kaabous.blogspot.com
nightmare
http://kaabous.blogspot.com/2006/08/blog-post.html
اولش بگم امروز از انجمن رولت روسی خبری نیست. یه نامه محرمانه از نیروی انتظامی به دستم رسیده که عینا نقل میکنم:. از این پس برای سلامتی سرنشینان جلو بستن کمر بند ایمنی برای سرنشینان عقب الزامی است. اداره راهنمایی و رانندگی شهر قزوین. یه ترکه تلویزیونو روشن میکنه میزنه شبکه یک داشته قرآن میخونده، میزنه شبکه دو داشته قرآن می خونده، میزنه شبکه سه داشته قرآن می خونده. بلند میشه تلویزیونو ماچ میکنه میذاره تو طاقچه. دلم می سوزد از باغی که می سوزد،. نه دیداری، نه بیداری،. مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری.
blog.behrang.net
بایگانی دیدهبان
http://blog.behrang.net/archives
آرشيو کامل June 2014. 1588;نبه ۳۱ خردادماه ۱۳۹۳: مرثیهای برای تیم ملی و فوتبال ایران. 1662;نجشنبه ۲۲ خردادماه ۱۳۹۳: جام جهانی در سرزمین فوتبال، قهوه و سامبا. آرشيو کامل January 2014. 1670;هارشنبه ۱۸ دیماه ۱۳۹۲: ناتمام. آرشيو کامل July 2013. 1670;هارشنبه ۱۲ تیرماه ۱۳۹۲: دهمین عدد اول. آرشيو کامل June 2013. 1670;هارشنبه ۲۲ خردادماه ۱۳۹۲: چهار سال بعد. آرشيو کامل March 2013. 1740;کشنبه ۴ فروردینماه ۱۳۹۲: پا در هوا. آرشيو کامل September 2012. آرشيو کامل July 2012. آرشيو کامل March 2012. آرشيو کامل August 2011.
injaa.blogspot.com
goosfande naghaashiye man !
http://injaa.blogspot.com/2005_06_01_archive.html
Get rid of this ad. یک شهر پر از امید که قاصدک ها پستچی های آن هستند و هر روز هم خبر تازه. می آورند ، خوشحال می شم بهم سر بزنین. خانوم کوچولو که اینجا رو به من هدیه داد تشکر می کنم وخداحافظ. روحم شبگرد شده ، تمام شب چشم از سقف بر نداشتم، قلبم در آتشی داغ می سوخت! نگرانم و درگیر یک امتحان سخت ، نمی دانم چرا؟ اما می دانم که امتحانهای سخت راه حل های ساده دارند. چشمانم به دستان اوست که قادر است و مهربان . آهای قاصدکها هرکدام که به این سو می آیید برایم دعا کنید که راه را میان تمام بیراهه ها بیابم! 1575;ط...
injaa.blogspot.com
goosfande naghaashiye man !
http://injaa.blogspot.com/2005_05_01_archive.html
Get rid of this ad. 1645 من از تو حرف می زنم ، نه از مستطیل های کوتاه و بلند که تو کوچه و خیابون هر روز هزارتاشون رو می بینم! و نه از ذوزنقه هایی که به تیر برق های شهر تکیه داده اند! من از تو حرف می زنم! از لیلای داستانهای کوتاه نمی گم ، دارم قصه بلند مجنون این شهر رو حکایت می کنم! من از ایلیای بزرگ قلب آبی کوچولو حرف می زنم، از آبی ترین پیامبر. چشمات رو ببند و خوب گوش کن. 1645 من اینجا هستم، ایستاده ام در نور شمع نیمه جانی که آخرین سوسوهایش را به امید دستان آتش افروز تو نثار جاده. آره خواستن تو داشتن تو!