manomester.persianblog.ir
با تو هیچوقت از شَک نخواهم گفت >> من و تو ...
http://manomester.persianblog.ir/post/87
با تو هیچوقت از ش ک نخواهم گفت. من و مستر مهندسم. من : وإ ن ی کاد ال ذین ک ف روا ل ی زل قون ک ب أ بصار ه م ل م ا س م ع وا الذ کر و ی قولون إ ن ه ل م جنون و م ا ه و إ لا ذ کر ل لعال مین. خوب ها رفتنی اند . گرد و خاکت را میتکانم وبلاگ جان . یا ضامن آهو . درهم مینویسد زنی زیبا از نگاه مردش . رنجنامه های مرد متأهل. نوشته های خودم تنها. دختری به نام امید. بیداد عشق من و تو. باشگاه مدیران و متخصصان.
manomester.persianblog.ir
ما و رمضان - با تو هیچوقت از شَک نخواهم گفت
http://manomester.persianblog.ir/post/96
با تو هیچوقت از ش ک نخواهم گفت. من و مستر مهندسم. ماه رمضان حسابی هر دومون رو خسته کرده . تا یک کمی بیکار میشیم و فارغ از کار و مسئولیت ترجیح میدیم باهم باشیم . ضعف روزه و گرمای وحشتناک هوا و حجم کار زیاد، منه عصبی رو عصبی تر کرده و تمام شلوار های مستر تا زانو پاره است. بهترین تشبیهی که از خودم و این روزای آخر دارم همین بود . خلاصه نماز روزه های همگی قبول باشه و عید رو هم پیشاپیش تبریک میگوییم. باشد که این ماه مبارک تموم بشه . و الحق که میچسبه . خوب ها رفتنی اند . گرد و خاکت را میتکانم وبلاگ جان .
manomester.persianblog.ir
خسته ... - با تو هیچوقت از شَک نخواهم گفت
http://manomester.persianblog.ir/post/88
با تو هیچوقت از ش ک نخواهم گفت. من و مستر مهندسم. این روزا به جای شاد بودن تمام دلمو غم گرفته . هرشب یک مدل بحث و جدال با مامانم دارم! نمیدونم صلاحه خدا چیه . خدایا اگر داری امتحانم میکنی بسه ، خودت میدونی من از چه جهنمی به این نعمت رسیدم . مستر بهشت زندگیمه . چرا ما دوتا انقدر باید بکشیم . نصف عمرمون رفت. 1641;:۱٦ ب.ظ ; ۱۳٩٤/٢/٦. من : وإ ن ی کاد ال ذین ک ف روا ل ی زل قون ک ب أ بصار ه م ل م ا س م ع وا الذ کر و ی قولون إ ن ه ل م جنون و م ا ه و إ لا ذ کر ل لعال مین. خوب ها رفتنی اند . یا ضامن آهو .
shortnote528.persianblog.ir
تجمع فشارهای روانی - مونولوگ دیوانه ها شنیدن ندارد
http://shortnote528.persianblog.ir/tag/تجمع_فشارهای_روانی
مونولوگ دیوانه ها شنیدن ندارد. استراتژی جدید مردن است. استراتژی جدیدم مردن است.مردن در فضای مجازی.تا موقعی که جلوی چشم باشیم دنبال هم نخواهیم گشت،پی هم نخواهیم آمد.همیشه تا بوی رفتن حس می کنیم شاخک هایمان فعال می شود و می گوییم آخ نکند برود و دیگر نباشد آن وقت ما از تنهایی می میریم که. ساعت ۱٠:٥٩ ق.ظ روز سهشنبه ۱٢ امرداد ۱۳٩٥. تگ ها : آمپر چسباندن تنهایی. فرزندانتان از آن شما نیستند! آن ها پسران و دخترانی هستند که از خودشیفتگی زندگی جان گرفته اند. آن ها به وسیله شما و نه از شما شکل گرفته اند. و این غری...
manomester.persianblog.ir
یک ماه با تو ... - با تو هیچوقت از شَک نخواهم گفت
http://manomester.persianblog.ir/post/92
با تو هیچوقت از ش ک نخواهم گفت. من و مستر مهندسم. یک ماه با تو . انقدر این روزا درگیره امتحانات و حجم زیادکار بودم که به کلی ماهگردمون رو فراموش کردم . وقتی مستر محل کار اومد دنبالم و گل رو تقدیمم کرد تا زمانی که نگفت دلیلش چیه من مثل خنگولا نگاش میکردم. تازه بدترش، این بود که شب مامی شوهرجان کیک درست کردن و بنده را با کیک بدرقه کردن . با خودم گفتم: این بنده خدا دهن ماه رمضون چراکیک پخته. نگو ، علتش همون ماهگرده ما بوده . تازه اینم وقتی مستر به مامان جانم گفت ، فهمیدم. خلاصه ماهگردمون مبارک مبارک.
in-zan.mihanblog.com
این زن - 65
http://in-zan.mihanblog.com/post/80
واقعا معذرت میخوام که نگرانتون کردم. مدتی نت نداشتم. واسه همین نبودم. خب انگار باید بگم چه خبر و چطورم و چی شده؟ پس فردا میشه یک ماه! و همچنان من توی بلاتکلیفی بسر میبرم. یعنی همون حرف پدرامیر. که ما طلاقت نمیدیم و میزاریم تا موهات رنگ دندونات بشه! میدونم میخواید بگید غلط کرده و مگه مملکت بی قانونه و اینا. ولی انگار مملکت خیلی بی قانون تر از این حرفاس. باید برای وکیل دو میلیون پول سلفید. باید چند سال بدوم تا طلاق بگیرم. فکر نکنید پشیمون شدم ها.نه. فقط دارم میگم مملکت اسلامیو می بینین؟ یعنی هنوز بچس. ...
in-zan.mihanblog.com
این زن - 57
http://in-zan.mihanblog.com/post/70
زنگ زده میگه: (با ذوق) ننه همستر، ننه همستر بیا واسه بچه هات سیسمونی بچین. میگه: آره 14 تا! میگه: پریشب دیدم برفی(همستر ماده) باد کرده فهمیدم بارداره زود جاشو عوض کردم. میگم: فهمیدی باد کرده؟ اگه انقدر به من توجه میکردی میدونی الان کجا بودیم؟ میگه: شما هم باد کن ببین من چقد بهت توجه میکنم. تاریخ : 19 اسفند 94 13:13 نویسنده : سما . Weblog Themes By Pichak. عقد: 16 شهریور 93 (تولد امام رضا). بازدید این ماه :. بازدید ماه قبل :. آخرین بروز رسانی :. خرداد 1395 - 1. اردیبهشت 1395 - 4. فروردین 1395 - 6.
in-zan.mihanblog.com
این زن - 58
http://in-zan.mihanblog.com/post/71
جمعه ای که خودم خواستم و تبدیلش کردم به یه روز خوب . جلوی آینه وامیستم و رژ قرمز مخملیم رو پررنگ میکنم.به ساعت نگاه میکنم نزدیک دو بعدازظهره. میرم سمت گوشی و با سومین زنگ جواب میده: مگه قرار نبود برای ناهار بیای؟ میگه: مگه قرار بود؟ میگم: منتظرتم من ها. میگه: ناهار چیه؟ باخنده)/ میگم: لوبیا پلو. میگه: بامحسن؟ باخنده)/ میگم: با سما. میگه جوووون.می خندم.میگه اومدم! میرم توی پارکینگ دو تا جعبه دستشه. میاد جلو.جعبه ی دراز رو میگیره سمتم.حدس میزنم: گلدونه؟ تابلوی نقاشیمو می بینه و میگه: اینو کی کشیده؟ میگه: و...
manomester.persianblog.ir
:/ - با تو هیچوقت از شَک نخواهم گفت
http://manomester.persianblog.ir/post/98
با تو هیچوقت از ش ک نخواهم گفت. من و مستر مهندسم. خیلی دوست داشتم تو این تعطیلات یک مسافرت برم ، با اینکه خوب بود و خوش گذشت اما ته دلم بازم سفر میخواستم . خون سفرم کم شده. به خاطره مسائل کاری مستر نشد بریم . خلاصه بدو بدو رفتم پیش مسئول جان برای مرخصی که ایشون ذوقمو گره کور زد و خنده رو لبم خشک شد . جواب درخواستم واسه مرخصی یک جمله بود: نه، یک هفته زیاده! منم که مغرور دوباره اصرار نکردم و نشستم سرجام و به مستر پیام زدم: مرخصی نداد . و این شد که من الان اینم = =. و شدید نیاز به سفر دارم. خوب ها رفتنی اند .