naskari.blogfa.com

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/8910.aspx

تاريخ : شنبه هجدهم دی 1389 13:4 نویسنده : مهزاد. چشماش کاملا خیس شده بود. حساب زمان از دستش رفته بود و نمی دونست چقدر وقته که داره گریه می کنه. اشکهاش پایانی نداشت و بی اراده از روی گونه های بخ کرده اش سر می خورد و بر روی زمین می افتاد. توی اون هوای سرد دست و پاهایش هم سرده سرد شده بود و دیگر حتی توان راه رفتن رو هم نداشت ، اما باید می رفت . او لحظات آخر از جدایی می گفت ، از تنهایی ، از دوری . حالا نزدیک به یک ساعت است که او رفته و فقط جای پاهایش روی برف های سپید کف پیاده رو باقی مانده است. کافه هواداران...

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک - یک ستاره ی کوچک

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/post-2.aspx

یک ستاره ی کوچک. تاريخ : یکشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۸۸ 0:0 نویسنده : مهزاد. یک ستاره ی کوچک. همیشه تنهاست، تنهای تنها. درحسرت یافتن دوستی، هرشب برفراز آسمان چشم به زمین می دوزد، چشمک می زند، ولی کسی به او توجهی نمی کند. ستاره ی کوچک غمگین و دل شکسته تا هزاران سال چشم انتظار می ماند . به انتظار کسی که به او نگاه کند ، دل ببند و برایش درد دل کند تا این که. کودکی زمینی چشم به جهان می گشاید، اطراف خود را می نگرد، ولی نه. می بیند و نه صدای کسی را می شنود. انگار مثل. Weblog Themes By Pichak. اینجا دفتر منه .

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/8809.aspx

یک تذکر خیلی مهم. تاريخ : شنبه هفتم آذر 1388 19:1 نویسنده : مهزاد. از این که به وبلاگم سر می زنید وبرام نظر می ذارید ازتون ممنونم. خوشحال می شم موضوع های داستانی را که دوست دارید با من در میان بذارید تا داستانی را که می پسندید براتون بنویسم. راستی هم مدرسه ای های عزیزم:. لطفا نظراتتون رو با نام ونام خانوادگی تون برام بذارید. بقیه هم می تونند این کار رو بکنند ولی در مورد آشناها یکم اجباره! پس نام ونام خانوادگی فراموش نشه. Weblog Themes By Pichak. اینجا دفتر منه . هروقت تنها میشم افکارم رو می نویسم .

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک - عاقبت

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/post-6.aspx

تاريخ : شنبه دهم بهمن ۱۳۸۸ 16:55 نویسنده : مهزاد. هیچ احساسی نداشت. پس از اندکی نگریستن به حال آشفته ی من، خونسردانه از کنارم گذشت و برای همیشه رفت. تا مدت ها فکر و خیالش رهایم نمی کرد. مرتبا یاد خاطراتمان می افتادم. حتی چند بار به خاطر از دست دادنش گریستم. در این مدت بهترین دوستم که درکم می کرد و بهم دلداری می داد، شیرین بود. چند بار از خود پرسیدم: چرا؟ آخه چرا رفت و تنهام گذاشت؟ مگر من چه اشتباهی کرده بودم؟ ولی هیچ وقت جوابی برای سؤال هایم نیافتم. ادامه ی داستان باشه برای بعد،. قول می دم دیر نکنم.

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/9204.aspx

تاريخ : شنبه بیست و دوم تیر 1392 16:32 نویسنده : مهزاد. دلش گرفته بود، نمیدونست چطور در یک چشم به هم زدن 4 سال از عمرش گذشته و اون حالا 18 ساله شده بود. انگار همین دیروز بود که اولین داستانش رو با همین لپ تاپ تایپ کرد و توی وبلاگ تازه تاسیسش گذاشت. اون هم میخواست مثل خواهر بزرگش یه وبلاگ واسه خودش داشته باشه. مثل اون یه عالمه دوستای خوب پیدا کرد که میومدن و با حوشله داستان های اون رو میخوندن و نظر میدادن. دلش گرفته بود ". Weblog Themes By Pichak. اینجا دفتر منه . هروقت تنها میشم افکارم رو می نویسم .

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک - تیکو (داستان دوم)

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/post-5.aspx

تاريخ : پنجشنبه دهم دی ۱۳۸۸ 16:47 نویسنده : مهزاد. امروز وقتی که از کنار مزرعه ی پدربزرگ رد می شدم، تیکو را در حال خواب دیدم. برایم عجیب بود چون او هر روز صبح زود از خواب بیدار می شد و به من سلام می کرد. یعنی چه اتفاقی افتاده است که او تا این موقع از روز خوابیده است؟ نزدیک تر رفتم تا از احوالش با خبر شوم. هفت کل ه خواب بود. کنار گوشش فریاد زدم:. پیش خود نمی گویی که ممکن است از ترس سکته کنم؟ تو مترسک کل ه پوکی بیشتر نیستی! چطور به خودت اجازه می دهی این حرف ها را به من بزنی؟ سرش را آرام بلند کرد و دستم را ...

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک - زندگی دوباره

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/post-10.aspx

تاريخ : جمعه بیست و هفتم فروردین ۱۳۸۹ 19:25 نویسنده : مهزاد. نمی توانست از جای خود تکان بخورد. تیرآهن های سقف روی پاهایش، درست جایی که کودکش را خوابانده بود، سقوط کرده و مانع از حرکت کردنش می شد. با دیدن آن صحنه فشارعصبی سراسر وجودش را فرا گرفت و از هوش رفت. تا هفته ی دیگه و ادامه ی داستان، خدانگهدار. Weblog Themes By Pichak. اینجا دفتر منه . هروقت تنها میشم افکارم رو می نویسم . معلم عزیزم سرکار خانم حجازی. معلم عزیزم سرکار خانم الماسی. معلم عزیزم سرکار خانم عسکری. وبلاگ زهرا و سحر. وبلاگ زهرا جان نثاری.

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک - یک تذکر خیلی مهم

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/post-4.aspx

یک تذکر خیلی مهم. تاريخ : شنبه هفتم آذر ۱۳۸۸ 19:1 نویسنده : مهزاد. از این که به وبلاگم سر می زنید وبرام نظر می ذارید ازتون ممنونم. خوشحال می شم موضوع های داستانی را که دوست دارید با من در میان بذارید تا داستانی را که می پسندید براتون بنویسم. راستی هم مدرسه ای های عزیزم:. لطفا نظراتتون رو با نام ونام خانوادگی تون برام بذارید. بقیه هم می تونند این کار رو بکنند ولی در مورد آشناها یکم اجباره! پس نام ونام خانوادگی فراموش نشه. Weblog Themes By Pichak. اینجا دفتر منه . هروقت تنها میشم افکارم رو می نویسم .

yeksetareyekoochak.blogfa.com

نویسنده ی کوچک - رفت ...

http://www.yeksetareyekoochak.blogfa.com/post-13.aspx

تاريخ : شنبه هجدهم دی ۱۳۸۹ 13:4 نویسنده : مهزاد. چشماش کاملا خیس شده بود. حساب زمان از دستش رفته بود و نمی دونست چقدر وقته که داره گریه می کنه. اشکهاش پایانی نداشت و بی اراده از روی گونه های بخ کرده اش سر می خورد و بر روی زمین می افتاد. توی اون هوای سرد دست و پاهایش هم سرده سرد شده بود و دیگر حتی توان راه رفتن رو هم نداشت ، اما باید می رفت . او لحظات آخر از جدایی می گفت ، از تنهایی ، از دوری . حالا نزدیک به یک ساعت است که او رفته و فقط جای پاهایش روی برف های سپید کف پیاده رو باقی مانده است. کافه هواداران...