MARDINANBI.PERSIANBLOG.IR

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی

http://www.harzekhak.blogfa.com/90061.aspx

می توان حتی خدا بود. می تواند جور دیگر بود. یک درخت و یک درخت و یک درخت. یک به یکها میتوان یک بود،جنگل بود. من من است و تو خودت اما. من منمها میتوان ما بود،مردم بود. پشت باتوم و سپرها میتوان گم بود،پنهان بود. یک قدم این سو تر اما. میتوان خود بود،انسان بود. می توان دیروز را فردا نوشت. عشق را بر بال کاغذ. می توان تا پشت سنگر برد و از آتش بسی دیگر نوشت. جای بابا نان و بابا آب. می تواند درس اول عشق مادر را نوشت. می توان از هرزگی پا پس کشید. هر نفس را میتوان یک زندگی نامید. چارمیخ و مرگ و رستاخیز را. هر نفس ر...

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی - جایی‌ برای سکوت

http://www.harzekhak.blogfa.com/post-131.aspx

حاشیهها به بن بست رسیده اند. فریاد را گردن زده و در ابعاد کاغذی جا میکنم. تا در بند حاشیه و خط. قرن دیگری را جارو کنیم. زبان را از دفتر مشق فراتر نباید برد. بایدها را سلام باید گفت. درز پنجرهها را ببند. کمی آواز لای پتو پیچیده است. قبرستانها زمین را اشغال می کنند. جایی برای حرف زدن باقی نخواهد ماند. کمی بی صداتر بمیر. جسدمان را با احترام دور خواهند ریخت. و من نیز دیگر جایی در این دنیا خواهیم داشت. نوشته شده در 18 May 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی). از سنگی که بی هوا،هوا را می شکافد. چنان بلند پرتاب کن.

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی - زندگی‌ِ کاغذی

http://www.harzekhak.blogfa.com/post-128.aspx

تازه از خواب پریده،زیر لب میترسم. چه کسی پشت در است؟ نکند کار خلافی به خیالم زده است. توی خوابم نکند،دختری آمده است. اگر از پلیس رویا باشد،! دخترک، از کجا در برود؟ این سراب الکی روی سرم،بیخودی شر نشود. لعنت خدا به شیطان،اگر از اداره ی پلیس آمده بود. که دگر دری به روی پا مانده نبود. بلکه از اداره ی حرف زدن،فیش ولحرفی این ماه مرا آورده. یا که از هواشناسی کل شاید،قبض دودی که مرا بلعیده. نکند روز قیامت شده و شیطان است؟ فیش شومینه ی دوزخ نکند پیشاپیش،گردن انسان است. تیم سیار نصیحت نکند پشت در است.

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی

http://www.harzekhak.blogfa.com/90021.aspx

برگههای سالنامه اش را در آتش میانداخت. تندباد مرثیه خوان بود. صفحه ی حوادث روزنامهها در رقص. کیسههای بی هوا در اوج. طوفان،دست در دست زبالههایی که آسمان را فتح کرده بودند. بر باد رفته ی خاکستر برگههایش را میشمارد. آسمان تنش را خواهد شست. برگههای بر باد رفتهام را انتظار میکشم. چنگ بر آسمانی که خانه تکانی داشت. در خفا پنهان . سایهای دور. در هراس آفتابی که به زمین پشت می کرد. نوشته شده در 27 Apr 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی). کوچهای روی سر و گوش خودش پرده کشیده است. کودکی هست آن سو. و امیدش پسری کفتر باز.

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی - خواب های مسافر

http://www.harzekhak.blogfa.com/post-132.aspx

در خواب های مسافری که نمی ایستد. در خواب هایی مسافر. که بر هیچ بالینی خواب نمی شوند. که بیدار نمی شوند. دیوارها در اطراف من،. لب بر سکوت گشوده ام. تا نشنوم خود را. که در خویش فرو رفته است. تا نشنوم ما را که می گرید برای من. نوشته شده در 23 Aug 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی). از سنگی که بی هوا،هوا را می شکافد. بر تن هیچ پنجره ی همیشه بسته ای بوسه نمی زند. و نفس را به هیچ خانه ای نمی برد. تو که فلاخن را می چرخانی. چنان بلند پرتاب کن. که آن بالا بالاهای برج برسد. و خواب سنگین از سر خدایش. هفته سوم اسفند ۱۳۸۹.

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی - کودکی گندیده

http://www.harzekhak.blogfa.com/post-125.aspx

کوچهای روی سر و گوش خودش پرده کشیده است. کودکی هست آن سو. که ز شادی و خوشیهای جهان هیچ ندیده است. او کلاس و دفتر و مدرسه را نمیشناسد. شهر ما خانه ی ما را نشنیده است. قص ه ی زندگی اش ، عشق و سرگرمی مردمان بالاشهر است. سوژه ی شعر کسی که، مزه ی تلخ قفس را نچشیده است. که به اندازه ی هر چه او در دل خود میخواهد. کاغذ و رنگ و قلم بلعیده است. و امیدش پسری کفتر باز. که شبی به صورتش خندیده. و شبان بسیار ،در تن و پیکره اش لولیده است. مهر مادرانه یعنی سیگار. که ز بوسههای داغش به خودش پیچیده است. شهوت و هرزگی یک مردار.

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی

http://www.harzekhak.blogfa.com/90013.aspx

چند متر دیگر زنده بمان. هر بویی جز رایحه ی گل ها. نوشته شده در 8 Apr 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی). نویسنده : ماردین امینی انبی. در جستجوی زندگی راه میروند. زندگان در امتداد مرگ. جایی جا مانده است. جایی در سرزمین مرگ. همه چیز جایی جا مانده است. نوشته شده در 5 Apr 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی). دست به قلم میبرم. آغوش اسلحه سالها در خیال هماغوشیست. ذرهای از خط عبور کند. پا بر مین خواهد گذاشت. مغز روی کاغذ له میشود و از خط میگذرد. در چشمان جلاد میبینم. نوشته شده در 4 Apr 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی).

mardinanbi2.persianblog.ir

ماردین امینی(مسیح)

http://mardinanbi2.persianblog.ir/1390/4

در جستجوی جایی امن. ساعت ٤:۳۱ ‎ب.ظ روز پنجشنبه ۳٠ تیر ،۱۳٩٠ کلمات کلیدی:. پلیس در می زند. من شعرها را پنهان می‌کنم. در گوشه‌های ناپیدای دفترم. خش خش بیل رفتگر بر بازمانده ی انسانیت. چراغ‌های کوچه را از خواب پرانده است. پلیس در می زند. من خود را در سطر‌ها مچاله می‌کنم. قطراتی از انسانیت در من لخته مانده اند. من سخت می ترسم. تمام کثافتی که سالها بالا آورده‌ام را. تمام انسانیت خویش را. من تمام خویش را. انسان بودن ترسناک است. در جستجوی جایی‌ امن. تمام تختخواب را زیر و رو میکنم. در می‌‌زند. می توان حتی خدا بود.

harzekhak.blogfa.com

کینه ی شرقی

http://www.harzekhak.blogfa.com/90014.aspx

آشوبی در مژههایم برپاست. کمی اشک به چشمانم خورانده اند. گریهای,ریههایم را تسخیر کرده است. در آویخته با خیابان. ملتی بی خواب,می دود تا به خویش برسد. نفس ها در جا میزنند. دست و پا میزنند در خون قربانیان خویش. نوشته شده در 19 Apr 2011. توسط م.امینی(مسیح مشرقی). شعری زنده مانده است. برای مهدی موسوی،شاعری که از رو نمیرود. شعری سردش شده و به آتش افکنده میشود. شعری محبوس در سکوت. شاعری هرگز زاده نمیشود. عابران خواب نما به در و دیوار میخورند. مردی گوشه ی واژهها را بالا میدهد. فکری زیرش جارو کرده مبادا جمعش کنند.