moonalisacode.wordpress.com

myedges.wordpress.com

خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق | Edges of what I am

https://myedges.wordpress.com/2013/08/22/خوش-است-خاطرم-از-فکر-این-خیال-دقیق

Edges of what I am. A little raw and nervy. خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق. اوت 22, 2013. اولین بار ترسم از اونجا جدی شد که دیدم بعضی از دوستهای هم سن و سالم یه چیزهایی رو یادشون نمیمونه. آدمهایی که میشناختموشن و وضع حافظهشون خیلی بد نبود قبلن. اما متوجهشدم که مغزشون بدجوری تحلیلرفته و خیلی حرف تکراری میزنن و یادشون نمیآد که عین همین حرفها رو قبلن با هم زدیم. اول فکر کردم اینها داغون شدن. بعد که یکی دو تا نمونهی فراموشی از خودم دیدم وحشتکردم. لابهلای این پست یه تیکههایی از این مقاله. Http:/ www.l...

kashmar1392.blogfa.com

به مادرم کاشمر

http://www.kashmar1392.blogfa.com/tag/دخترم

ریشههای ما به آب شاخههای ما به آفتاب میرسد. مالفگندم یکشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۴. هشت هشت هشتاد و پنج . روزی که با نگاه به پاکی فرشت ۀ. روزی که خدا لبخند خودش را به من نشان داد. و روزی که مهر سکوت را فرشته ها روی چال بالا ی. مالفگندم چهارشنبه هشتم آبان ۱۳۹۲. امروز که کودکانه ترین آوازها را با کودکم می خوانم دیروز را به یاد می آورم که برای دیدن لپ ها و لبهای ماتیکی ام در آیینه قد بلندی می کردم . کودکی اش رنگ رنگی باد . مالفگندم چهارشنبه هفدهم مهر ۱۳۹۲. چند نکته یاد گرفتم :. 4- چرا وقتی نمی توانیم همه کت...

kashmar1392.blogfa.com

به مادرم کاشمر

http://www.kashmar1392.blogfa.com/post/455

ریشههای ما به آب شاخههای ما به آفتاب میرسد. از یک روز که خسته بود می گفت . دوازده من خمیر به لگن داشته و از صبح نان و فتیر پخته بود و آق من کاظم مهمان ناخوانده را منزل آورده بود و توران خسته بود و زاچ بود و بچه ول ول می زد از گرسنگی و او فریاد می زد مرررررررررررررگ! فرصتی به نشستن نبود که نان می سوخت و هیزم خاکستر میشد به بیهودگی اگر تنور را وامیگذاشت . حالا آب قندی زن همسایه بدهدش کامش تر شود تا بعد . بچه را گرفت از او و دوید سمت خانه خاله. خ له خله ک نگاش ک م نکاظم م گه م رد ه راسته؟ مالفگندم شنبه سیزد...

kashmar1392.blogfa.com

به مادرم کاشمر

http://www.kashmar1392.blogfa.com/tag/دانشگاه

ریشههای ما به آب شاخههای ما به آفتاب میرسد. هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم. تقریبا فقط تقریبا پرونده ترم دو هم در حال بسته شدن است البته اگر آقایان دکتر لطف نموده کمی از وقت شریفشان را به تصحیح اوراق امتحانی تخصیص دهند و نمره های ما را اعلام نمایند و جمعی را از نگرانی برهانند . هنوز آقایان در حال اعلام پروژه هستند که مبادا وقتمان در تعطیلات تابستانی به هدر برود . بود و من تا حالا از نویسنده نخوانده بودم . کتاب کیمیاگر. و سفر به دشت ستارگان. و همچنین کتابی با عنوان رمز گشایی کیمیاگر. تیتر : بعدا میگم.

chaaaghar.wordpress.com

 صبح روز بعد باز می‌بارید، بارانی موربِ خاکستری | آقای چاغر

https://chaaaghar.wordpress.com/2013/06/06/صبح-روز-بعد-باز-می‌بارید،-بارانی-مور

صبح روز بعد باز میبارید، بارانی مورب خاکستری. Laquo;صبح روز بعد باز میبارید، بارانی مورب خاکستری مثل یک پرده نوسانی از دانههای بلور. پاشدم همینطور که احساس کوفت و روفت و خستگی میکردم و ایستادم به تماشای بیرون پنجره، با طعم تیره و تندی از خانوادهی سترن وود. در کامم. مثل جیبهای مترسک از زندگی تهی بودم. رفتم به نیمچه آشپزخانه و دو فنجان قهوه نوشیدم. بجز الکل هم میشود آدم دردسر خماری بکشد. مال من از زنها بود. زنها حالم را بهم میزدند.». یک دیدگاه to “ صبح روز بعد باز میبارید، بارانی مورب خاکستری”.

kashmar1392.blogfa.com

به مادرم کاشمر

http://www.kashmar1392.blogfa.com/tag/خودم

ریشههای ما به آب شاخههای ما به آفتاب میرسد. سوسن که از خواب پا میشه . گندمشون وقتی می خواد بخوابه. از وقتی زلزله آمده تنها توی خانه نمی خوابم و البته گرم نیز هست و دلم نمی اید برای خودم تنهایی کولر روشن کنم . نگید خسیسی که روی مصرف آب خیلی حساسم . هوای بیرون و نسیمش عالیست ولی همه این عوامل آزار دهنده هم هستند و جالب که همسرم و دخترم تخت می خوابند . شاید به دلیل کاری هست که برایم خوشایند است و قرار است از فردا صبح زود آغاز شود : سفری متفاوت. مالفگندم دوشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۴. ترک ترک زمخت کویریست.

kashmar1392.blogfa.com

به مادرم کاشمر

http://www.kashmar1392.blogfa.com/tag/عروسک-پا-به-ماه

ریشههای ما به آب شاخههای ما به آفتاب میرسد. از یک روز که خسته بود می گفت . دوازده من خمیر به لگن داشته و از صبح نان و فتیر پخته بود و آق من کاظم مهمان ناخوانده را منزل آورده بود و توران خسته بود و زاچ بود و بچه ول ول می زد از گرسنگی و او فریاد می زد مرررررررررررررگ! فرصتی به نشستن نبود که نان می سوخت و هیزم خاکستر میشد به بیهودگی اگر تنور را وامیگذاشت . حالا آب قندی زن همسایه بدهدش کامش تر شود تا بعد . بچه را گرفت از او و دوید سمت خانه خاله. خ له خله ک نگاش ک م نکاظم م گه م رد ه راسته؟ مالفگندم شنبه سیزد...

kashmar1392.blogfa.com

به مادرم کاشمر

http://www.kashmar1392.blogfa.com/tag/کتاب

ریشههای ما به آب شاخههای ما به آفتاب میرسد. هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم. تقریبا فقط تقریبا پرونده ترم دو هم در حال بسته شدن است البته اگر آقایان دکتر لطف نموده کمی از وقت شریفشان را به تصحیح اوراق امتحانی تخصیص دهند و نمره های ما را اعلام نمایند و جمعی را از نگرانی برهانند . هنوز آقایان در حال اعلام پروژه هستند که مبادا وقتمان در تعطیلات تابستانی به هدر برود . بود و من تا حالا از نویسنده نخوانده بودم . کتاب کیمیاگر. و سفر به دشت ستارگان. و همچنین کتابی با عنوان رمز گشایی کیمیاگر. تیتر : بعدا میگم.