loving68.blogfa.com

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - ...

http://www.write-together.blogfa.com/post/490

می نویسم تا بدان ی. من بی معرفت نیستم. یه شرایطی هست که قابل توضیح نیست. چهارشنبه 4 دی1392 3:2 PM. نیکی عاشق نوشتنه و این وبو برای کسایی درست کرده که مثل خودش عاشق نوشتنن و از نوشتن و خوندن لذت میبرن. امیدوارم از این وب لذت ببرین. هفته سوم خرداد 1393. هفته دوم خرداد 1393. هفته او ل دی 1392. هفته چهارم آذر 1392. هفته او ل آذر 1392. هفته دوم آبان 1392. هفته چهارم مهر 1392. هفته دوم مهر 1392. هفته چهارم شهریور 1392. هفته سوم شهریور 1392. هفته دوم شهریور 1392. هفته او ل شهریور 1392. هفته چهارم مرداد 1392.

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - هویت پنهان.1♥

http://www.write-together.blogfa.com/post/485

می نویسم تا بدان ی. Normal 0 false false false EN-GB X-NONE AR-SA. Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:" ; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Cali...صداي بابامو شنيدم...

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - کی گفته من شیطونم؟ "14"

http://www.write-together.blogfa.com/post/481

می نویسم تا بدان ی. کی گفته من شیطونم؟ بعد از کلی گریه و خوش حالی بلاخره سوار ماشین شدیم. قیافه ی هر دو تاشون خیلی عوض شده بود. بابا لاغر شده شد بود و مامان کمی پیر. الهی بمیرم براشون که کلی سختی کشیدند. تو ماشین من و بابا و مامان پشت نشستیم. یکی از دستام تو دست مامان بود و دست دیگرم تو دست بابا. از این که بابا خوب شده بود کلی خوش حال بودم. اشک هام همین طوری از خوش حالی می یومد. مامان اشکام ها پارک کرد. عزیزم بسه دیگه ببین چشم هات چی شد دیگه گریه نکن باشه. مامانی . بابایی . خوش اومدید به خونتون. میشه بگی...

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - کی گفته من شیطونم؟ "12"

http://www.write-together.blogfa.com/post/479

می نویسم تا بدان ی. کی گفته من شیطونم؟ با صدای خنده ی دریا از خواب پریدم. یه ذره فکر کردم وای من قرار بود ساعت 5 بیدار بشم .چرا ساعت زنگ نزد؟ موبایل رو از روی میز عسلی برداشتم ساعت نزدیک های 11 صبح بود. ارمان سرم رو از تنم جدا میکنه حتما اونم برای کلاسش خواب مونده. سریع از تخت بلند شدم دویدم که برم طبقه ی پایین. از بالا داد زدم. صبری خانم . دریا. دریا از پایین صدام رو شنید. سلام تنبل خانم بیدار شدی. سلام دریا , ارمان کجاست؟ چشم هامو مالیدم بهم. اخی الهی براش بمیرم همش تقصیر من شد. دریا , ستاره کجاست؟

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی -

http://www.write-together.blogfa.com/post/492

می نویسم تا بدان ی. یکشنبه 18 خرداد1393 4:47 PM. نیکی عاشق نوشتنه و این وبو برای کسایی درست کرده که مثل خودش عاشق نوشتنن و از نوشتن و خوندن لذت میبرن. امیدوارم از این وب لذت ببرین. هفته سوم خرداد 1393. هفته دوم خرداد 1393. هفته او ل دی 1392. هفته چهارم آذر 1392. هفته او ل آذر 1392. هفته دوم آبان 1392. هفته چهارم مهر 1392. هفته دوم مهر 1392. هفته چهارم شهریور 1392. هفته سوم شهریور 1392. هفته دوم شهریور 1392. هفته او ل شهریور 1392. هفته چهارم مرداد 1392. هفته سوم مرداد 1392. هفته دوم مرداد 1392.

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - ♥غزال♥17

http://www.write-together.blogfa.com/post/484

می نویسم تا بدان ی. پس جضرت مریم شده و از طریق وحی حامله شده. اصلا میشه بگی منظورت از این حرفای کهنه چیه؟ من که پامواز زندگیت بیرون کشیدم. دیگه چرا آزارم میدی. باید قدرش رو بدونی چون شراره جونت تو رو به آرزوت رسوند و صاحب ولیعهد شدی. به خاطرش تو خونه می مونی و نگه اش می داری تا خانم با خیال اسوده به مهمونی بره. بلند شدم و بی تفاوت شانه بالا انداختم و جواب دادم: به من ربطی نداره. چون هر چی بین من و تو بوده تموم شده و قراره با کس دیگه ای ازدواج کنم. چیکار می کنی، چرا جواب نمیدی، ترسیدم. بابا- چرا عزیزم نتو...

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - ♥غزال♥16

http://www.write-together.blogfa.com/post/483

می نویسم تا بدان ی. قسمت 48طلا- مامی این اقا کیه که باهاش جرف می زنی و گریه می کنی؟ این نامردیه که به خاطرش اواره دیار غربت شدم، همونیه که به خاطرش از همه کسم بریدم، از بابام، مامانم، خواهرم و همه عزیزانم، همونیه که دلمو شکوند.طلا- مامی؟ جانم-همونی که سرتو هم شکوند.به یاد چند ماه پیش افتادم که طلا علت خطی که روی پیشانی ام افتاده بود را پرسید که جواب دادم: به خاطر یه ادم بی انصاف و نامرد شکسته و جواب دادم: بله.طلا- مامی چرا سر و دلتو شکوند؟ مگه چی کار کرده بودی؟ می خواستی امتحانم کنی؟ پیام به نقطه ای خیره...

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - کی گفته من شیطونم؟ "13"

http://www.write-together.blogfa.com/post/480

می نویسم تا بدان ی. کی گفته من شیطونم؟ چشم هامو که باز کردم همه جا تاریک بود فقط نور یه چراغ که اونم خیلی کمرنگ بود به چشم ها میخورد . تازه یادم اومد که مهران نامرد من رو اورده این جا . نگاهی به دور ور کردم یه سالن دربه داغونی بود . فقط چند تا طباب یه تخت چوبی کثیف این جا بود . ترسم همه ی وجودم رو گرفته بود . خدا یعنی مهران جدی جدی من رو دزدیده و میخواد بلا سرم بیاره . صدای های مختلفی میومد . یعنی دارن سر من دعوا میکنند که کدوم اول من رو بدبخت کنند . تو کیفم یه اینه ی کوچک داشتم . صدای در اومد . اومدم سر...

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - از جنس مینا.23

http://www.write-together.blogfa.com/post/475

می نویسم تا بدان ی. از جنس مینا.23. مینا هنوز برای خوابیدن باخود کلنجار می رفت که تلفن اتاقش زنگ زد. با نگرانی بلند شد. نمی دانست چرا ناخوادآگاه به فکر برادرش افتاد. وقتی گوشی را برداشت با شنیدن صدای خانم نجفی متعجب تر شد و گفت: پریوش تویی؟ آره مینا منم، شب بخیر. نکنه توی تهران الان روزه؟ نه اینجام شبه، مینا ببخش بی موقع مزاحمت شدم، خواب بودی؟ نه بیدار بودم، اتفاقی افتاده؟ نه همه چیز روبراهه. خیلی بی خواب شده بودم. ناخودآگاه شمارۀ تو را گرفتم. نه من فقط اومده بودم احوال تو را بپرسم. خانم نجفی خندید و گفت...

write-together.blogfa.com

می نویسم تا بدانــ ـی - کی گفته من شیطونم؟ "10"

http://www.write-together.blogfa.com/post/476

می نویسم تا بدان ی. کی گفته من شیطونم؟ برای خودم داشتم تو حموم اواز میخوندم که صدای در اومد. بازم برگشته بودم به همون موقع هایی که دوست داشتم همه رو اذیت کنم. دلم نمی یومد اذیتش کنم ولی خوب بهش میگفتم صبری خانم. الهی قربون اون سبزی گفتنت برم . عزیزم نمیخوای بیای بیرون اقا ارمان منتظر شماست ها. از فکر این که بعد از ظهر میخوام با ارمان میخوام برم بیرون نمیدونستم چی کار کنم. صبری خانم بهش میگید تا نیم ساعت دیگه حاضر میشم . لطفا یه جوری سرگرمش کنید تا من بیام باشه. اخه مادر چه جوری سرگرمش کنم. لباس هامو که پ...