nskg.blogspot.com
Edible & Medicinal Mushrooms قارچ هاي خوراكي و دارويي :
http://nskg.blogspot.com/2004/06/blog-post_108737679654811969.html
Edible and Medicinal Mushrooms قارچ هاي خوراكي و دارويي. بوسيله اين پايگاه اطلاعات و تجربيات مولف در زمينه خواص دارويي و راههاي پرورش قارچهاي خوراكي ارائه مي گردد. انجمن بين المللي پرورش دهندگان قارچ. اولين سايت قارچ صدفي ايران. 1575;ثرات درماني قارچ شاه صدف. 1570;لرژي تنفسي ناشي ازهاگ قارچها. 1602;ارچ شاه صدف) King oyster. 1605;راقبت از كيت قارچ صدفي در منزل. Pleurotus) قارچ هاي صدفي. 1578;اريخجه.
natash.blogspot.com
natasha
http://natash.blogspot.com/2003_09_01_archive.html
دوشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۲. سه شنبه هشتم مهرماه 82. بابا اين ددي ما جونمون رو به لبمون ميرسونه ميخواد دو كلمه بنويسه. ددي ميگفت اين ورووجك هاي نسل جديد خيلي زود با تكنولوژي آشنا ميشن و ميتونن از اونها خوب استفاده كنند. مثل استفاده از ريموت كنترل، تلفن بيسيم ،موبايل، و كامپيوتر و. ديروز ددي ميخواست راديو پخش ماشين بابايي كه تازه از كمپاني تحويل گرفته بود رو روشن كنه .و من هم كنارش نشسته بودم .بعد ديدم ميگه :"اي بابا اينا هر روز يه جورشو مي سازن.اين ديگه چه جوري روشن ميشه؟ كه من برگشتم گفتم :"روشن؟ و ددي مي گفت ...
novid.blogspot.com
novid: 2002-06-16
http://novid.blogspot.com/2002_06_16_archive.html
My first exp. weblog. Sunday, June 16, 2002. Now i wanna introduce a good new weblog about mashroom and i hope it will be usefull for you. This webblog wrote by foad. And other web about MASHROOM. Posted by NOVID at 1:04 AM. My favorite music of CHRIS DE BURGH is "NATASHA DANCE" that i write it as follow". By Chris de Burgh. Natasha brings me kisses in the moonlight,. She kneels above me, silk upon my skin,. I reach for her, and I can feel her heartbeat,. Beneath her breast so heavy in my hand;. Oslash;&...
natash.blogspot.com
natasha
http://natash.blogspot.com/2005_05_01_archive.html
چهارشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۴. پنجشنبه 5 خرداد 84. ددي رفت يه ليوان آب برام آوردو به من داد.من وقتي آب رو خوردم گفتم:م. ددي با تعجب گفت چي ناتاشا؟ گفتم تو تلويزيون عمو پورنگ ياد داده كه هر وقت آب مي خوريد بگيد. ننت به يزيد "؟ ددي همون طور كه از خنده روده بر شده بود(و من نمي دونستم چرا ميخنده! گفت آها از تلويزيون ياد گرفتي. بعد ددي به مامانم گفت خانوم ببين چه چيز هايي رو به بچه ها ياد ميدن.اين كلمه. براي من هم تلفظش سخته چه برسه به بچه ها. مامانم گفت خوب درستش رو بهش بگو . شما ميدونيد درستش چيه و معنيش يعني چي؟
natash.blogspot.com
natasha
http://natash.blogspot.com/2004_04_01_archive.html
شنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۳. اما از قرار گروه كه من خيلي كيف كردم .چون علاوه بر اين كه كلي بازي كردم با يه دختر خوب ناز نازي و خوشگل به نام ". و كلي هم با اون بازي كردم. ديروز به مامانم ميگفتم :" مامان راستي نسترن خيلي دختر خوبي بود ها :"م. مامانم هم گفت :"بله دخترم:"م. به مامانم گفتم :" بازم بريم پيش نسترن با هم بازي كنيم؟ مامانم هم گفت:" باشه"م. ددي ميگه :"ناتاشا تو خيلي ركي و حرف هات رو راحت ميزني. آقاي كه مونده بود چي بگه گفت از چي خوشت نيومد ناتاشا جان. به نظر من كه غذا خوشمزه بود و اشكالي نداشت. نوشي و ...
natash.blogspot.com
natasha
http://natash.blogspot.com/2003_12_01_archive.html
چهارشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۲. چهارشنبه دهم ديماه هشتادودو. ددي ديروز مي خواست به مامانم تو درست كردن سالاد كمك كنه. براي همين تمام وسايل سالاد رو ريخت جلوش .كاهو و خيار و گوجه فرنگي و كمي هويچ و خلاصه هرچي به فكرش مي رسيد .اگه مامانم جلوش رو نگرفته بود فكر كنم سيب زميني و كيوي و شلغم رو هم مياورد. بعد رفت تا با رنده آلماني كه خيلي تيزه اونها رو خورد كنه. لازم به ذكره كه اين رنده ها مهارت خاص خودش رو مي طلبه و هنگام استفاده از اونها بايد خيلي مواظب بود. مامانم گفت چي شده؟ و به كارتون ادامه دادم. و من تو دلم مي گ...
natash.blogspot.com
natasha
http://natash.blogspot.com/2005_09_01_archive.html
شنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۴. و اين هم آخرين عكس من در 4 سال و 9 ماهگيم. 9633; نوشته شده در ساعت ۵:۰۸ قبلازظهر توسط natasha. 1589;فحه اصلی. 1570;رشيو. 1601;رستادن نظرات. من ناتاشا متولدآذر1379 هستم.اين وبلاگخاطراتدديجانهستكهاززبانمنمينويسد. مادر يك روشن دل. نوشي و جوجه هاش.
natash.blogspot.com
natasha
http://natash.blogspot.com/2004_12_01_archive.html
چهارشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۳. چهارشنبه 18آذر هشتاد و سه. پريروز يعني 16 آذر روز تولد من بود .به همين خاطر يه جشن تولد چهار سالگيم رو گرفتم و كلي صاحب كادو شدم.ددي بعد از چند مدت كه به اينجا سرزده با تعجب گفت كه خيلي بلاگر محيطش رو عوض كرده و سر و سامون داده.حالا از خاطراتم كمتر مينويسه . چند وقت پيش با مامانم رفته بوديم مولودي. خانومه ميخوند و بقيه دست ميزدند.همه خوشحال بودند اما كسي تكون نمي خورد. به مامانم گفتم :مامان چرا كسي نميرقصه پس اينا كي بلند ميشن برقصن؟ خوب اينها كه دست ميزنن بايد يكي ميرقصيد ديگه.