MOTHERBLOG.BLOGFA.COM

1001zan.persianblog.ir

44.سی سال بعد - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/116

هزار ویک زن در من. ساعت ۱:٠۱ ‎ب.ظ روز سه‌شنبه ٢٦ فروردین ۱۳٩۳. داشتم با شوهر در مورد بیمه حرف می زدم.گفتم مثلا وقتی شصت سالم شد می تونم بازنشست بشم و حقوق. دیدم با لبخند داره نگاهم می کنه. گفتم چرا اینجوری نگاه می کنی؟ گفت :تو شصت ساله بشی دیگه چی می شی؟ گفتم یه پیرزن گرد و غرغرو. خندید و گفت فدای شصت سالگیت بشم من .می دونم چقدر مهربون و ناز و بامزه ای اونموقع هم. کلا از بحث خارج شدیم. یه جاش هست که میگه. زن:فکر می کنی عشقمون می تونه ما رو با خودش از این دنیا ببره؟ مرد:عشقمون هر کاریو می تونه بکنه.

1001zan.persianblog.ir

47.پرواز را به خاطر بسپار.. - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/120

هزار ویک زن در من. 47پرواز را به خاطر بسپار. ساعت ۳:۱٤ ‎ق.ظ روز شنبه ٢۸ تیر ۱۳٩۳. خبر کوتاه بود .اما درد داشت و دردش امانمو برید. هواپیمای مسافربری از هلند به مقصد مالزی مورد شلیک موشک قرار می گیرد و در اکراین سرنگون می شود. خدایا ما هم می تونستیم توی اون هواپیما باشیم.من، کوچولو شوهر و همهه کسایی که دوست دارم. دوستاش واسش آرزوی سفر و تعطیلات خوشی رو کردن.اونم چند تای اولو لایک کرده .اما چند ساعت بعد. خبر به همه می رسه و دوستانش ناباورانه ابراز تعجب می کنن و بعد هم اشکها .بعد هم تسلیتها. 45از آخر به اول.

1001zan.persianblog.ir

45.از آخر به اول - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/117

هزار ویک زن در من. 45از آخر به اول. ساعت ٥:۳۳ ‎ب.ظ روز جمعه ٥ اردیبهشت ۱۳٩۳. همیشه کوچکترین بودم.کلاس اول از نظر جثه.دانشگاه کم سنترین دانشجو بودم.کارشناسی ارشد هم همینطور .نفر بعد از من هفت سال بزرگتر بود.سر کار که رفتم بازم از همه جوونتر بودم.موقع زایمانم جوونترین مادر توی بخش بودم.و از همه مهمتر کوچکترین بچه خونه.لقب ته تغاری سالها روی من بود. جایی می رفتم می گفتن ته تغاریتونه؟ یه جوری انگار اسمم شده بود.هویتم بود.و من دوسش داشتم. پن2:دسوم درد می کنه.پام درد می کنه.سرم گیجه.کمروم درد می کنه.

1001zan.persianblog.ir

42.با این چشمهای سیاه - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/112

هزار ویک زن در من. 42با این چشمهای سیاه. ساعت ۸:۱٩ ‎ب.ظ روز جمعه ٢۳ اسفند ۱۳٩٢. بچه بودم و عاشق چشمهای رنگی.سیر نمی شدم از نگاه کردن به چشمهای عسلی و درشت دوستم .زیباترین چشمهایی که میشد وجود داشته باشه.انقدر روشن بود که میشد تا ته تهشو دید با مژه های بلند و برگشته و مشکی.و همیشه هم افسوس می خوردم که کاش چشمهای منم رنگی بود. یه روز توی همون عالم بچگی از مامانم پرسیدم:مامان اینایی که چشمهاشون آبیه دنیارو آبی می بینن؟ مامانم خندیدو گفت :مگه تو که چشمات سیاهه دنیارو سیاه می بینی؟ پن:من کی بزرگ شدم؟

1001zan.persianblog.ir

43.همین حالا زندگی کن - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/113

هزار ویک زن در من. 43همین حالا زندگی کن. ساعت ۱۱:٤٩ ‎ق.ظ روز یکشنبه ۱٧ فروردین ۱۳٩۳. یک روز تعطیل وقتی سه تایی دور هم نشسته بودیم.شوهر جان موبایل قدیمیشو به تلویزیون وصل کرد.و یکی یکی فیلمها رو پخش کرد. اولین فیلم مال ماه عسلمون بود.رفتم به همون زمان.همون مکان یادم بود.لبخند زدم. فیلمهای مسافرتهای دو نفره.فیلم بازیه من تو سرزمین عجایب.فیلم آب بازی توی دریا.خیلی وقت بود بهشون فکر نکرده بودم. و چقدرررر کوچولو خوردنی بوده .و چقدرررر کوچولو دوست داشتنی بوده. و چرا من خیلیهاش یادم نبوده. پن2: گفتم تو کی انقد ...

1001zan.persianblog.ir

1001zan - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/pages/1

هزار ویک زن در من. ساعت ۱:۱۸ ‎ق.ظ روز چهارشنبه ٦ آذر ۱۳٩٢. از این جوشهای لعنتی که بی خبر در میان متنفرم.بازم یکی دیگه . دست به کار می شم الکل .صابون.خمیر دندون.کرم ضد جوش و .بیشتر قرمز می شه. شوهر جان میاد تو اتاق میگه چیکااار می کنییی؟ می شینه روبروم دستمو که روی جوشم گذاشتم می گیره تو دستشو می گه:دست نزن بهش بدتر می شه .تو خیلی با جوش بامزه می شی عزیزم و لبخند می زنه. بعد از خرید.شوهر یه پراید رو دربست گرفت.بهش گفتیم ما رو ببر به یه فست فودی خوب. آقای راننده:اوه خدای من فست فود؟ آقای راننده:به به من مر...

1001zan.persianblog.ir

46.وطنم پاره تنم - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/119

هزار ویک زن در من. ساعت ۱٢:٠۱ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢ تیر ۱۳٩۳. خیلی وقت بود حس دیدن فوتبالو نداشتم. شاید بعد از جام جهانی 98 .همون موقع که بگی نگی دلم می خواست پسر باشمو کمی تا قسمتی هم سیبیل پشت لبمون داشتیم.همون دوران عجیب و پر شور نوجوانی . آره دیگه حس فوتبال دیدن نداشتم تا بازی ایرانو آرژانتین. پیش بینی من 3-1 به نفع آرژانتین بود.اول بازی خیلی خونسرد بودم و منتظر گلهای زیادی که بخوریم.اما بعد ایران هی دفاع کرد وجانانه دفاع کرد. ناکام می موند من هیجان زده تر می شدم. درخشیدند. نام ایران واسه جهان درخشید.

1001zan.persianblog.ir

48.چه سان بخوانمت - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/121

هزار ویک زن در من. ساعت ٤:٢٠ ‎ق.ظ روز دوشنبه ۳٠ تیر ۱۳٩۳. نور صورتی رنگ آباژور یه حس معنوی به اتاق داده.حس خلسه بین خواب بیداری. هرچند که این اتاق خوابم با تخت دو نفره با اتاق خواب محبوب و مجلل دوران مجردیم قابل. مقایسه نیست.اما دوستش دارم.و یه وقتهایی مثل امشب که شوهر کوچولو رو توی اتاقش خوابوندو همونجا هم خوابش برد بیشتر هم دوستش دارم. پن:خدایا چه سان بخوانمت با اینکه من همان منم.و چه سان امیدم را از تو ببرم با اینکه تو همان تویی. درباره : هزار و یک زن در من می رقصند گاهی . پروفایل مدیر : هیوا.

1001zan.persianblog.ir

41.درینگ درینگ - هزار ویک زن در من

http://1001zan.persianblog.ir/post/111

هزار ویک زن در من. ساعت ۱۱:٥۳ ‎ب.ظ روز دوشنبه ٢ دی ۱۳٩٢. تلفنو دوست دارم.صحبت کردن با تلفنو بیشتر.اونم با مامان و خواهر و دوستای صمیمی.گاهی وقتها هم از اینهمه حرف زدن پشیمون می شم و می گم فردا کمتر فردا کمتر.تلفن که زنگ می خوره شوهر جان میگه هیوا دیگه رفتت تا دو ساعت دیگه. کوچولو موبایل اسباب بازیشو برداشته بودو یعنی حسابی داشت با یک نفر حرف می زد. اینم قسمتی از مکالمش:. بله بله من خوبم. الان دارم لپمو می خارونم. پن:دقیقا الان فهمیدم توی حرفهای پاتلفنی چقدر به جزییات اهمیت می دم. پروفایل مدیر : هیوا.