msmim.persianblog.ir

ihavenothingbutyou.blogfa.com

ای آخرین پناه من آغوش بازکن -

http://www.ihavenothingbutyou.blogfa.com/post-44.aspx

ای آخرین پناه من آغوش بازکن. هیچ حسرتی در هیچ کجای دنیا اینگونه یک جا جمع نمی شود:او دوستم ندارد. اگه منو میشناسید.اگه یادتون میادکی بودم بهم بگین. می خوام پیاده شم.دنیا نگه دار.میییییییییییییییییخوام پیاده شم خددددددددددددددااااااااااااااااااااااا. نوشته شده در دوشنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۰ساعت 8:18 توسط تنها. Design By : Night Melody. من به خواستنت دچارم. فرشته اي از ديار يار. به يادبانوي شهردلم(فرزاد عزيز). پرستويي جان مي گيرد. مي نويسم همه باتونبودن هارا. به قيمت زن بودن. من وهمدردهاي طلاق عاطفي.

ihavenothingbutyou.blogfa.com

ای آخرین پناه من آغوش بازکن -

http://www.ihavenothingbutyou.blogfa.com/post-27.aspx

ای آخرین پناه من آغوش بازکن. هیچ حسرتی در هیچ کجای دنیا اینگونه یک جا جمع نمی شود:او دوستم ندارد. بگذار سری به پنجره بزنم.فکر می کنی باران بیاید؟ چشمهایم آنقدر به ابری نگاهم عادت کرده است که تمام این روزهای پراز خورشید را بیتو ابری می بینم! قلبی مثل قلب من که برای تپیدنش از نفسهای تو اجازه می پرسد بی باران هم بر تو عاشق است! سرکشی نکن.فریادهم نزن.کسی صدای پاک تو راازعمیقترین روزنه های قلب من نمی شنود. نه عشق من باران نخواهد بارید من به انداره تمام ابرها گریسته ام وخدا را غصه دار بی تو بودنم کرده ام!

vaghtikenisti.persianblog.ir

(57) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/71

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/٤. فکر کنم پنیر بود با نون . . . یادم نمیاد . باز کورمال کورمال خودم رو به سمت یورینال کشوندم . بوی شاش شدید شد . بو بود آره یه بوئی بود . بالاخره یه چیزی رو حس می کردم . به کف یورینال دست کشیدم . نم بود . دستم رو بو کشیدم . بوی شاش بود . آره من دفع کردم . آره قبل از خواب . . . دوباره چشمام رو باز کردم . چقدر خواب رفته بودم؟

vaghtikenisti.persianblog.ir

(61) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/75

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/۸. من این روزا یه حال دیگه ای دارم. همیشه هیچ وقت این طور نبودم. همیشه نیمه خالی رو میدیدم. به فکر نیمه های پر نبودم. همیشه فکر می کردم زمین پسته. خدا رو سوی قبله میشه پیدا کرد. همین دیروز سمت همین حوالی بود. خدا رفت و در و وا کرد.

vaghtikenisti.persianblog.ir

(59) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/73

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/٥. از وقتی حامد رفت شروع کردم به تایپ . نمی تونم جلوی خودم رو بگیرم . اصلا مثل خوره افتادم به جون خودم . عسل اومد نشستیم با هم ناهار خوردیم . بعد اومد نشست رو پام و کلی گریه کرد گفتم :. هیچی دلم برا خاله مهتاب تنگ شده . آخه تو چرا اینقدر بد بختی عمو؟ این دیگه چه داغی بود . درگذشت همسری وفادار و فداکار را . . . درگذشت نابهنگام همسر مکرمتان و. . . . دوباره صدای ...

vaghtikenisti.persianblog.ir

(68) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/82

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/۱٤. ظهر زودتر رفتم و رسیدم خونه . . . سلام سهراب جان . . . شیرینی اولین روز کارمه . . . مبارکه مبارکه . . . ایشاله همیشه خوش باشید . عصر با نگین رفتیم بیرون و تا در بیمارستان قدم زدیم . اینم از محل کار شوهرتون. خندید و نگاهم کرد و گفت :. منم سال دیگه میام تو همین بیمارستان تا یه وقت شیطونی نکنی. حالا تو طرحت رو تموم کن بعد . . . آره می دونم . . .

vaghtikenisti.persianblog.ir

وقتی که او نیست >> (63)

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/77

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم.

vaghtikenisti.persianblog.ir

(67) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/81

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/۱۳. صبح ساعت 8 قرارمون بود . ساعت 8 جلوی اداره بودم . چند دقیقه ای خودم رو توی ماشین معطل کردم بعد رفتم به سمت اتاق آقای مدیر عامل . وارد دفتر که شدم منشی بلند شد و گفت:. سلام آقای دکتر . صبحتون بخیر . آقای رئیس منتظرتون هستن. سلام صبح شما هم بخیر . . . و دکمه در برقی رو زد و گفت :. اینم از آقای دکتر سنائی معاون . جدیدمون. سلام علیک کردم و روی اولین صندلی نشستم.

vaghtikenisti.persianblog.ir

(71) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/85

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/۱٧. سعید هفته دیگه داماد میشه . . . دیروز زنگ زد گفت . . . دلم برای زنش تنگ شده . . . خانوم خیلی مهربونی بود . . . سعید میخواد بچه اش رو بسپاره دست زن بابا دلم برای پسرش سوخت.

vaghtikenisti.persianblog.ir

(73) - وقتی که او نیست

http://vaghtikenisti.persianblog.ir/post/87

خداحافظ ای . . . باشگاه مدیران و متخصصان. وقتی که او نیست. احساس سوختن به تماشا نمی شود آتش بگیر که بدانی چه می کشم. نویسنده: سهراب سنائی - ۱۳٩٠/٢/۱۸. با عسل رفتیم برای مراسم خواستگاری مهتاب . داماد مودب شیک خوش تیپ و مهندس . . . همکلاسی مهتابه . . سهراب نمی تونم . . . نمی تونم می ترسم. از چی خدا بزرگه براشون میسازه. بعد بغض کرد و گفت :. نه نه منظورم اون نیست. و من رو گرفت توی بغلش و گریه کرد . خودم رو کنترل کردم و گریه نکردم و گفتم:. همه مردا که مثل من بی عرضه نیستن نتونن زنشون رو نگه دارن . . . همکلاسی...