MYPAINTING.PERSIANBLOG.IR

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده

http://www.sahar225.blogfa.com/9404.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. فردا فکر می کنم. آیا واقعا زندگی یک تماشاخانه است! آیا هرگز کسی نقش خود را عوض کرده است؟ هماطور که یک هنرپیشه تیپ نقش منفی یا مثبت می گیرد, یا جاسوس, یا پلیس . یا هر چی. هنرپیشه ای که مجبور می شود همیشه و در فیلم های متفاوت, نقش هایی نزدیک به هم ایفا کند! زیرا مردم باور دارند که او نزدیک به آن نقش است. زیرا - شاید- خودش نیز به این باور می رسد. هنرپیشه ها اما اگر توانمند باشند, گاه در نقشی بسیار متفاوت ظاهر می شوند. آیا او می تواند؟ آیا باید به حدس و گمان متوسل شوم؟

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده - هیچ اتفاقی نیفتاد

http://www.sahar225.blogfa.com/post-397.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. هنوز این حس را دارم که روحم به شدت کتک خورده است. همه چیز را نگاه کردم. از کجا آمده این حس عجیب؟ بعد از دیدن او بود. باز هم به دیدارش رفتم تا این احساس را کم رنگ کنم. اما هنوز دردی در جانم است. گذشتن از این همه اتفاق, شاید در خواب رخ داده. حس من دیروز را می شناسد و امروز را. از آنجا آمدم بیرون در حالی که سخت حیران و گریان بودم. به خودم گفتم شاید او امشب در دفترچه یادداشت روزانه اش بنویسد :" امروز هیچ اتفاقی نیفتاد". چی شد که من یک هو ورپریدم؟

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده - معامله

http://www.sahar225.blogfa.com/post-399.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. گاهی دلت می خواد چیزی رو ببخشی. نه, بهتر بگویم گاهی دلت می خواهد چیزی به کسی بدهی. نه یک جنس خریدنی. گاهی . کاش می شد با خدا هم معامله کرد. یک معامله ی سریع. در آن صورت شاید من الان زنده نبودم. یادم هست بارها از خدا خواستم در مقابل زندگیم . نه همه ی زندگی. یک بار می خواستم بر سر نیمی از زندگیم معامله کنم. شاید هم خوب است که نمی شودم. چیزی که در مقابل نیمی از زندگیم می خواستم . نه. نمی ارزید. نوشته شده در پنجشنبه یکم مرداد ۱۳۹۴ساعت 15:50 توسط زری ورپریده.

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده

http://www.sahar225.blogfa.com/9312.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. گاهی از جدی گرفتن یک نظر, حرف, یا حتی یک آدم, حالم بد میشه. وقتی کسی به حرف خودش اهمیت نمیده و لحظه ای بعد نظرش عوض میشه! خنده دار نیست که من اونو در حافظه ام ذخیره می کنم. گاهی از جدی گرفتن خودم هم خنده ام می گیره. ینی حالم بد میشه. شاید هم تاثیر بوی رنگی است که بعد از یک هفته هنوز خشک نشده و آرام آرام داره در سلولهای من رخنه می کنه و . شاید هم تاثیر این موزیک ناخواسته است که داره از تی بوی پخش میشه و بدون اینکه گوش کنم دارم گوش می کنم. از اون خل بازی های بچگی بو...

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده

http://www.sahar225.blogfa.com/9211.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. خیلی چیزها را در باره ی او نمی فهمیدم. از شیوه ی زندگیش خبر نداشتم. از همه ی افکارش و همه ی کارهایش! فقط چند سال از من بزرگتر بود ولی در آن زمان -نوجوانی- چند سال خیلی زیاد است. غمی سنگین در نگاهش و حرکاتش بود که به معمایی تر شدن او کمک می کرد. معمایی که فقط در ذهن من بود. برای هیچ کس اینقدر اهمیت نداشت که برای من! من مثل همیشه به درز دیوار می خندیدم و او بسیار جدی بود و لبخندی محو و کم رنگ, گوشه ی لبانش می نشست. نگاهش اما پس از آن تغییر کرده بود. نگاه من نیز.

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده - میرم ماهیگیری

http://www.sahar225.blogfa.com/post-401.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. بین من و او یک دیوار وجود دارد. دیواری که همه چیز را تغییر می دهد. اگر بگویم سه، او می شنود شش. اگر بگویم سلام، او می شنود خداحافظ. هر کلمه، به چیز دیگری تغییر می کند! فقط این را مطمئنم، که تغییر می دهد. اما چه تغییری؟ نمی دانم. حتی قانون دارد یا نه را نیز نمی دانم. شک دارم که حتی همیشه در مقابل سه، شش باشد و در مقابل سلام، خداحافظ. چگونه می توانم با او حرف بزنم وقتی که این دیوار همشه هست؟ یا چیز دیگری فهمیده باشند. چی شد که من یک هو ورپریدم؟

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده - فردا فکر می کنم

http://www.sahar225.blogfa.com/post-398.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. فردا فکر می کنم. آیا واقعا زندگی یک تماشاخانه است! آیا هرگز کسی نقش خود را عوض کرده است؟ هماطور که یک هنرپیشه تیپ نقش منفی یا مثبت می گیرد, یا جاسوس, یا پلیس . یا هر چی. هنرپیشه ای که مجبور می شود همیشه و در فیلم های متفاوت, نقش هایی نزدیک به هم ایفا کند! زیرا مردم باور دارند که او نزدیک به آن نقش است. زیرا - شاید- خودش نیز به این باور می رسد. هنرپیشه ها اما اگر توانمند باشند, گاه در نقشی بسیار متفاوت ظاهر می شوند. آیا او می تواند؟ آیا باید به حدس و گمان متوسل شوم؟

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده

http://www.sahar225.blogfa.com/9401.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. دوباره دچار ترس شدم. وقتی برمی گردم و نگاه می کنم به راهی که آمده ام! به خود می گویم من این راه را زندگی نکرده ام. به جلو که نگاه میکنم, می گویم چقدر به پایان راه مانده است. آیا زین پس را زندگی می کنم. پن در وبلاگ بازاندیشی به این مطلب برخوردم که بی ارتباط نبود به اندیشه های این روزهایم. Http:/ bazandishi.blogfa.com/post-203.aspx. نوشته شده در جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ساعت 10:21 توسط زری ورپریده. چه منظره ی هولناکی! و تخریبات همیشه مرا ناراحت می کند. اما تغییر...

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده

http://www.sahar225.blogfa.com/9210.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. دوباره باید از اول آغاز کرد. از ابتدای راه! گاهی اینطور فکر می کنم. باید تجربه را دور ریخت. همه ی اصول و روش ها غلط هستند. منشی بسیار خوش برخورد بود, هر بار که با او صحبت کردم. وقتی برای تحویل کارها رفتم, مسئول شرکت هم آمد و به من لبخند زد. با او نیز صحبت کردم و . به خودم می گفتم همه چیز خوب شروع شد, پس پایان خوبی خواهد داشت و به نتیجه می رسم. اما مگر هر چه خوب شروع شود لزوما به نتیجه ی خوب هم می رسد؟ داشتم به نتیجه ی دیگری می رسیدم! نوشته شده در یکشنبه بیست و دوم...

sahar225.blogfa.com

حرف های یک ورپریده

http://www.sahar225.blogfa.com/9402.aspx

حرف های یک ورپریده. که از پشت بوم پریده. هر خطی, داستانی تعریف می کرد. آسفالت یک دست همه ی خطوط را پوشانده است. مثل دستی که هیچ خطی ندارد, اکنون سرنوشت کوچه را نمی توان خواند. من گیج سرنوشت خودم هستم. بی این خطوط, چگونه بدانم در گذشته چه بود. و در آینده چه خواهد شد. نوشته شده در شنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ساعت 9:30 توسط زری ورپریده. از خودم پرسیدم کدوم من رو راضی می کنه. یا راضی تر. دوستی که وقتی از دور به تماشای او می ایستم موفقیت رو می بینم؟ وضعیت مالی خوبی داره؟ سوال های شخصی چه ربطی به کار داشت؟ گاهی ...