rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-172.aspx
سينه از آتش دل در غم جانانه بسوخت. آتشی بود در اين خانه که کاشانه بسوخت. تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت. جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت. سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع. دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت. آشنايی نه غريب است که دلسوز من است. چون من از خويش برفتم دل بيگانه بسوخت. خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد. خانه عقل مرا آتش ميخانه بسوخت. چون پياله دلم از توبه که کردم بشکست. همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت. ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم. خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-174.aspx
جوجوی من امشب مرد. و من همراه تن نحیفش. قلب شکسته ام را. در باغچه سرد و تیره حیاط. اولین کسی بود که بیدارم میکرد. و آخرین کسی که قبل از خوابیدن دلم میخواست ببینم. و امشب تنهای تنها خوابیده. و فردا هرگز بیدارم نخواهد کرد. چقدر زندگی بی رحم است. و چقدر خدا بی رحم است. کاش هرگز صبح فردا را نبینم. لالائی کن مرغک من. چقدر دوست داشت براش لالائی ویگن رو بخونم. نوشته شده در شنبه بیست و هشتم آذر ۱۳۸۸ساعت 22:44 توسط آوا. در آستانه فصلی سرد. دلتنگی های نقاش خیابان نور. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-177.aspx
نوشته شده در پنجشنبه سوم دی ۱۳۸۸ساعت 22:14 توسط آوا. در آستانه فصلی سرد. دلتنگی های نقاش خیابان نور. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-169.aspx
همه چیز و همه کس را که شست و برد،. نوشته شده در یکشنبه پانزدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 23:6 توسط آوا. در آستانه فصلی سرد. دلتنگی های نقاش خیابان نور. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-161.aspx
دیگر هرگز آوازی نخواهد خواند. فریاد اعتراض او به دنیای آدمهاست. نوشته شده در یکشنبه هفدهم آبان ۱۳۸۸ساعت 8:2 توسط آوا. در آستانه فصلی سرد. دلتنگی های نقاش خیابان نور. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-171.aspx
وقتی به یادش میافتم. جمعههایم وقف قدمهایش باشد. آسان است دروغ گفتن. آسان است از مشابهتها گفتن. و گفتن که تو را میفهمم. و تنها تو مرا خواهی فهمید. باور این که آسان فریبت دادهاند. که اگر نه بازیچه. تا غمهایشان را در آن پنهان کنند. شادی را به خانهشان ببرند. دوباره اعتماد کردن به این آدمها. سختتر و سختتر میشود. نوشته شده در چهارشنبه هجدهم آذر ۱۳۸۸ساعت 20:5 توسط آوا. در آستانه فصلی سرد. دلتنگی های نقاش خیابان نور. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-167.aspx
تمام برگهایمان را گریستیم. تا سر بر شانه اش نهیم. و جامه های سپید. نوشته شده در شنبه چهاردهم آذر ۱۳۸۸ساعت 8:25 توسط آوا. در آستانه فصلی سرد. دلتنگی های نقاش خیابان نور. نیش و سکوت و خلوت.
rirayetanha.blogfa.com
من و خودم -
http://www.rirayetanha.blogfa.com/post-160.aspx
امروز باز دلم شکست. اما نه مثل همیشه. ریز شد، غبار شد، به باد رفت. برای همیشه. یاد این شعر مرحوم فریدون مشیری افتادم:. آه ای دل غمگین، که به این روز فکندت؟ فریاد که از یاد برفت آن همه پندت. ای مرغک سرگشته، کدامین هوس آموز. بی بال و پرت دید و چنین بست به بندت؟ ای آهوی تنهای گریزان پریشان. خون می چکد از حلقه پیچان کمندت. ای جام به هم ریخته، صد بار نگفتم. با سنگدلان یار مشو می شکنندت؟ آه، ای دل آزرده، در این هستی کوتاه. آتش به سرم می رود از آه بلندت. جان در صدف شعر، گهر کردی و گفتی. در آستانه فصلی سرد.
hasratenisti.blogfa.com
حسرت نیستی - او که وجود ندارد !
http://www.hasratenisti.blogfa.com/post-20.aspx
او که وجود ندارد! دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد . شانه هایش را برای گریستن وسینه اش را برای نهادن سرم و. چشمانش را برای خالی نمودن غم هایم می خواهم . دلم کسی را می خواهد که مرا با هرانچه هستم دوست بدارد . با تمام خوبی ها و بدی هایم . با تمام مهربانی ها و نا مهربانی هایم . دلم کسی را می خواهد که افتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد . کسی چون اویی که وجود ندارد! موقعی که خط خطی شد : یکشنبه ۲۶ خرداد۱۳۸۷ 2:0 AM. گذشته شده از قلب سایه. DESIGN BY : NIGHT SILENCE. مینویسیم با هم و جدا از هم و برای هم.
hasratenisti.blogfa.com
حسرت نیستی - مهربانا دوستت دارم..
http://www.hasratenisti.blogfa.com/post-33.aspx
در دلم بود که آدم بشوم ، اما نشدم. بی خبر از همه عالم بشوم ، اما نشدم. سلام عزیزتر از تمام هست ها و بودها و نبودهایم. اینبار به زبان گلایه سخن نخواهم گفت. دیرگاهیست که با منی. و دیر زمانی است که تو را یافته ام. اول روزی که نطفه ام در نهان مادرم جان گرفت دیدمت. با دستان گرمت نوازشم کردی و جانم بخشیدی. مهربانترینم، جانم به فدایت. تاریکی بود و تاریکی. آرامش بود و شکفتن. هر دو باهم بودیم. بدور از رنگها بودم و تو خود نور بودی. نور مطلق حکمفرما بود و مرا همرنگ کرده بود. لحظه جدایی ار مامنم بود. و تو با من بودی.