mantanhai.blogfa.com
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم ! - دو تا بال
http://www.mantanhai.blogfa.com/post-48.aspx
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم! این روزا همش هوا ابریه . گاهی نم نمک بارون زمین رو خیس می کنه! صبحای زود وقتی که منتظر سرویس هستم بیشتر وقتا به آسمون نگاهر می کنم کلاغای مهاجرو می بینم که با بال و پراشون تو آسمون کلی اوج می گیرن . خوش به حالشون خوش به حال شما خودش به حالتون چون دو تا بال دارین براین بای پریدن برای رسیدن! اما شما ها که دارید؟ کمکم کنید پشت سرتون بشینم و باهاتون تا اوج برم بالای بالا بالا تر از هر بالایی . وقتی به آخر خط رسید تو ایستگاه آخر من پیاده می شم . آخه قرار دارم!
mantanhai.blogfa.com
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم ! - قهرمانیم !
http://www.mantanhai.blogfa.com/post-67.aspx
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم! دیدیم که دیشب اسپانیا به هر ترتیبی که بود تیم قدرتمند آلمان رو شکست داد و در یک قدیمی قهرمانی. واقعا تصورش سخته ، چه رسیدن اسپانیا به فینال ( بله میدونم که همه امید 1 قهرمانی رو به اسپانیا میدادن ). میدادن اما خودمونیم ، اسپانیا اصلا با اقتدار به اینجا نرسید به قول معروف با چنگ و دندون به اینجا رسید. اما حالا هر چی مهم اینکه قراره قهرمان بشه و خوب چه تمام شدن بازی ها! واقعا امروز اصلا حوصله ی پست گذاشتن رو ندارم! اینم دینی بود که باید ادا میشد! پسری که بزرگ شد :(.
mantanhai.blogfa.com
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم ! - درسی از پروانه
http://www.mantanhai.blogfa.com/post-44.aspx
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم! يك روز سوراخ كوچكي در يك پيله ظاهر شد. شخصي نشست و چند ساعت به جدال پروانه براي خارج شدن از سوراخ كوچك ايجاد. سپس فعاليت پروانه متوقف شد و به نظر رسيد تمام تلاش خود را انجام داده و نمي تواند ادامه دهد. آن شخص تصميم گرفت به پروانه كمك كند و با قيچي پيله را باز كرد. پروانه به راحتي از پيله خارج شد اما بدنش ضعيف و بالهايش چروك بود. آن شخص باز هم به تماشاي پروانه ادامه داد چون انتظار داشت كه بالهاي پروانه باز، گسترده و محکم. شوند و از بدن پروانه محافظت كنند. نوشته شده ...
mantanhai.blogfa.com
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم ! - شروعی دوباره
http://www.mantanhai.blogfa.com/post-55.aspx
من ، تنهایی ، مترسک ، ارباب اندوه هایم! Wwwmantanhai.blogfa.com اولین حریم خصوصی من بود . جایی که فقط و فقط مربوط به من می شد . اولین جایی که دیگران بدون اعتراضی به حرفم گوش می دادن و با گاهی با هم دردی ها و نصیحت هاشون به طور عجیبی آرومم می کردن . اینجا گرد غم پاشیدن ، مثلا همین اسم بندهی حقیر لردلاس (ارباب اندوه ) خوش یه دنیا صحبته! قاب تیره . نوشته های بی رنگ و خلاصه همه چیز! پستای قدیمی همینجا میمونن تا همیشه ناهمواری های نوجوانی رو به یاد بیارم! خاطرات شیرینی نیستن اما تلخی ها هم جزئی از زندگی هستن!
freaki.blogfa.com
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج - چشم هایش
http://www.freaki.blogfa.com/post/33
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج. می آید، می رود. می ماند، می ماند، می ماند چند لحظه ای. اگر می دانستیم فردایمان چگونه است، اگر می دانستیم قرار است چه چیز هایی را تجربه کنیم، اگر می دانستیم چگونه می شود و چگونه می شویم، اگر می دانستیم قرار است چشم های چه کسی، دلمان را بلرزاند آن وقت منطقی بود اگر می گفتیم دلیلی برای ادامه دادن وجود ندارد. شاید اصلا بلا نباشد! شاید اینبار، مجبوریم خوبی ها را تجربه کنیم. شاید هم جبر همه چیز نیست. شاید اینبار "اختیار" قد علم کرده. حتی اگر جبر باشد، از گرفتن دست هایش لذت نمی بری؟
freaki.blogfa.com
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج - کــصشر هایی که مدام می شنویم
http://www.freaki.blogfa.com/tag/کــصشر-هایی-که-مدام-می-شنویم
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج. می آید، می رود. می ماند، می ماند، می ماند چند لحظه ای. دوستان، امروز جمعس. بیاید عصر بریم بیرون! فقط یه چیزی، من می تونم ساعت چهار از خونه بیام بیرون و ساعت شش باید خونه باشم. اگه این طوری نشه، بابام منو به تخت میبنده و مردم محل رو میاره تا به من تجاوز کنن. شاید هم بندازتم تو وان اسید. یا مثلا هر روز، از ساعت شش تا هفت صبح منو شکنجه کنه. یا شاید بهم اخم کنه حتی! یا مثلا بریم پارک دانشجو [که حداقل نیم ساعت با خونه ما فاصله داره]، دو ساعت با هم باشیم. پن: خب، کیا میان!
freaki.blogfa.com
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج
http://www.freaki.blogfa.com/1391/04
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج. می آید، می رود. می ماند، می ماند، می ماند چند لحظه ای. شروع کردن، همیشه سخته. وسطش می تونه هر چرتی باشه، آخرش هم یهویی تمومش می کنی و میگی برداشت آزاده. اما شروع کردن، باید یه طوری باشه که مخاطبت رو قانع کنی تا آخرش بمونه. فقط بهم اعتماد کن و از چیزی نترس. چه قدر قشنگ تر میشه، قبل از شروع یه کاری به پایانش هم فکر کنیم. با وجود متفاوت بودن افکار و عقاید و این چیزا، بازم دنیا خیلی قشنگ تر میشه. چون قبل از یه شروع خوب، به فکر یه پایان خوبم بودیم! همم فکر کردم منم!
freaki.blogfa.com
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج - wtf
http://www.freaki.blogfa.com/post/37
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج. می آید، می رود. می ماند، می ماند، می ماند چند لحظه ای. دوستان، امروز جمعس. بیاید عصر بریم بیرون! فقط یه چیزی، من می تونم ساعت چهار از خونه بیام بیرون و ساعت شش باید خونه باشم. اگه این طوری نشه، بابام منو به تخت میبنده و مردم محل رو میاره تا به من تجاوز کنن. شاید هم بندازتم تو وان اسید. یا مثلا هر روز، از ساعت شش تا هفت صبح منو شکنجه کنه. یا شاید بهم اخم کنه حتی! یا مثلا بریم پارک دانشجو [که حداقل نیم ساعت با خونه ما فاصله داره]، دو ساعت با هم باشیم. پن: خب، کیا میان!
freaki.blogfa.com
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج - آرگو!؟
http://www.freaki.blogfa.com/post/34
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج. می آید، می رود. می ماند، می ماند، می ماند چند لحظه ای. حتی اگر فرار هم کنیم، حتی اگر به جای دیگری در زیر این آسمان پناه ببریم ایرانی بودن یعنی تروریست بودن. یعنی بی فرهنگ بودن، یعنی دزد بودن! مثبت هم نگاه کنند، ترحم چشم هایشان آزار دهنده است. ما ایرانی هستیم، فرقی نمی کند کجا زندگی می کنیم. این خاک نفرین شده است و ما درگیر نفرین آن. پس چرا باید ناراحت شویم وقتی یک فیلم واقعیت را با کمی اغراق بیان کرده؟ خودمان باعث حادث شدن این واقعیت هستیم، چرا از آن فرار می کنیم؟
freaki.blogfa.com
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج
http://www.freaki.blogfa.com/1391/12
نوشته های یک آدم دمدمی مزاج. می آید، می رود. می ماند، می ماند، می ماند چند لحظه ای. می خواستم از نو شروع کنم. نگذاشتم، نگذاشتی. و این هم پایانی دیگر برای شروعی دیگر. شاید جایی دیگر نوشتم شاید نوشتن را برای همیشه کنار گذاشتم. آینده را نمی دانم حالا، به پایان رساندن این وبلاگ تنها کاریست که برای آرام شدنم می توانم انجام دهم. اگر خود زنی و خود سوزی و این ها را کنار گذاریم البته. من درد تو را زدست آسان ندهم :). شنبه بیست و ششم اسفند 1391ساعت 9:24 نويسنده. دوستان، امروز جمعس. بیاید عصر بریم بیرون! برایت دست م...