KIMIARAD7375.BLOGFA.COM

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من

http://ahhh71.blogfa.com/1392/03

خاطرات تلخ وشیرین من. هرچي به ميلاد زنگ ميزدم همش مشغول ميزد. از ساعت 11وده دقيقه تا حدودا ساعت يك شب. نه اينكه بهش بي اعتماد باشم اصلا اما خوب من زنم هزار جور فكر وخيال به سرم مياد. فقط تو بين اين مدت يه زنگ زدو سه تا اس داد كه من ج ندادم بيدار بودم ولي چون عصبي بودم ج ندادم گفتم بزار اروم شم بهتره. يه كم كه اروم شدم جواب اساش دادم راستش ميخواستم به ميلاد سفارشاتي كنم كه انجام بده خوب ضروري بود. اعصابم به كل خورد شده بود واسه همين گوشيمو خاموش كردم شايد 60الي 70بار بهش زنگ زدم ولي مشغول بود. ميلاد فهميد...

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من - در این پست میتونید بیان و با آبجی وداداشای دیگه آشنا شید

http://ahhh71.blogfa.com/post/19

خاطرات تلخ وشیرین من. در این پست میتونید بیان و با آبجی وداداشای دیگه آشنا شید. گفتگو ما چند نفر. یکشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۱ 16:58 آبجی محدثه. بی آنکه مرا به خدا بسپارد! توبند کفشهایم را محکم کردی! که ازبالای سنگ قبرم. سلام آبجی ها وداداشای عزیز من. ممنون که وبلاگم میاید ومنو تنها نمیذارید. در پست ثابت گفتگو ماچند نفرمیتونید با آبجی ها وداداشای دیگه ومن ارتباط داشته باشیدواز غم وشادی خودتون برامون بگید. درضمن خیلی خوشحال میشم روزتولدتون رو بگیدوباهم مناسبات غم وشادی رو شریک بدونید. طراح : ص دف. آنچ ه گ ذشت.

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من - 105

http://ahhh71.blogfa.com/post/270

خاطرات تلخ وشیرین من. زندايم آمده بود خونه مادربزرگم گفت خوب چرا باهم قرار نميزاريد. گفتم اينجا نميشه زندايي. ميلاد عزيز دلم سيم كارتمو 30هزار تومان شارز كرد ه وقتي ميخوام بهش زنگ بزنم شارز داشته باشم. چون از پادگان يه شماره بهم داده بود كه ميتونستم هر وقت كه بيكارن بهش زنگ بزنم. هر چي بهش گفتم گوشي ببرم گوشي نميبرد گفت ميترسم بفهمه فرمانده و اضاف خدمت بزنن. و گاه گاهي يه از گوشي دوستاش بهم اس ميداد. خيلي دوستت دارم ميلاددم. سه شنبه بیست و ششم شهریور ۱۳۹۲ 13:23 آبجی محدثه. بی آنکه مرا به خدا بسپارد!

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من

http://ahhh71.blogfa.com/1392/06

خاطرات تلخ وشیرین من. دانشگاهم رو مي رفتم كلاسام همه رو با ذوق وشوق مي نشستم. ميلاد آموزشيش تموم شد. سرش كچل شده بود. وقتي آمد پيشم من اذيتش ميكردم. با پشت دست پشت گردنش مي زدم. ميلاد يه روز امده بود پيشم هم ميخواست پي گيري كنه براي خدمت نهايش كجا مي افته دنبال كاراش بود و هم. واسه همين يه شب با عشقم ودوستم نسيبه و نامزدش قرار بيرون گذاشتيم و تا هفت شب بيرون بوديم و چون من ساعت 7وپانذده دقيقه كلاس داشتم. ديگه بيشتر از اين مجاز نبودم پيش ميلادم باشم. ادام ه رو دریاب. خيلي باهاش صحبت كردم كه متقاعد بشه.

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من

http://ahhh71.blogfa.com/1392/08

خاطرات تلخ وشیرین من. ميلاد برام ماشين دربست گرفته بود كه با آزانس برم خونه مون. ميلاد هم آماد شد كه با داداشش و دوستش با ماشين برن خونه عروسشون. ميلاد رو بوسيدم و خداحافظي كردم. تو راه مرتب بهش اس ميدادم. وقتي به شهرمون رسيدم به راننده گفتم منو ببره خونه دوستم كادو تولدش بدم و در آخرم منو برد خونه. ميلاد تمام مدت اس ميداد كه حالم چطوره و كجا هستم. وقتي رسيدم خونه بهش اس دادم كه رسيدم. ميلاد شب عقد بود من زياد بهش اس ندادم. ادام ه رو دریاب. سه شنبه چهاردهم آبان ۱۳۹۲ 6:42 آبجی محدثه. که ازبالای سنگ قبرم.

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من

http://ahhh71.blogfa.com/1392/02

خاطرات تلخ وشیرین من. به اواسط مرداد ماه رسیده بودم. تو این یک ماه همش با میلاد خوب وخوش خرم بودیم. و نزدیک نتیجه مرحله اول دانشگاه دولتی بود که مشخص میشه من مجاز شدم یانه. من که خودم میدونستم اصن مجاز نشدم ولی ه هرحال استرسش داشتم. من اون روزا بازم مث همیشه نتم ترافیکش تموم شده بود. میلاد زنگ زد گف محدثه. نتیجه کنکور زدن زود اطلاعاتت بده تا برات نگاه کنم. قلبم مث گنجشک میزد. مامان که من با میلاد حرف میزد متوجه شد بامیلاد دارم حرف میزنم اخماش بهم رف ولی چیزی نگفت تو همون موقع. حالا خوبه برام طرفداری میکنه.

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من - 110

http://ahhh71.blogfa.com/post/276

خاطرات تلخ وشیرین من. تا اینکه دایی من تو یه ماموریت پاش صدمه دید از طرفی باید عمل میکرد خیلی ناراحت بودم واسه دایم. و یه روز از روزا من دانشگاه بودم که میلاد اس داد مگه داوود داداش زندایت مرده گفتم نه زنده است. گفت یعقوب برادر بزرگش به بابام گفته. من نگران شدم همون موقع من دانشگاه بودم تا اینکه وقتی رسیدم خونه مادرم خاله هام گریه میکردن. گفتم چی شده تا گفتن داوود مرده. بنده خدا خودشو خانمش تازه تازه ازدواج کرده بودن و سنی نداشتن. سریع اماده شدیم رفتیم خونه مادر زندایم. همه جا گریه و ناله بود. طراح : ص دف.

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من - 111

http://ahhh71.blogfa.com/post/277

خاطرات تلخ وشیرین من. خلاصه بهش گفتم نه عشقم نه امیدم اصلا من از تو دست نمیکشم. و بعد در آخر گفت محدثه مهرداد و صدیقه میخوان جداشن. یهو تو دلمو خالی کردن. هجوم افکار منفی به ذهنم آمد. که اینا خانوادگی چه مشکلی دارن که هم دایی میلاد هم برادر میلاد از زناشون طلاق میگرن. هرچند دل خوشی از داداشش نداشتم. نکبت بهم توهمت دختر خیابونی زده بود. هر چند یادم نمی ره خانواده ی میلاد چه حرفا بهم نزده بودن. چون دختر خاله اش به میلاد مرتب ابراز علاقه میکرد بیشعور گفته بود بیا بین منو اون انتخاب کن. که ازبالای سنگ قبرم.

ahhh71.blogfa.com

خاطرات تلخ وشیرین من - حرف آبجـــــــی محـــــــدثه

http://ahhh71.blogfa.com/post/20

خاطرات تلخ وشیرین من. سلام آبجی ها وداداشی عزیزم من ،از اینکه به وبلاگم آمدید خیلی خوشحال و سپاسگذارم. هدف ساختن این وبلاگ این بودکه از خاطرات زندگی منو بخونند ومثل زندگی زجر آورمن نداشته باشید. طریقه ی خوندن خاطرات :. به ترتیب پستهای خاطرات شماره گذاری شده. ودر قسمت موضوعات وب خاطرات تلخ وخاطرات شیرین نوشته شده. خاطرات تلخ شروع خاطرات من است وسختی های زندگی من نوشته شده. وخاطرات شیرین هم دنباله ی خاطرات تلخ است. روزهای تولد آبجی ها و داداشای مجازی من:. من المیرا متولد73.12.28. تاریخ تولد:18 مهر 1374.