readmail.persianblog.ir
عمومی - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/tag/عمومی
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. ساعت ٩:٠٥ ق.ظ روز ۱۳٩۱/٤/۱٧. مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا میرفت را با دلسوزی نگاه میکردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلیها را یافت، از راهروی اتوبوس عبور کرد و صندلی خالی را که راننده به او گفته بود پیدا کرد. سپس روی صندلی نشست، کیفش را روی پایش گذاشت و عصایش را به پایش تکیه داد. چگونه دریابم به کجا میروم؟ بالاخره زمانی فرا رسید که سوزان تصمیم گرفت این م...
readmail.persianblog.ir
عشقی - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/tag/عشقی
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. ساعت ٩:٠٥ ق.ظ روز ۱۳٩۱/٤/۱٧. مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا میرفت را با دلسوزی نگاه میکردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلیها را یافت، از راهروی اتوبوس عبور کرد و صندلی خالی را که راننده به او گفته بود پیدا کرد. سپس روی صندلی نشست، کیفش را روی پایش گذاشت و عصایش را به پایش تکیه داد. چگونه دریابم به کجا میروم؟ بالاخره زمانی فرا رسید که سوزان تصمیم گرفت این م...
readmail.persianblog.ir
طنزی از ایتالو کالوینو - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/post/96
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. طنزی از ایتالو کالوینو. ساعت ۱٠:٠٤ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۱٠/۱٤. شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند! شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه! حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلا از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید.
readmail.persianblog.ir
بهترین هدیه - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/post/99
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. ساعت ٩:٠٥ ق.ظ روز ۱۳٩۱/٤/۱٧. مسافران اتوبوس خانم جذاب و جوانی که با عصای سفید و با احتیاط از پلکان بالا میرفت را با دلسوزی نگاه میکردند. او کرایه را به راننده پرداخت کرد و سپس با کمک دستش صندلیها را یافت، از راهروی اتوبوس عبور کرد و صندلی خالی را که راننده به او گفته بود پیدا کرد. سپس روی صندلی نشست، کیفش را روی پایش گذاشت و عصایش را به پایش تکیه داد. چگونه دریابم به کجا میروم؟ بالاخره زمانی فرا رسید که سوزان تصمیم گرفت این م...
readmail.persianblog.ir
زور نزن ، فکر کن! - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/post/91
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. زور نزن ، فکر کن! ساعت ۱٠:٤٥ ق.ظ روز ۱۳٩٠/٧/۱۱. مردی قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند . روز اول ،20 درخت برید ، رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15. روز سوم بیشتر کار کرد، اما فقط 10 درخت برید. به نظرش آمد که ضعیف شده است . پیش رئیسش رفت ، غذر خواست و گفت : نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم! پروفایل مدیر : نادر.
readmail.persianblog.ir
ادبی - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/tag/ادبی
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. طنزی از ایتالو کالوینو. ساعت ۱٠:٠٤ ق.ظ روز ۱۳٩٠/۱٠/۱٤. شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند! شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه! حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند چون هرکس از دیگری می دزدید و او هم متقابلا از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می دزدید.
readmail.persianblog.ir
روانشناسی - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/tag/روانشناسی
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. لیوان را زمین بگذار. ساعت ٩:٤٠ ق.ظ روز ۱۳٩٠/٩/٢۳. استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت.آن را بالا گرفت که همه ببینند . بعد از شاگردان پرسید : به نظر. شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم. استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند. دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و همه شاگردان خندیدند.
readmail.persianblog.ir
موفقیت - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/tag/موفقیت
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. لیوان را زمین بگذار. ساعت ٩:٤٠ ق.ظ روز ۱۳٩٠/٩/٢۳. استادی در شروع کلاس درس ، لیوانی پر از آب به دست گرفت.آن را بالا گرفت که همه ببینند . بعد از شاگردان پرسید : به نظر. شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند : 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم. استاد گفت : من هم بدون وزن کردن ، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند. دقیقه همین طور نگه دارم ، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ و همه شاگردان خندیدند.
readmail.persianblog.ir
بادکنک - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/post/98
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. ساعت ۱:٠٥ ب.ظ روز ۱۳٩۱/۱/٢٩. اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگهای براش بادکنک. میخرم. بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد میده،. درباره : دوستان من این وبلاگ رو به این جهت ایجاد کردم تا مطالبی رو که به نظرم جالب میاد ومعمولا از طریق ایمیل هست به اشتراک بگذارم تا دیگران هم استفاده کنند لذا چنانچه دوست داشتید می تونید شما هم برام ایمیل بزنید تا با نام خودتون در وبلاگ بگذارم با تشکر. پروفایل مدیر : نادر.
readmail.persianblog.ir
زندگی یعنی انعکاس ! - بخوان و لذت ببر
http://readmail.persianblog.ir/post/93
بخوان و لذت ببر. بیایید ایمیل های جالب و خواندنی خود را به اشتراک بگذاریم. ساعت ۱:٤۱ ب.ظ روز ۱۳٩٠/۸/٢۸. پسر و پدری داشتند در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و داد کشید : آ آ آ ی ی ی! صدایی از دوردست آمد: آ آ آ ی ی ی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد : کی هستی؟ پاسخ شنید : کی هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد : ترسو! باز پاسخ شنید : ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت : پسرم ، توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی! پروفایل مدیر : نادر.