naghshehkhial.blogfa.com

diyareroya.blogfa.com

دیار رویا

http://www.diyareroya.blogfa.com/8603.aspx

الو، یه تاکسی میخواستم برای اشتراک133. تا پنج دقیقه دیگه میاد. سیگاری روشن کردم و رفتم بیرون منتظر ایستادم. چند دقیقه بعد تاکسی آمد. وقتی سوار شدم راننده جوان نگاهی از توی آیینه به من انداخت و خیلی مؤدبانه پرسید: کجا تشریف میبرید قربان؟ نوشته شده در شنبه نوزدهم خرداد ۱۳۸۶ساعت 3:28 توسط محمد. دیده فرو ببندم بر این جهان تاریک. دیاری تازه سازم در پس پلک باریک. روزهای رفته از یاد. از شیر مرغ تا جون آدمیزاد. یادداشتهای یک شبه کرگدن. شوق هبوط ( حامد).

diyareroya.blogfa.com

دیار رویا - جاودانه

http://www.diyareroya.blogfa.com/post-26.aspx

کلید را انداخت توی در آپارتمان و بادست دیگرش دستگیرۀ در را به سمت خودش کشید تا وقتی کلید را می چرخاند قفل صدا نکند. در را به آرامی باز کرد. پشت در کفشهایش را در آورد و دستش گرفت تا روی پارکت ها صدا نکند. آرام آرام وارد آپارتمان شد، کفشهایش را توی کشوی دوم جا کفشی گذاشت چون کشوی اول لولایش صدا می داد. چتر و پالتواش را به چوب لباسی آویزان کرد. در آشپزخانه دقیقا روبروی در ورودی بود. پاورچین پاورچین به سمت آشپزخانه رفت. توی آشپزخانه. بیام اونجا چی کار کنم؟ چی شده چرا داری گریه می کنی؟ روزهای رفته از یاد.

diyareroya.blogfa.com

دیار رویا

http://www.diyareroya.blogfa.com/8511.aspx

دکتر نگاهی به چهره او انداخت وپرسید: همسرتون؟ فوری جواب داد: بله، خانم زمانی، دو روز پیش به علت ضربه مغزی آوردنش اینجا. هنوز به هوش نیومده؟ دکتر که تازه متوجه شده بود، به راهش ادامه داد و در حالی که پرونده توی دستش را نگاه میکرد، گفت: آها. نه ایشون هنوز به هوش نیومدند ولی علائم حیاتیشون تقریبا رضایت بخشه. بغض گلویش را گرفته بود و صدایش میلرزید. با همان حالت پرسید: آقای دکتر حالش خوب میشه؟ دکترها علت مرگش را سکته مغزی، به خاطر فشار عصبی زیاد تشخیص دادند. نوشته شده در جمعه بیستم بهمن ۱۳۸۵ساعت 2:39 توسط محمد.

diyareroya.blogfa.com

دیار رویا

http://www.diyareroya.blogfa.com/8604.aspx

توی اتاقش کنار پنجره ایستاده بود و گوشی تلفن توی دستش بود. ولی صحبت نمیکرد. به نظر میرسید که منتظر بود تا از آن طرف خط جوابی بشنود. با عصبانیت و ناراحتی خاصی به سیگاری که توی دستش بود پک میزد و دود آن را از پنجره میداد بیرون. به یکباره حالت چهره اش عوض شد. از آن طرف خط جوابی شنید. سریع گفت: آقای دکتر طالبی؟ لحظه ای مکث کرد و به دهان پرستار خیره شد. بی حرکت همانجا خشکش زد و مردمک چشمهایش تنگ شد. به نظر میرسید رفته است توی فکر. وقتی شنید. همسرش با صدایی لرزان جواب داد: اومدم ببینم کاری کردی؟ زن و مردی که ع...

zarikoochooloo.blogfa.com

شهر سنگستان -

http://www.zarikoochooloo.blogfa.com/post-222.aspx

من اینجا بس دلم تنگ است! سنگ دویست و هفتم. مویه کن سرزمین محبوب. مویه کن از مردمانی که. مویه کن از فرزندان ناخلفی که اخلافشان خون و ظلم. اخلاقشان کتاب و تقدس. و اعمالشان رخوت و بی اعتمادیست. مویه کن بر مردمانی که به جای هدف آرزو دارند. به جای ادب ادعا دارند. به جای قانون نظر دارند. وبه جای انسانیت فطرت دارند. بر مردمانی که مرگ کسب و کارشان است. وتمسخر پیشه ی هر روزشان. بر مردمانی که بزرگانشان را دفن و بیخردانشان را بزرگ میدارند. بر مردمانی که تقدس بزرگترین درجه ی آنان و هر چه جز آن خوار و زبون است. نوشته...

diyareroya.blogfa.com

دیار رویا - نامه ای به خدا(گرگوریو فوئنتس 1897)

http://www.diyareroya.blogfa.com/post-17.aspx

نامه ای به خدا(گرگوریو فوئنتس 1897). خانه در نوک تپه پستی قرار داشت. می توانستی از آن بالا رودخانه، آغل و بعد گندمزار پوشیده از گلهای لوبیای قرمز را، که فرا رسیدن فصل درو را مژده می داد، ببینی. تنها چیزی که زمین به آن نیاز داشت ریزش باران و یا حداقل رگبار بود. سرتاسر صبح را لنچو. کاری نکرده بود جز این که به سمت شمال شرق آسمان خیره شود. زن، فکر می کنم بزودی تمام دور و برمان را آب فرا بگیره. زن که داشت شام را حاضر می کرد، گفت:. بله به لطف خدا. مرد نا امید فریاد زد:. حالا هوا واقعا داره بد می شه. در طول شب ...

zarikoochooloo.blogfa.com

شهر سنگستان -

http://www.zarikoochooloo.blogfa.com/post-219.aspx

من اینجا بس دلم تنگ است! سنگ دویست و چهارم. شده است میان همه ی پراکندگی لحظاتت بنشینی و بخواهی آخرین موسیقی زندگیت را بسازی و میان آنهمه نت های زیرو بم آن همه لحظاتی که در اوج و فرود احساس و شعورت جان می گیرند ناکهان به یک نت مبهم برسی به همان لحظه بزرگ تصمیم به آن نت سکوت بی انتها؟ امشب میان همه ی نتهایی که در پس و پیش لحظه هایم مرور می کردم و میساختم یک بار دیگر به آن سکوت مبهم سوال برانگیز که بودن مرا همیشه به یک توقف عجیب می رساند و یک لجظه بی خودی و هراس و درماندگی و اشتیاق و نا معلومی با تکراری شبی...

zarikoochooloo.blogfa.com

شهر سنگستان -

http://www.zarikoochooloo.blogfa.com/post-224.aspx

من اینجا بس دلم تنگ است! سنگ دویست و نهم. برای نغمه زراعتکار که آرمید. امید که روح همیشه پاکش شادباشد. خواب تو بیداری مرا برهم زده است. بلند شو تا باورکنم بیداری من از خواب تو سنگینتراست. دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم جز نگاه تو؟ که آن را از من ربودی. آن دستهای همیشه صمیمی را به من بده. نگو که رویاهای طلاییت آنقدر زیباست که زشتی دیدار ما خواب تو را می آشوبد. بخند مثل آن روزهای تلخ که همیشه می خندیدی. به تلخی آین اشکهای من بخند. بخند تا بگویم که فرشته ها را خواب میبینی و دلم نیاید بیدارت کنم. نامه های...

diyareroya.blogfa.com

دیار رویا

http://www.diyareroya.blogfa.com/8611.aspx

کلید را انداخت توی در آپارتمان و بادست دیگرش دستگیرۀ در را به سمت خودش کشید تا وقتی کلید را می چرخاند قفل صدا نکند. در را به آرامی باز کرد. پشت در کفشهایش را در آورد و دستش گرفت تا روی پارکت ها صدا نکند. آرام آرام وارد آپارتمان شد، کفشهایش را توی کشوی دوم جا کفشی گذاشت چون کشوی اول لولایش صدا می داد. چتر و پالتواش را به چوب لباسی آویزان کرد. در آشپزخانه دقیقا روبروی در ورودی بود. پاورچین پاورچین به سمت آشپزخانه رفت. توی آشپزخانه. بیام اونجا چی کار کنم؟ چی شده چرا داری گریه می کنی؟ روزهای رفته از یاد.