mahsatodd.blogfa.com
حکایت من در ولایت غربت
http://mahsatodd.blogfa.com/8911.aspx
حکایت من در ولایت غربت. حرف های دلتنگی از زندگی در کولورادو. آنهایی که رفته اند . آنهایی که مانده اند! تقریبا دوسال میشه که ایران نبودم. دلم خیلی تنگه. این چند وقت پیش شدیدا دچار افسردگی شده بودم که این مطلب به دستم رسید. ممکنه خیلی لز شما این مطلب رو خونده باشین اما برای من که اینور دنیا زندگی میکنم این مطلب حقیقت تلخیه که دامنگیر همه ی ما ایرانیها شده هرکجای دنیا که باشیم. آنهایی که رفته اند . آنهایی که مانده اند. آنهایی که مانده اند همان طور که دارند یک غذای سر دستی درست می کنند فکر می کنند آنهایی که ...
mahsatodd.blogfa.com
حکایت من در ولایت غربت - هالیسک...والیسک!
http://mahsatodd.blogfa.com/post-168.aspx
حکایت من در ولایت غربت. حرف های دلتنگی از زندگی در کولورادو. یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود یک زنی بود بسیار تنبل. یک روز شوهرش عزم سفر کرد و برای اینکه زن در نبود او بیکار نماند یک انبار پنبه خرید تا زن نخ بریسد.پیش از رفتن به زن گفت که اگر تا موقع برگشتن او پنبه ها رشته نباشند او را طلاق خواهد داد! از قضا دختر پادشاه با خدم و حشمش از آنجا میگذشت این صحنه را که دید ناگهان به خنده افتاد و تیغ ماهی که چند روزی در گلویش گیر گرده بود بیرون پرید و از درد راحت شد. قصه ی ما به سر رسید، کلاغه به خونه ش نرسید!
maryamgoli.com
مریم گلی: خرده ریزها Archives
http://www.maryamgoli.com/archives/cat4
August 01, 2010. سیسیفوس محله ما هر روز با صبر و طمانینه تمام ، دستمالهای سوپر را میخرد و با خودش به خانه میبرد اما هیچ دستمالی توی خانه نمیماند. سیسیفوس فردا با لباس کامل در مسیرسوپر دیده می شود. Posted by مریم at 07:23 AM. February 28, 2009. بقچه کردم، خاک کردم هرچه وصله میزد خاطرتان را به زندگی. چال کردم هرچه خیال محال بود و انتظار کال. شبانه باران گرفت، سپیده تمامقد ایستاده بودید وسط باغ. Posted by مریم at 07:26 PM. November 27, 2008. Posted by مریم at 12:27 AM. April 10, 2008. February 04, 2008.
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/8707.aspx
بعد از دو ماه. دو ماهی هست که اینجام. بیشتر وقتها خونه ام. این یه جورایی برای من که آدمی. هستم که دائم گذشته را مرور میکنم خوب نیست. نمیدونم چرا هنوز باور باور نکردم. که بزرگ شدم و همش منتظرم یکی بیاد و دست منو بگیره. ولی باید در نهایت بپذیری که این دست فقط میتونه خودت باشه و بس. امروز با الهه. حرف زدم .حرفهاش کلی امیدوار کننده بود. مثلا باهاش چت کردم که کمی بابت از. دست دادن مامانش باهاش همدردی کنم که نشد. بیستر از اینکه دلم برای دوستام. ولی شاید الان فرصتی بدی نباشه وقتی از مشکلات دیگران دوری وقت بیشتری.
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/8710.aspx
از وقتی اینجا هستم راحت ترم. از آن جدال های داخل ایران خبری نیست. مجبور نیستم برای بنزین. نگران باشم و یا ساعتها توی صف معطل بمونم. دیگر بعد از اینکه یک اداره یا سازمانی را با بدبختی. گرفتم کسی گوشی را بلند نمیکنه و بدون حرف زدن قطع کند. کسی توی خیابون به زور ازت راه. نمی گیره یا بلند بگه زن چه به رانندگی. می تونم ساعت ها توی یک کافی شاپ بشینم و بنویسم. بدون اینکه کسی مزاحمم بشه و یا بخواهم از نگاه های سنگین دیگران فرار کنم. می تونم کنار خیابون. سیگار بکشم بدون اینکه نگران قضاوت های رهگذرها باشم، می تونم.
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/8607.aspx
شاید نامریی شدم.خودم خواستم یا نه نمی دونم.فقط می بینم آدمهای اطرافم از کنارم رد میشن. یعنی منو میبینن و اهمیت نمیدن یا نمی بینن. از کی اینجا افتادم اینم یادم نیست. یه صدایی از راه دور می شنوم ولی حتی نمی دونم از کدوم طرف .می ترسم دوباره بلند شم و حرکت. کنم و باز هم اشتباه برم. و صدا دور شه دور و دورتر. شاید منم دارم یه قورباغه پخته شاد میشم ولی یادمه اینو دلم نمی خواست. مگه میشه هرچی دلم می خواد نیست هر چی دلم نمی خواد هست نکنه. به هم بزنیم. قرار نبود چیزی را از من مخفی کنه. این مرد می خواهد گریه کند.
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/8610.aspx
خدا برای همه یه برگ برنده داره ولی کی و چه وقت رو می کنه معلوم نیست. مال منو رو کرده باید از این به بعد بهتر بازی کنم. این چند روز که هوا خیلی سرد و شرکت تعطیل فرصت خوبی بود تا مرور کنم هر آنچه که گذشته و. یه برنامه خوب و مهیج بریزم برای سالهای آتی. خودم با خودم که خیلی حال کردم. نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم دی ۱۳۸۶ساعت 23:59 توسط مانا. این مرد می خواهد گریه کند.
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/post-69.aspx
شاید همیشه فکر میکنیم باید برای تحول زندگی برنامه ای طولانی مدت و کشدار داشته باشم. اما میبینی یک روز ، یک لحظه و با یک نامه همه چیز تغییر پیدا میکنه. خیلی ها به این. میگن سرنوشت.مهم نیست اسمش را چی میذاریم مهم اینه که چه جوری ازش استفاده کنیم. اصلا اضطراب ندارم آنقدر که کمی نگرانم. نوشته شده در شنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۳۸۷ساعت 19:54 توسط مانا. این مرد می خواهد گریه کند.
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/post-74.aspx
هیچ واژه ای به اندازه گیج بودن نمی تونه حال این روزهای من تفسیر کند. من چی میخوام و برای چی. این همه راه از اون ور دنیا اومدم اینجا. اون موقع یادم بود، فکر میکردم خوب میدونم چی میخوام. اما حالا. فقط گیج شدم. تصمیم گیری در فرهنگ بسته اون ور دنیا خیلی راحت تره. بعضی از انتخاب ها را جامعه،. بعضی هاش دین، و بعضی هاش را هم خانواده برات سانسور می کنن. و تو فقط از چند تا گزینه محدود. حق انتخاب پیدا میکنی. شاید برای همین وقتی از بچه های نسل ما می پرسیدن که می خواهیم در. آینده چه کاره بشیم؟
manar.blogfa.com
تولدی آرام
http://www.manar.blogfa.com/8709.aspx
هیچ واژه ای به اندازه گیج بودن نمی تونه حال این روزهای من تفسیر کند. من چی میخوام و برای چی. این همه راه از اون ور دنیا اومدم اینجا. اون موقع یادم بود، فکر میکردم خوب میدونم چی میخوام. اما حالا. فقط گیج شدم. تصمیم گیری در فرهنگ بسته اون ور دنیا خیلی راحت تره. بعضی از انتخاب ها را جامعه،. بعضی هاش دین، و بعضی هاش را هم خانواده برات سانسور می کنن. و تو فقط از چند تا گزینه محدود. حق انتخاب پیدا میکنی. شاید برای همین وقتی از بچه های نسل ما می پرسیدن که می خواهیم در. آینده چه کاره بشیم؟