MY-ELECTRIC-GUITAR.BLOGFA.COM

my-desk.blogfa.com

my story

http://www.my-desk.blogfa.com/post/103

سه شنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۲ . 21:19. شکلات تلخ - 8. بعدا رویا گفت که وقتی داشته میوفتاده بند بلوزش گیر کرده به ولوم گاز و زیرش زیاد شده و از قضا که روی گاز فویل بوده اونو آتیش زده! بعد از مرتب کردن جزئی آشپزخونه یه صبحانه مفصل خوردیم و تمیزی کلی خونه رو به بعدا از ظهر موکول کردیم مائده به بهانه ی خریدن کتاب واسه یکی از دروس عمومی بیرون رفت ما هم هر کدوم یه طرف پلاس شدیم تا درس بخونیم تقریبا یک ساعت و نیمی میشد که مشغول بودیم یهو رویا در حالی که دستاشو میکشید بالا بلند گفت:دلمههههههه. نمیشه منکر این شد ک...

elena78.blogfa.com

the vampire diaries

http://elena78.blogfa.com/author/bella78

سلااااااااااااااااااام.خوب مثل اینکه من تازگیا خیلی باید متن خدافظی بنویسم با پوکیدن این اپلود سنتر. عکساهههههههههههههههههههههه.هرچی میکشم از این اپلود سنتره! به هر حال خواستم بگم ما دیگه تو این وب اپ نمیکنیم.و یه وب دیگه زدیم که با کلیک روی. میتونین برین به وب جدیدمون. همه وب هایی که اینجا لینک بودن رو. دوباره توی وب جدیدمون لینک کردم.پس لطفا همتون زود بهمون سر بزنین و نظر بدین. و ادرس وب جدیدمونو به لینک هاتون اضافه کنین! نوشته شده در Tue 15 Jan 2013. Paul Wesley.New Pic. ولی گفتم شاید خسته بشین! نوشته...

untouchable-feeling.blogfa.com

●⊙Untouchable⊙○ - خیالم

http://www.untouchable-feeling.blogfa.com/tag/خیالم

The Story Of Dark Hell that call it Life. پایان زمستان خیال (پست ثابت). از پشت قاب خاطره هایم از فرا سوی خیالم از کنار افکار ناآرامم و از ته قلب از تپش ایستاده ام مینویسم. و بودن فراموش شده ام را فریاد میزنم. سعی میکنم زندگی را در روح مرده ام جاری کنم و دوباره اوای زندگی را بیاد بیاورم. و لبخند بزنم ،لبخندی هر چند سرد هر چند بی روح. لبخندی که بتواند جرقه ی کوچکی از امید باشد و در درونم زنده بودن را از خواب بیدار کند. و دوباره مانند شکوفه جوانه بزنند و گل دهند. دوشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۳۹۲.

untouchable-feeling.blogfa.com

●⊙Untouchable⊙○

http://www.untouchable-feeling.blogfa.com/1392/06

The Story Of Dark Hell that call it Life. صدا ها تاریک میشوند. سکوت ها فریاد می زنند. و من همچون پروانه ای سوخته,بال بال میزنم! هوا اسمت را صدا میزند. تاریکی چراغی روشن میکند و در روشنایی گم میشوم. روشنایی بس خاموش و حقیقتی بس تلخ. به دنبال چشمه ای. می دوم و می دوم. و نرسیدن را دوست دارم. زیرا رسیدن فقط بهانه ای برای در راه بودن است. و نرسیدن را دوست دارم. زیرا میترسم مقصدم حقیقت باشد. پن: شما هم فک مکنید مالیخولیا گرفتم ایا؟ پنجشنبه بیست و یکم شهریور ۱۳۹۲. رهگذر کوچه های تنهایی و دلتنگی.

untouchable-feeling.blogfa.com

●⊙Untouchable⊙○ - صورتی چرک

http://www.untouchable-feeling.blogfa.com/post/5

The Story Of Dark Hell that call it Life. هنوز تو خوابام دنبالت می دوم دنبال پوچی محض. آره تو پوچی محض بودی و هستی. و من هنوز میخوام دوست داشته باشم! منو تو تاریکی غرق میکنی و من مثه همیشه سعی میکنم جیغ بکشم. ولی هیچ صدایی نیست و بازم هیچ صدایی. صدای فریادم توی گلوم گیر میکنه و خفم میکنه. همه ی ما تبدیل به سایه شدیم تو تاریکی. همه ی ما مثه سایه های فراموش شده زندگی میکنیم. رو دهانامون مهر زدن. و ما دیگه زنده نیستیم. پنجشنبه نوزدهم دی ۱۳۹۲. اینجا محل مواجه شدن من باخودم هست. جایی برای خیلی چیزا.

my-desk.blogfa.com

my story

http://www.my-desk.blogfa.com/post/98

سه شنبه بیست و سوم مهر ۱۳۹۲ . 15:39. شکلات تلخ - 3. با صدای اولین زنگ آلارم گوشی که نمیدونم مال کدوم یکی از این ماموتا بود سیخ توی جام نشستم و چشام تا آخرین حدش باز شد . صدای زینگ زینگه آلارم به شدت روی اعصاب بود و اینام مثل خرس خواب بودن حتی با اون صدای نکره هم بیدار نمیشدن! بغل دست من رویا خوابیده بود درحالی که یه پاش از تخت افتاده بود پایین و جفت دستاشو کشیده بود بالا سرش ، خندم گرفت. آخه دختره گنده این چه طرز خوابیدنه؟ رویا با داد و هوار من پاشد نشست سرجاش در حالی که چشماشو میمالید گفت:ساعت چنده؟

my-desk.blogfa.com

my story

http://www.my-desk.blogfa.com/post/101

سه شنبه هفتم آبان ۱۳۹۲ . 16:16. شکلات تلخ - 6. گفت:خانومه لال شا نمیخوای نظری بدی؟ رویا دوباره سرشو از روی کتاب و جزوه هاش بلند کرد و با اخم گفت:چیکارش داری انتر؟ مائده خیلی ریلکس گفت:بیخیال بچه ها فردا من بعده دانشگاه میرم زشته خب دعوت کردن.بعد از این حرف مستقیم رفت توی دستشوئی! بالاخره دل از بارون بیرون کندم و رفتم که بخوابم . دخترایی که بالا سرشون به قول سمانه گنبد و ضریح میساختن پسرایی که کلا ای کاش اون پیرهنه مثلا توی تنشونو نمیپوشیدن چون کل دکمه هاش باز بود! برگشتیم دیدیم همون پسره "مهرزاد رضایی" ب...

my-desk.blogfa.com

my story

http://www.my-desk.blogfa.com/post/94

دوشنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۲ . 20:6. هر سه با خوشحالی نفسی گرفتند ندا ادامه داد:ببینین خانم ما نمیدونیم چطوری اومدیم اینجا ما فقط رفته بودیم اون موزه ای که راجبش حرف میزنین. زن سری تکان داد و گفت:پس اون موزه توی شهر شماست! شیده که دید حرف زدن با آن زن مرتبا به حاشیه کشیده میشود گفت:خانم ما وقت زیادی نداریم باید دوستامونو پیدا کنیم از این شهرتونم خارج شیم میفهمین؟ کلمه ی " شهرتون " را با تمسخر ادا کرد زن با اینکه متوجه تمسر کلام او شد اما بی توجه گفت:دوستاتون کجای موزه قرار داشتن؟ به سمت اتاق قدم برداشت...

my-desk.blogfa.com

my story

http://www.my-desk.blogfa.com/post/97

پنجشنبه هجدهم مهر ۱۳۹۲ . 18:47. شکلات تلخ - 2. مسلما که بله اما بدون خانواده؟ بالاخره صدای مامان منم در اومد که میگفت اونجا واینستم و دست به کارشم چمدون سنگینمو کشون کشون بردم سمت تک اتاقی که اون خونه رو شامل میشد و روی زمین رهاش کردم رویا در حالی که پای کمد دیواری نشسته بود گفت:چه خبرته؟ گرد و خاک نکن. من بی توجه به حرف اون گفتم:من لباسامو کجا بذارم؟ رویا در حالی که مشغول بود جواب داد:بیا با من اون دو تا با هم کمد خودشونو برداشتن. مائده اومد تو اتاق و گفت:ساک من کووووووش؟ مائده با تعجب گفت:چی میگی تو؟

my-desk.blogfa.com

my story

http://www.my-desk.blogfa.com/post/96

سه شنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۲ . 17:22. و رویاهم که دیگه گفتن نداشت از ترس شب و روزش قاطی شده بود . بخاطر همین موضوع و بنا به اصرار معلما که سعی داشت ما تو کلاس کنکور خوده مدرسه شرکت کنیم ما چهارتا تصمیم گرفتیم بریم کلاس کنکور.یادم میاد بعد از شرکت توی اون کلاسا کم کم استرس رویا از بین رفت اما گاهی اوقات بعضی حرفا میزد که نقطه جوش خونم به 100 میرسید! اما خداروشکر روز اعلام نتایج مشخص شد که سراسری شمال (آمل) قبول شدیم هر سه.(البته خدانکنه هاااا ما روی تک رقمی تمرکز کردیم. الان اینا بیدار میشن. و با دست به ص...