![nafas-88.blogfa.com](http://fav.cln.bz/xpd3to5u14wlhbpzcu1bgajj/64/nafas-88.blogfa.com.png)
nafas-88.blogfa.com
نفس دردونهنفس دردونه - دیدنیهای نفس
http://nafas-88.blogfa.com/
نفس دردونه - دیدنیهای نفس
http://nafas-88.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Monday
LOAD TIME
0.3 seconds
PAGES IN
THIS WEBSITE
14
SSL
EXTERNAL LINKS
24
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.299 sec
SCORE
6.2
نفس دردونه | nafas-88.blogfa.com Reviews
https://nafas-88.blogfa.com
نفس دردونه - دیدنیهای نفس
نفس دردونه -
http://www.nafas-88.blogfa.com/post-8.aspx
چند روزه که لثه هام میخاره و دوست دارم همه چی رو بکنم تو دهنم! اخه مامانم میگه کم کم میخوام دندون در بیارم. واسه همینم با زبونم لبامو میخورم و از خودم صدا در میارم . تو یکی از این روزا که از خواب پاشودم یه چیز سفت و بی مزه. نوشته شده در پنجشنبه سوم تیر ۱۳۸۹ساعت 0:2 توسط نفس و مامان و بابا.
نفس دردونه -
http://www.nafas-88.blogfa.com/post-5.aspx
نوشته شده در چهارشنبه دوم تیر ۱۳۸۹ساعت 0:16 توسط نفس و مامان و بابا.
نفس دردونه -
http://www.nafas-88.blogfa.com/post-4.aspx
بابا مصی کلی زحمت کشید تا همه بتونن. عکسمو ببینن و کیفشو ببرن. نوشته شده در چهارشنبه دوم تیر ۱۳۸۹ساعت 0:4 توسط نفس و مامان و بابا.
نفس دردونه -
http://www.nafas-88.blogfa.com/post-11.aspx
سلام من بعد از یک ماه برگشتم تا خاطراتم و توی وبلاگم بنویسم. اخه این مدت مریض بودم .بابا مصی و مامی هم حال نداشتن بنویسن. حالا خدارو شکر خوب شدم و دوباره از خاطرات وشیرین کاریام مینویسم. من رفتم تو 6 ماه و کلی کارای جدید یاد گرفتم مثل: خندیدن با صدا و. چرخیدن به دو طرف و صداهای جور واجور در اوردن . نوشته شده در جمعه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۹ساعت 18:10 توسط نفس و مامان و بابا.
نفس دردونه -
http://www.nafas-88.blogfa.com/post-2.aspx
۸۹/۳/۲۴ ینی دیشب نه پریشب تبلود مامی بود. بابا مصی عصری ۱دونه کیک شوکولاتی خوشمزه با ۱دونه کادو از طرفه(دره گوشم گفت)۲تامون. شبم پروین جون و بابا جون محسن و عمه مهسا و بابی اکبر مامانی و دایی مممعلی اومدن . به من که خیلی خوش گذشت چون همش تو بقل بودم. ولی از کیکشون به من ندادن. نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۸۹ساعت 0:43 توسط نفس و مامان و بابا.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
14
روزنگار کودکی من
http://www.mirmostafa.blogfa.com/8901.aspx
یک عید دیدنی مهم! امروز با باباجون محسن و مامانجون و عموها رفته بودیم عید دیدنی، من هم با میزبانهای محترممون عکس یادگاری انداختم:. اما عمو فیض الله دوست بابا که چند روز پیش رفته بودیم دیدنش، دوباره برگشته بود اوین و همه ما خیلی ناراحت بودیم. راستی دیشب هم رفته بودیم خونه دوست بابا مهدی که خیلی یوزپلنگ. دوست داره و پارسال هم یه جایزه بهش دادن. من هم باهاش چند تا عکس گرفتم! اینقده خوش گذشت که یادم رفت اول کارای خودم رو بگم: یکی دو روزه یاد گرفتم صدای ماچ کردن در بیارم! نوشته شده در 2010/4/15. بعدش هم جلسه ...
روزنگار کودکی من
http://www.mirmostafa.blogfa.com/8812.aspx
من اولین نوروز زندگی ام رو تجربه کردم تو خونه باباجون محسنم. راستی عیدتون مبارک! امشب بابا میگفت بعد از مدتها "سه برادر" در کنار مادرشون بودن لحظه تحویل سال منظورش باباجونای من و عمو احمد خودش بود که سالها بود همه با هم یه جا نبودن. ولی خب بابا و عموهای خودم هم به هر حال واسه خودشون "سه برادر"ن دیگه! موقع تحویل سال بیشتر آدما داشتن قرآن میخوندن، اما یهو شروع کردن روبوسی، بعدش هم که عیدی و . خلاصه آخ جون! خونه خاله مریم اینا من همه اش خواب بودم و نگذاشتم مامانم هم تو هیچ عکسی باشه! نوشته شده در 2010/3/20.
روزنگار کودکی من
http://www.mirmostafa.blogfa.com/8811.aspx
امشب جشن تولد مامانجونم بود. مامانجون گیر داده بود که براش جشن تولد مفصل نگیریم ما هم برای اینکه خیال کنه حرفش رو گوش کردیم، دیشب یه جشن تولد کوچولو گرفتیم و کادوی خودمون رو دادیم، اما امشب که مامانجون خواب بود مهمونا کم کم اومدن و جشن تولد اصلی رو گرفتیم! بعدش هم پیغام تبریک آقای خاتمی. رو آقا رضا - برادرش - برای همه مون خوند. نوشته شده در 2010/2/19. ساعت 23:0 توسط مصطفی م. بالاخره رسیدیم خونه و یه کم بعدش هم رفتیم اوین دیدن باباجون محسن. امشب راستی دوست بابا مهدی. نوشته شده در 2010/2/17. بعد از جشن تول...
روزنگار کودکی من
http://www.mirmostafa.blogfa.com/8903.aspx
اول یه خبر خوب. من و مامان کلی نگران بودیم چون بابا قرار بود این هفته بره دادگاه و من میترسیدم دوباره نذارن برگرده خونه پیشم، ولی بابا برگشت. گفتم هرچی دور و برم باشه دستمو میگیرم بهش و وایمیستم ولی چندبار محکم خوردم زمین؟ چند روزه دیگه زمین نخوردم، اما وقتی از وایستادن خسته میشم، چون نه بلدم بشینم و نه بلدم مامان بابا رو صدا کنم، مجبورم جیغ بکشم! این هفته مامان و بابا منو بردن اسباب بازی فروشی و برام اسباب بازیهای کوچیک و بزرگ و یه مبل کوچولو اندازه خودم برام خریدن:. سهم من از یک شام! راستی چند روز پیش ...
روزنگار کودکی من
http://www.mirmostafa.blogfa.com/8902.aspx
با دوستام مبین و علی. چند عکس و شرح مربوط به این هفته. من و مبین و بابابزرگها و پووه! عکس دسته جمعی ما (۱۲/۰۲/۱۳۸۹). من و علی مرتضوی و زورگوئی بابا مهدی! این هم عمو محمد در حال آماده سازی خونه ش و من که حسابی شدم خسته! نوشته شده در 2010/5/10. ساعت 22:0 توسط مصطفی م. شیرینکاریهای جدید ;). اول یه خبر خوب اینکه من سومین دندونم من هم در اومد. و حالا دیگه بهم نمیگن بی دندون چون وقتی میخندم هر سه تا دندونام پیدا میشه. دوتا پائین، یکی بالا. اینم عکسای شیرین کاریها که قولش رو داده بودم:. باز هم مصطفای موش. ایده ...
روزنگار کودکی من - زیارت و سیاحت مشهد
http://www.mirmostafa.blogfa.com/post-71.aspx
زیارت و سیاحت مشهد. روز بعد از تولدم با مامانی باباجون و دایی ها با ماشین رفتیم مشهد زیارت امام رضا (ع). مامانجون الهه و عموها و بقیه بچه های فامیل هم با قطار اومدن. جای همگی خالی، من برای اولین بار رفتم حرم و کلی بازی کردم. از امام رضا هم خواستم که باباجون محسنم رو زودتر بیاره پیش ما. کلی هم فامیل تو مشهد داشتیم که من باهاشون آشنا شدم: سناسادات، امیرحسین، مهدی، فاطمه، عسل، امیرمهدی، محمدحسین و مامان باباهاشون. تازه دو تا نی نی جدید هم تو راهه. من تو مشهد پنجمین دندونم رو از خدا هدیه گرفتم.
روزنگار کودکی من - ولیمه خودمونی
http://www.mirmostafa.blogfa.com/post-64.aspx
اول از خودم بگم براتون. دیگه زیاد از روروئک خوشم نمیاد، چون روی زمین خیلی بهتر میتونم هر جا دلم میخواد برم و به هرچی دوست دارم دست بزنم! تازه اولین چیزی که کنارم ببینم، دستم رو میگیرم بهش و بلند میشم وایمیستم اما بعضی وقتا هم با کله میام رو زمین! من و مریم و نگین کوچولو. دیروز هم خیلی خوش گذشت، چون رفتیم خونه مامان بزرگ مبین من هم با مبین و اسباب بازیهاش کلی بازی کردم. من و مبین و اسباب بازیش! از اونجا هم یه سر رفتیم خونه عمو محمد. دوستاش هم اونجا بودن و همه با هم یه کم فوتبال جام جهانی دیدیم.
روزنگار کودکی من - خرید و ماشین سواری
http://www.mirmostafa.blogfa.com/post-66.aspx
خرید و ماشین سواری. امروز من و مامان به بابا یه کادو دادیم تا موقع رانندگی، آفتاب چشماشو اذیت نکنه. خوش به حالش چون آفتاب وقتی میافته تو چشمای من، میخکوب میشم. چند وقته بابا مهدی وقتی میاد خونه، منو میذاره تو ماشین تا با هم ماشینو پارک کنیم! هفته پیش هم منو برد سوپری محله مون میوه و خوراکیای دیگه خریدیم. من چون خیلی پسر خوبی هستم و به حرف بزرگترها گوش میدم، تا بهم میگن "موش"، موش میشم و بعدشم اینجوری می کنم:. پنجشنبه شب رو با کلی از فک و فامیل مهمونی بودیم و با دوستام یه عکس خوشگل هم گرفتیم:. امشب یه کم ...
روزنگار کودکی من
http://www.mirmostafa.blogfa.com/8906.aspx
من به Wordpress اسباب کشی کردم. لطفا اگر بصورت اتوماتیک منتقل نشدید، لینک زیر را کلیک کنید:. Http:/ mirmostafa.wordpress.com. نوشته شده در 2010/8/31. ساعت 22:0 توسط مصطفی م. این صفحه، دفتر خاطراتی است از زمان نوزادی من - مصطفی - که تا وقتی خودم بتونم در اون مطلب بنویسم، قراره توسط پدر و مادرم به روز بشه. ایده این کار از پسرخاله حافظم گرفته شده، که وبلاگش زمان تولد من، سه ساله شده بود، و الان هم خودش حداکثر یکسال از وبلاگش بزرگتره! پسرخاله ها (حافظ و حسین). نعیمه نی نی ناز من. دنیای زیبای کودکی (فاطمه).
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
24
웃❤유 فقط واسه تو...
웃 유 فقط واسه تو. فقط بخاطر آقا محمد جواد جانم (پست ثابت ). را برایم نکش . جایی را سراغ ندارم ! میدونم که میای و میخونی. باختی در کار نیست. را ریسک می کنم. یا می برم ا می میرم. عطرت هوامو میبره به خاطرات کودکی ساعت. رفتن دل پر به اشکای. پنجشنبه پنجم مرداد 1391. دوستدارم عشقم . . . 웃 유. جمعه چهارم مهر 1393. دقیقا خانواده ی منم همینو میخان. گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟ علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟ داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟ کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیش...
روز بارانی
نوشته شده در یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 13:55 توسط fateme. چشم در چشم های نا گفتنی اش. به تو چتر تعارف می کنند. نوشته شده در یکشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 13:41 توسط fateme. تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیباست. حاجت به بیان نیست که از روی تو پیداست. من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم. افسوس که یک لحظه تماشای تو رؤیاست. تا کدوم ستاره دنبال تو باشم. تا کجا بی خبر از حال تو باشم. مگه میشه از تو برید و دل کند. بگو می خوام تا ابد مال تو باشم. از کسی نیست که نشونی تو رو نگیرم. به تو روزی می رسم من،که بمیرم. نوشته ...
ღ♥ღآفتابی از جنس محبتღ♥ღ
ღ ღآفتابی از جنس محبتღ ღ. سلام به همه ی دوستای گل خودم. چند تا کار هستش که دوست دارم انجام بدی:. من خیلی دنبال مطالب خوب گشتم تا وقتی به وبم سر میزنی لذت ببری و اگه اونا رو کامل بخونی خیلی خوشحال میشم . یه چیز دیگه اگه از چیزایی که نوشتم خوشت اومد یا حتی یه لبخند خیلی کوچولو رو لبت نشست حتما برام نظر بذار تا من هم خوشحال شم. و یه چیز دیگه اگه می خواین مطالب وبم رو به شکل موضوعی بخونین به موضوعات مطالب برین تا پست های قدیمی ام رو هم ببینید. سه شنبه 11 بهمن1390 ] [ 19:47 ] [ Nafas ] . من به آمار زمین مشکوکم.
lovly girl 77
باسلام خدمت شما عزیزانی ک از این وبلاگ دیدن میکنید. به تاوان دل شکسته ام دل هزاران نفر را میشکنم. گناهش پای آن کسی که دلم را شکست. شنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۳ ] [ 23:20 ] [ NAFAS ] . به تاوان دل شکسته ام دل هزاران نفر را میشکنم. گناهش پای آن کسی که دلم را شکست. شنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۳ ] [ 23:20 ] [ NAFAS ] . مرا در یادت بسپار.به وقت بارش باران،نگاهت گر به آن بالاست و در حال دعا هستی ،خدا آنجاست دعایم کن که من محتاج محتاجم. خاطرات آدم مثل تیغ کند می مونه که رو رگت می کشی نمی میری اما تا می تونه زخمیت می کنه.
خانوم روانشناس آینده
ارزان تراز آنچه فکرش را بکنی بودی.اما برای من گران تمام شدی! سلام به دوستای خودم. به این وبلاگ خوش اومدید! این اولین باریه که می نویسم! این وبلاگ متعلق به کسیه که آرزو داره در آینده یه روانشناس و مشاور بشه! و تمام سعیمم می کنم.نظرتون راجبه این این رشته چیه؟ دعا کنین به آرزوم برسم! خوشحال میشم نظر بنویسید و منو از اونا مطلع کنین! نوشته شده در چهارشنبه هفدهم خرداد ۱۳۹۱ساعت 21:53 توسط نفس. اگر من جای.بودم.
نفس دردونه
سلام من بعد از یک ماه برگشتم تا خاطراتم و توی وبلاگم بنویسم. اخه این مدت مریض بودم .بابا مصی و مامی هم حال نداشتن بنویسن. حالا خدارو شکر خوب شدم و دوباره از خاطرات وشیرین کاریام مینویسم. من رفتم تو 6 ماه و کلی کارای جدید یاد گرفتم مثل: خندیدن با صدا و. چرخیدن به دو طرف و صداهای جور واجور در اوردن . نوشته شده در جمعه بیست و دوم مرداد ۱۳۸۹ساعت 18:10 توسط نفس و مامان و بابا. سلام من دوباره با یه خاطره به یاد موندنی دیگه اومدم . امروز از صبح مامی میگفت که دو روزه دیگه روز پدره و بابا مصی اولین. مامی تلفکی گف...
باز نبودی...من تکیه دادم به دیوار
باز نبودی.من تکیه دادم به دیوار. هيچ شباهتی به يوسف ندارم. نه رسولم,نه زيبايم,نه براي كسي عزيزم,نه چشم به راهي دارم. در " چاه " افتاده ام! نوشته شده در دوشنبه دوازدهم مرداد ۱۳۹۴ساعت 10:3 توسط دلارام. سلام بچه ها وبلاگم حذف شده خیلی دلتنگتون بودم. نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ساعت 13:55 توسط دلارام.
لحظه های خوب
خدایاتنها نگذار دلی را که هیچکس دردش را نمیفهمد! بنظرتون من چه جوریم؟ قد بلندم یا قد کوتاه؟ مشکی ام یا بور؟ جوونم یا نو جوان؟ خواهر برادر دارم یا نه؟ لطفا همه نظر بزارید.ممنووووووووووووونمیشم. برچسبها: من چه جوریم. نوشته شده در سه شنبه چهارم فروردین ۱۳۹۴ساعت 20:13 توسط من! رو لینک زیر کلیک کن. برچسبها: چقدر منو میشناسی. نوشته شده در دوشنبه چهارم اسفند ۱۳۹۳ساعت 18:37 توسط من! ای خدا من چیکار کنم! سلام به همه دوستان عزیز که از این وبلاگ دیدن میکنین. واقعا از همتون عذر میخوام. هم برای مدتی که نبودم. ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑ...
سکــوت و...نفـــــــــــــــــــس.......
هرجورميتوني بمون من باتوسازش ميکنم هربارميگفتم نرو اين بارخواهش ميکنم بازخم تنهاترشدن محتاج تسکينم نکن تنهاترازمن نيستي تنهاترازاينم نکن باگريه هاي هرشبم دنبال مرحم نيستم اين باربشکن بغضمو فکرغرورم نيستم کي گفته اين خواهش منو توچشم توکم ميکنه اين التماس آخرم خيلي بزرگم ميکنه. پنجشنبه بیست و پنجم مهر ۱۳۹۲ ] [ 19:31 ] [ خیال مبهم! دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۲ ] [ 10:33 ] [ خیال مبهم! اما حالا اگه دور شی. چه کنم با اینهمه وابستگی. شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ] [ 22:18 ] [ خیال مبهم! تقسیم عادلانه ای بود! هیچکس ک حالم را.
نفس
تمام جاده هائی که تو را به من می رسانند در دست تعمیرند.وگرنه تو حتما می آمدی. سلام به همه دوستان عزیزی که تو این مدت نگاه زیباشون نظاره گر کلبه حقیرم بود. این آخرین آپ منه! اومدم تا با همه تون خداحافظی کنم.از این به بعد این وب توسط دوست خوبم الهام اداره میشه.شاید بعضی هاتون بشناسیدش.توی لینکام دومین اسم متعلق به وب الهامه به اسم باران! و اما دوستان وبلاگی اگه تو این مدت خوبی بدی از ما دیدین حلال کنین.اگه هر کدومتون کار خاصی باهام داشتین نظر خصوصی بذارین الهام بهم خبر میده. باز هم پایان راه و حس تلخ نرسیدن.
مهربان تر از پدر
مهربان تر از پدر. 1- بدترین انسان ها، کسی است که: آخرتش را به دنیایش بفروشد، و بدتر از این کسی است که: آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد. 2- کسی که نزد ثروتمندی بیاید، و برای او (به خاطر ثروتش) فروتنی و کرنش کند، دو سوم دینش را از دست داده است. نوشته شده در چهارشنبه ۱۶ بهمن۱۳۹۲ساعت ۱۲:۴۵ بعد از ظهر توسط مهربان تر از پدر. 1- بیندیشید و عمل کنید برای آنجا (جهان ابدی قیام ت) که برای آن آفریده شده اید، چرا که خداوند شما را بیهوده نیافریده اس ت. 1- ای گروه مسلمانان!