MY-BIRD.BLOGFA.COM

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است....

http://budane-natame-man.blogfa.com/8807.aspx

و این قصه ی بودن من است. از کلاس که بر می گردم ساعت ۶ شده. خانه خالی است. میدانم که تا ساعت ۸ کسی. نمی آید. چقدر خوب! خیلی وقت است که توی خانه تنها نمانده ام. یادم نمی آید از کی! ولی خیلی وقت است که. این حس خوب تنهایی را تجربه نکرده ام. فکر می کنم بروم حمام و آن قدر زیر دوش بایستم که آب یخ بزند! حیف این دو ساعت نیست؟ باهاش می شود کارهای بهتری کرد. مثلا می شود وسط هال روی زمین دراز کشید و با هر نفس این تنهایی را بلعید. می شود بلند بلند حرف زد. می شود تمام چراغ ها را روشن کرد و خانه را نور باران کرد! نمی د...

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است....

http://budane-natame-man.blogfa.com/8809.aspx

و این قصه ی بودن من است. توی خیابانم. از میان برگ هایی که روی زمین افتاده اند عبور می کنم. توی سینه ام غم دارد پیش روی می کند. دارد فضای سینه ام را پر میکند. قیافه ام اما اصلا شبیه آدم های غمگین نیست. اخم کرده ام و با پاهایم برگ ها را لگد می کنم. این طوری به آدم های خشمگین بیشتر می مانم تا غمگین. به خودم میگویم: تو ناراحت نیستی. عصبانی هستی! عمدن دارم حس هایم را با هم قاطی می کنم که غم مجال بروز نیابد. نمی دانم چرا اما خشم را به غم ترجیح می دهم. شاید چون خشم قوی تر از غم است. اگر آدم های دلسوز! می خواهد ...

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است....

http://budane-natame-man.blogfa.com/8902.aspx

و این قصه ی بودن من است. زیر خروارها غم دست و پا می زنم. احساس بدی دارم . انگار مدت هاست یک جا مانده ام. مدت هاست در جا زده ام. راکد مانده ام. حتی گندیده ام! انگار توی چاهی افتاده ام و مدام سعی می کنم به دیواره هایش آویزان شوم و. هر جور شده خودم را بالا بکشم اما هنوز چند قدم بالا نرفته زمین می خورم و باید از اول. من دیگر خیابان های این شهر را دوست ندارم. هیچ کدامشان را. حتی دیگر آن پارک همیشگی ام را دوست ندارم. این احساس بد ته دلم را هم دوست ندارم. اصلا همیشه اش زیر سر این احساس است. بروم و دیگر برنگردم.

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است.... - عملیات قابل بازیابی نیست آیا برای حذف مطمئن هستید؟!

http://budane-natame-man.blogfa.com/post-97.aspx

و این قصه ی بودن من است. عملیات قابل بازیابی نیست آیا برای حذف مطمئن هستید؟ حذف می کنم آدم ها را. آدم های الکی خوش بی ادب بی مزه را. به همراه آن هایی که زانوی غم بغل کرده اند و خودشان هم نمی دانند از دنیا چه می خواهند. همین طور عصا قورت داده هایی را که پیششان خندیدن جرات زیادی می خواهد. که بدی افتخارشان است و خوبی را مسخره می دانند و افسانه. سر هم کلاه می گذارند و اسمش را زرنگی می گذارند. همین طور آدم هایی که خوبند تا دیگران تاییدشان کنند. و به این فکر نمی کنند که هیچ خوبی به تایید دیگری نیاز ندارد.

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است.... -

http://budane-natame-man.blogfa.com/post-94.aspx

و این قصه ی بودن من است. باران می بارد. روی سبزی برگ های این درخت مو. روی صورتی گل های توی باغچه که تا به. حال ندیده بودمشان. روی من که ایستاده ام وسط حیاط و به آسمان نگاه می کنم. می پرسم: دل تو هم گرفته؟ به مهسیما گفته بودم همیشه هر اتفاقی می افتد خیال می کنم خدا به خاطر من آن کار را. قاطع گفته بود خب همین طور هم است! و من جا خورده بودم منتظر بودم که بگوید خوش خیالم و دیوانه ام و هر چیز دیگری که بشود به. آدمی مثل من گفت. گفته بودم مهسیما چرا برنمی گردی؟ گفته بود دنیایش را خراب کرده چرا باید برگردد؟

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است.... - پرنده ی هر آسمانی که می خواهی باش

http://budane-natame-man.blogfa.com/post-91.aspx

و این قصه ی بودن من است. پرنده ی هر آسمانی که می خواهی باش. برایت گفته بودم من آدمی را که برای کنار من ماندن بند بخواهد نمی خواهم. کسی را می خواهم که رها باشد اما بماند. آدم هایی که نگه داشتنشان بند می خواهد. نگفته بودی تو را زنجیر نگه می دارد نه بند. تو را محکوم نکرده ام. همان دیشب که تازه برگشته بودم. و ایستاده بودم توی حیاط. هوا سرد بود و لباس هایم نازک. سرما به جانم نفوذ می کرد. چشم هایم توی تاریکی پی چیزی نبود. داشتم خودم را می دیدم. خودم را که اهل بند زدن به دست و پای هیچ کس نیستم. من بازش گذاشته ام.

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است....

http://budane-natame-man.blogfa.com/8811.aspx

و این قصه ی بودن من است. دوباره سرشار می شوم. می ایستم جلوی دکه ی روزنامه فروشی، دنبال مجله ای می گردم که سال ها پیش. بهش علاقه داشتم. یادم می آید که آن وقت ها قیمتش سیصد تومان بود و سعی می کنم. به یاد بیاورم که آن وقت ها یعنی چند سال پیش؟ پیدایش می کنم و نگاهی به قیمتش می اندازم. بعد یادم می افتد که پول ندارم و تمام پول هایم را. ریخته ام توی شکم هیولایی به اسم ایران س.ل که تازه سیری هم ندارد و در حال حاضر من فقط. بیست و سه ریال شارژ دارم! قلمش را عاشق بودم. هنوز هم به همان زیبایی می نویسد. نمی شوند تا س...

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است.... - زیر خروارها غم دست و پا می زنم

http://budane-natame-man.blogfa.com/post-95.aspx

و این قصه ی بودن من است. زیر خروارها غم دست و پا می زنم. احساس بدی دارم . انگار مدت هاست یک جا مانده ام. مدت هاست در جا زده ام. راکد مانده ام. حتی گندیده ام! انگار توی چاهی افتاده ام و مدام سعی می کنم به دیواره هایش آویزان شوم و. هر جور شده خودم را بالا بکشم اما هنوز چند قدم بالا نرفته زمین می خورم و باید از اول. من دیگر خیابان های این شهر را دوست ندارم. هیچ کدامشان را. حتی دیگر آن پارک همیشگی ام را دوست ندارم. این احساس بد ته دلم را هم دوست ندارم. اصلا همیشه اش زیر سر این احساس است. بروم و دیگر برنگردم.

budane-natame-man.blogfa.com

...و این قصه ی بودن من است....

http://budane-natame-man.blogfa.com/8812.aspx

و این قصه ی بودن من است. به لحظه هایی که می گویی دلتنگم می شوی. به شب هایی که می گویی سحر نمی شوند. بغض هایی که رهایت نمی کنند. غصه هایی که آخر ندارند. نگران هیچ چیز نیستم. بهتر از مرا پیدا می کنی. به گمانم یواش یواش بفهمید بی مخاطب یعنی چه. می دانم روز تولدت ۲۳ ام است. ولی من که خیال کنم ۲۴ ام است یعنی ۲۴ ام است! ببینم تو اصلا ماه تولد مرا به یاد می آوری؟ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۸ساعت۱۳ بعد از ظهرتوسط قاصدک. میتوانم بیایم برایت حرف های گ نده گ نده بزنم. ولی جان من بی خیال. خسته ام.