KIYA2.PARSIBLOG.COM

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - مجازی عاشق می شویم،

http://www.khatemovazi.blogfa.com/post/63

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. مجازی عاشق می شویم،. مدت هاست مجازی می خندیم،. مجازی عاشق می شویم،. مجازی همدیگر را دلداری می دهیم! واقعی درد می کشیم،. واقعی از عشق های مجازی لطمه می بینیم! نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۷ساعت ۱۵ بعد از ظهر توسط لیلی. زنگی ما آدم ها همه شبیه داستان.شاید یه داستان شیرین.شاید یه داستان تلخ. من فکر می کنم گاهی اوقات شیرینی و تلخی این داستانها دست خود ماست.اما بعضی. اوقات خارج از دایره ی تسلط و اراده ی ماست. شیشه ی پنجره را باران شست.

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - داستان دریا (فسمت سوم)

http://www.khatemovazi.blogfa.com/post/67

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. داستان دریا (فسمت سوم). صبح دریا با صدای گوش خراش میوه فروش که برای فروش میوه هاش داشت با صدای نتراشید ش تلاش می کرد برای جذب مشتری از خواب بیدار شد. نگاهی به ساعت اتاق انداخت. ساعت 8 بود.عصبانی شد.تو دلش چندتا فحش نثار میوه فروش کرد که اون از خواب بیدار کرده بود.دوست داشت جمعه ها. تا دم دمای ظهر بخوابه.بعدا از رب ساعتی میوه فروش رضایت داده بود به رفتنش از محله ی آنها.سارا پتو را کشید روی سرش اما خواب از سرش پریده بود. آهسته در حال خونه ...

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - ادامه دار

http://www.khatemovazi.blogfa.com/tag/ادامه-دار

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. داستان دریا (فسمت سوم). صبح دریا با صدای گوش خراش میوه فروش که برای فروش میوه هاش داشت با صدای نتراشید ش تلاش می کرد برای جذب مشتری از خواب بیدار شد. نگاهی به ساعت اتاق انداخت. ساعت 8 بود.عصبانی شد.تو دلش چندتا فحش نثار میوه فروش کرد که اون از خواب بیدار کرده بود.دوست داشت جمعه ها. تا دم دمای ظهر بخوابه.بعدا از رب ساعتی میوه فروش رضایت داده بود به رفتنش از محله ی آنها.سارا پتو را کشید روی سرش اما خواب از سرش پریده بود. آهسته در حال خونه ...

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - داستان دریا (قسمت دوم)

http://www.khatemovazi.blogfa.com/post/65

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. داستان دریا (قسمت دوم). سایه روشن محوخاطرات تلخ دیروز تو اون ساعات ورق می خوردند تو ذهن پریشونش . شاید اساسی ترین عامل بزرگ اندیشیش برای رسیدن به آرزوهای دست نیافتنیش چهره ی زیباش بود. آنقدر مورد تمجید و احسنت دیگران قرار گرفته بود که به اونجا رسید که با خودش فکر کنه حقش می تونه خیلی بیشتر از این چیزی که هست و داره می تونه باشه. تو دبیرستان رو آخرین نیمکت چوبی کنار پنجره ی کلاس می نشست و همیشه کنارش خالی بود. ظواهر امر نشان از آمدن همسای...

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - داستان دریا (قسمت اول)

http://www.khatemovazi.blogfa.com/post/64

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. داستان دریا (قسمت اول). نشسته بود رو لبه ی دیوار/چشم دوخته بود به آدمای ریز زیر پاش/چه قدر کوچیک شده بودن/هیاهویی بود اون پایین/اما این بالاساکت بود /ساکته ساکت/. چشم دوخت به آسمون/ابرهای سفید پنبه ای/تو بچگی ها تو رویای کودکانه می نشست رو ابرها/می رفت بالا/تا اون بالا بالاها/خدا را می دید/اما حالا. دلش تنگ شده بود برای خونه ی شلوغ و پرسرو صداشون/برای خشم پدر/برای محبت های مادر/برای دعواهای خواهر و برادری/برای سفره ی فقیرانه و . من فکر م...

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - مقصد "خـــــــــــدا" بود

http://www.khatemovazi.blogfa.com/post/60

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. قطاری سوی "خدا" میرفت، همه مردم سوار شدند. به بهشت که رسیدن همه پیاده شدن. و فراموش کردن که مقصد "خدا" بود نه بهشت . نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۷ساعت ۱۵ بعد از ظهر توسط لیلی. زنگی ما آدم ها همه شبیه داستان.شاید یه داستان شیرین.شاید یه داستان تلخ. من فکر می کنم گاهی اوقات شیرینی و تلخی این داستانها دست خود ماست.اما بعضی. اوقات خارج از دایره ی تسلط و اراده ی ماست. شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست؟

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - شکست

http://www.khatemovazi.blogfa.com/tag/شکست

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. داستان دریا (قسمت اول). نشسته بود رو لبه ی دیوار/چشم دوخته بود به آدمای ریز زیر پاش/چه قدر کوچیک شده بودن/هیاهویی بود اون پایین/اما این بالاساکت بود /ساکته ساکت/. چشم دوخت به آسمون/ابرهای سفید پنبه ای/تو بچگی ها تو رویای کودکانه می نشست رو ابرها/می رفت بالا/تا اون بالا بالاها/خدا را می دید/اما حالا. دلش تنگ شده بود برای خونه ی شلوغ و پرسرو صداشون/برای خشم پدر/برای محبت های مادر/برای دعواهای خواهر و برادری/برای سفره ی فقیرانه و . من فکر م...

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - فراموشی

http://www.khatemovazi.blogfa.com/tag/فراموشی

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. گاهی شاید لازم باشد. از یاد ببریم ،. نگاه آنهایی را که با نبودنشان بودنمان را به بازی گرفتند ! نوشته شده در شنبه 1391/05/07. ساعت 3 بعد از ظهر توسط لیلی. زنگی ما آدم ها همه شبیه داستان.شاید یه داستان شیرین.شاید یه داستان تلخ. من فکر می کنم گاهی اوقات شیرینی و تلخی این داستانها دست خود ماست.اما بعضی. اوقات خارج از دایره ی تسلط و اراده ی ماست. شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تورا خواهد شست؟ چه بگویم با تو؟ چه بگویم با تو؟

khatemovazi.blogfa.com

داستان عشق - مادر یعنی.............

http://www.khatemovazi.blogfa.com/post/62

شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست. مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو ، صبوری. مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی. مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری! مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد! مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود! مادر یعنی باز هم بهانه مادر گرفتن . . . نوشته شده در شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۰۷ساعت ۱۵ بعد از ظهر توسط لیلی. اوقات خارج از دایره ی تسلط و اراده ی ماست.