MYDESTINY.MIHANBLOG.COM

razesarikh.blogfa.com

صریخ - سکوت یا فریاد ؟

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-32.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. فریاد را دوست دارم . چون مثل خودم به جایی نمی رسد . فریاد را دوست دارم چون . رهایم می کند، آتشم نمی زند . دلم می خواست درد را هر لحظه فریاد می کشیدم . صریخ می زدم . اما شاید بدانی . چه تلخ است اجبار! چه تلخ است عادت! و چه تلخ است مجبور باشی ساکت باشی وقتی دوست داری فریاد کنی . فریاد می توانی بکنی تا زمانی که بغض نداشته باشی . بغضت که گرفت . دلت که شکست . ای دوست، شاید من اشتباه می کنم. شاید سکوت بهتر از فریاد است لااقل بیهوده نیست . راستی تو می دانی؟ سکوت بهتر است یا فریاد؟

razesarikh.blogfa.com

صریخ - حيف شد......

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-48.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. انسانيت را مي گويم . كه معلوم نيست كجا پنهان شده است . نمي دانم كجا پنهان نموده اند . آدميت را . راستي! چرا آدميت به تاراج رفته است؟ آيا هنوز هم بني آدم اعضاي يكديگرند؟ نوشته شده در چهارشنبه یکم آبان ۱۳۹۲ساعت 15:23 توسط صریخ. اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،بارت مي كنند، اگر مثل اسب دونده باشي،سوارت مي شوند. فقط از فهميدن تو مي ترسند. هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود. هر لحظه دردي سر بر ميدارد. و هر لحظه نيازي از اعماق مجهول روح پنهان و رنجور ما جوش ميکند.

razesarikh.blogfa.com

صریخ - تاوان ....

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-43.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. من هنوزم هم . تاوان یک نگاه را می دهم . که حلاوت و شیرینی اش. یک عمر مرا به شوق آورده است . همانگونه که تلخی نبودنش. یک زندگی مرا به ستوه کشانده است . من هنوز هم . در زیبایی بی رحم تو مغروقم . و تو برای این گناه اشدترین مجازات را تعیین کرده ای . و حکم نبودنت را صادر نموده ای. از همگی عزیزان ه این چندو روز رو نتونستم بهشون سر بزنم معذرت می خوام . ببخشید دیگه . این متن هم کامنت من بود به سمیرای عزیز( http:/ a-ray-of-hope.mihanblog.com).که. هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود.

razesarikh.blogfa.com

صریخ - سقوط آزاد ....

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-41.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. روزگاری داریم ما . شده است جنگ تن به تن . من در مقابل تو . تو در مقابل من . رسم ما عوض شده است . می جنگیم نه برای این که بدست بیاوریم . برای این که از دست بدهیم داشته هایمان را . هیچگاه نشناختیم دشمن کیست . دوست کجاست؟ در کمین که باید بنشینیم؟ حکایتی داریم ما . بسان بره ایم و مدام گرگ را صدا می زنیم که از دست روباه رهایمان کند . آدمهای خیلی صاف و پاکی بودیم . ولی آلوده مان کردند به تزویر . ریا .دروغ . تهمت . قصه های پرغصه ای داریم ما . چه می شد ما را اگر پناهمان نداده بودی!

razesarikh.blogfa.com

صریخ - تکیه ...

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-45.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. شانه ات را می خواهم . که به آن تکیه کنم . در زمانی که آدمیت به تاراج رفته است . نگاهت را می خواهم . که به آن دلخوش باشم . در زمانی که نگاه ها، فریب شده است. صدایت را می خواهم . که با آن الفت داشته باشم . در زمانه ای که صداها جز به ناپاکی در نمی آیند . هوایت را می خواهم . که با آن نفس بکشم . می دانی! تو نباشی هوا را می خواهم چکار! و تو را می خواهم . تا که بمانم . من دنیایی را که تو در آن نباشی نمی خواهم . نوشته شده در چهارشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۰ساعت 23:32 توسط صریخ.

razesarikh.blogfa.com

صریخ - روز خبرنگار !

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-38.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. روز خبرنگار در راه است . درد خبرنگار این است که با آن که می داند اینگونه نیست! این گونه بنویسد . درد خبرنگار آن است که با آن که می داند این حرف واقعیت نیست آن را در مطلبش به مخاطب بقبولاند . درد خبرنگار آن است که در نشست خبری یک مدیر آن مدیر با اعتذار به خاطر این که صدا و سیما عجله دارد و باید برود از بین خبرنگاران با اجازه بیرون رود، مصاحبه کند و برگردد و نشست را ادامه دهد. درد خبرنگار وعده هایی است که داده می شوند و او می داند عملی نمی شوند ولی باز هم درج می کند. هر لحظه ...

razesarikh.blogfa.com

صریخ - نگاه .........

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-47.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. نگاه می کرد . آرام . مهربان . صبور. از نگاهش می شد فهمید رفتنی است . خسته . غریب . رنجور. می گفت نمی ماند . جنسش زمین نیست . آسمانی است . آب است . زلال .جاری . می گفت بماند گل آلود می شود . پاک بود و تحمل ناپاکی نداشت . پرید . رفت . آسمانی شد . و سهم من غربت . در دنیایی بی رحم با هزاران ناپاکی . دوستان از همه شرمنده ام که نبودم . امتحان تموم شد و برگشتم دوباره و پس از یک غیبت طولانی . از این که فراموش نشدم خیلی خوشحالم . هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود. سیاه مشق های دل.

razesarikh.blogfa.com

صریخ - مادر بزرگ رفت!!!!

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-33.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. به من گفته بود پریدن را یاد بگیر . پاسخ داد : سفری خواهی داشت . که باید پرواز کنی. به او گفتم : تو رسم پرواز را به من بیاموز . و او اینگونه کرد . پرید . و من هنوز هم با پرواز بیگانه ام! از همه دوستای گلی که چند روزی نتونستم بهشون سر بزنم معذرت خواهی می کنم. متاسفانه مادربزرگ بار و بندیل سفر را بست و از دنیای خاکی ما رخت بر بست. خدایش بیامرزد. نوشته شده در پنجشنبه دوم تیر ۱۳۹۰ساعت 15:57 توسط صریخ. هر لحظه حرفي در ما زاده ميشود. هر لحظه دردي سر بر ميدارد. سیاه مشق های دل.

razesarikh.blogfa.com

صریخ - عمر کوتاه

http://www.razesarikh.blogfa.com/post-28.aspx

مرا دید و نشناخت، این درد بود. به دنیا که می ایی به گوشت اذان می خوانند. هنگامی که می میری بالای سرت نماز می خوانند. چه کوتاه است فاصله عمر .از اذان تا نماز ". به دنیا که آمدی و چشمت را باز کردی. برای نخستین بار فرشته ای را در کنارت می بینی که نامش را " مادر" می گویند. او با آن همه دردی که از به دنیا آوردن تو دارد بازهم به فکر تو و سلامتی توست. سپس چشم که بر می گردانی پدرت را می بینی که حاضر است برای خنده ای هر چند کوچک از تو هر چه دارد را ایثار کند . اگر مثل گاو گنده باشي،ميدوشنت، اگر مثل خر قوي باشي،با...