POUYAN1387.BLOGFA.COM

anitaamouzgar.blogfa.com

Anita Amouzgar

http://anitaamouzgar.blogfa.com/9211.aspx

دختر قشنگمون که روز 16 مرداد 1387 به این دنیا اومد. از اون جایی که دختر من خیلی به آشپزی علاقه داره و خیلی خوب هم مواد غذایی رو می شناسه و طعم ها رو هم خیلی خوب تشخیص می ده، بزرگ ترین آرزوش اینه که وقتی بزرگ شد آشپز بشه. در همین راستا از همان عنفوان کودکی، من و هنگام آشپزی همراهی می کرد و دستور غذا ها رو ازم می پرسید. یکی دو سالی هم هست که برای دیزاین و دکور کردن غذاها خیلی ایده های خوب می ده و خلاصه دستی در این کار برده. یک سالی هم هست که ماست و خیار و به تنهایی و بدون کمک درست می کنه و با فرمول خودش.

anitaamouzgar.blogfa.com

Anita Amouzgar

http://anitaamouzgar.blogfa.com/9105.aspx

دختر قشنگمون که روز 16 مرداد 1387 به این دنیا اومد. دختر مردادی ام، زادروزت مبارک. ۴ سال پیش تو همین روز، پا به این دنیای بزرگ گذاشتی و همه دنیای ما شدی. اومدی تا یه روز قشنگ دیگه تو تقویم زندگیمون معنا پیدا کنه و تا همیشه با افتخار این روز و با هم جشن بگیریم و بهت ثابت کنیم که بی تردید قشنگ ترین اتفاق زندگی مون هستی. پرنسس تابستانی من تولدت هزاران بار مبارک. به زودی با گزارش کامل از جشن تولد می آم. نوشته شده توسط مامان در ساعت لینک. Powered By: BLOGFA.COM.

anitaamouzgar.blogfa.com

Anita Amouzgar - همین جوری!

http://anitaamouzgar.blogfa.com/post-255.aspx

دختر قشنگمون که روز 16 مرداد 1387 به این دنیا اومد. این روزها کشف کردن کلماتی که توش آ و ب و دال و نون و خلاصه حروف الفبایی که بلده رو داره لذت بخش ترین کار آنیتا است. تمام کلماتی که می بینه یا می شنوه رو شدیدا کند و کاو می کنه و کلی ذوق می کنه اگه حرفی رو که بلده توشون پیدا می کنه. الان به شدت درگیر جمع کردن اعداد و کم کردنشونه. تو یه برنامه ای یه بچه ای رو نشون می ده که نه سالشه. آنیتا می گه مامان نه سال می دونی یعنی چی؟ یعنی سه سال از من بزرگتره. البته با این توضیح که به شدت معتقده که شش سالشه.

anitaamouzgar.blogfa.com

Anita Amouzgar

http://anitaamouzgar.blogfa.com/9207.aspx

دختر قشنگمون که روز 16 مرداد 1387 به این دنیا اومد. بعد از یک ماه و اندی! جونم واستون بگه که باز هم مشکلات آپلود عکس و البته مشکل جدیدی که تو بلاگفا پیدا کردم و نمی تونم هیچ عکسی بزارم، پای من و برای نوشتن پست جدید سست کرد. انگار تا من اراده می کنم که آپدیت باشم، همه چی سر ناسازگاری می زاره. امروز هم موفق نشدم عکسی بزارم اما حالا مختصر گزارشی از احوالات دخترکمان را می نویسم. فعلا همه چیز خیلی عالیه و من در همین مدت کوتاه از مهد جدید بسیار راضیم و آنیتا هم خیلی خوشحاله و اونجا رو خیلی دوست داره.

mimche.blogfa.com

مامان وميم چه -

http://www.mimche.blogfa.com/post-204.aspx

مامان، این قفسه سینه توش یه پرنده س؟ نوشته شده در سه شنبه بیست و هفتم خرداد 1393ساعت 22:36 توسط فرشته.ح. این یه وبلاگه راجع به یه دختر کوچولو به اسم ماهور که داره روز به روز واسه خونواده اش مهم ومهمتر میشه. ماهور داره با تمام وجود خودش رو آماده می کنه تا هستی رو به خدمت خودش در بیاره.

mimche.blogfa.com

مامان وميم چه - مواظب بالهایت باش

http://www.mimche.blogfa.com/post-200.aspx

پرنده بر شانه ی انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم.تو نمی توانی بر روی شانه ی من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق آدم ها و در خت ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم. انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید. آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد.

mimche.blogfa.com

مامان وميم چه -

http://www.mimche.blogfa.com/post-202.aspx

ماهور قیچی شو گرفته دستش و در حالی که تند تند باز و بسته ش می کنه قیافه ای جدی بخودش گرفته و میگه:از این به بعد تو و بابا ،. من میتونم موهاتونو هر مدلی که خواستین کوتاه کنم حتی فرفری! ماهور جیش داره ولی تا آخرین لحظه صبر می کنه .بعد در حالی که داره دور شمسی قمری به خودش میده میگه وای ی ی ی ی مامان اونقدر جیش دارم که میتونم برقصم! نوشته شده در دوشنبه نهم دی ۱۳۹۲ساعت 14:25 توسط فرشته.ح. این یه وبلاگه راجع به یه دختر کوچولو به اسم ماهور که داره روز به روز واسه خونواده اش مهم ومهمتر میشه.

mimche.blogfa.com

مامان وميم چه

http://www.mimche.blogfa.com/9204.aspx

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۲ساعت 13:48 توسط علی جعفری. ماهور صدام می کنه می گه یه آهنگ خوب برام بذار بیا توی اتاقم و در رو ببند می خوام برات باله برقصم. ماهور کم کم داره بزرگ میشه. نوشته شده در پنجشنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۲ساعت 13:45 توسط علی جعفری. تنها کسی که می تواند بنویسد ولی نمی تواند بخواند. ماهور اخیرا کنار نقاشی هاش کلی عدد و حروف فارسی و انگلیسی در هم می نویسه که من نمیدونم از کجا یاد گرفته.بعد که کارش تموم شد میاد به من نشون میده و میگه مامان بخون ببینم چی نوشتم! بیا با هم بترسیم.

mimche.blogfa.com

مامان وميم چه

http://www.mimche.blogfa.com/9203.aspx

مامانی به بابایی:نیم کیلو هم نعناع جعفری بخر لطفن. ماهور با تعجب :من که ماهور جعفری ام،نعناع جعفری دیگه کیه؟ بابایی:باید ماهور رو هم ثبت نام کنیم. ماهور:بابایی ثبت نام یعنی چی؟ بابایی:یعنی اسم نویسی.یعنی اسمتو بنویسیم. ماهور:اسم منو نباید بنویسین باید بکشین چون من ماه و خورشیدم. نوشته شده در شنبه چهارم خرداد 1392ساعت 8:37 توسط فرشته.ح. الان میمیره بیرون از آب. از قضا من باید یه۹ نقدی درباره این نمایش می نوشتم و به این موضوع اشاره کردم:. Http:/ www.theater.ir/fa/reviews.php? نوشته شده در چهارشنبه یکم خردا...

mimche.blogfa.com

مامان وميم چه - کارخانه جکهای بیمزه

http://www.mimche.blogfa.com/post-197.aspx

اون یکی میگه همینجاست.آقاهه میگه اینجا؟ اون یکی می گه:پ ن پ اینجا بالکن تهرانه! نوشته شده در دوشنبه چهاردهم مرداد ۱۳۹۲ساعت 13:50 توسط فرشته.ح. این یه وبلاگه راجع به یه دختر کوچولو به اسم ماهور که داره روز به روز واسه خونواده اش مهم ومهمتر میشه. ماهور داره با تمام وجود خودش رو آماده می کنه تا هستی رو به خدمت خودش در بیاره.