
radepa.blogspot.com
رد ِپايی بر برفرد پايی بر برف. به خودم میپیچم . چه قدر تاریکئه . صدای بچه از پنجره می آد تو . داره به یه زبون غریبی حرف میزنه . حس کشف و شهود بهام دست میده . جادوی کلمات از انحنای زمان خارجام میکنه . میفهمم . باید کلیشهها رو تکرار کرد . . شروعاش وقتی بود که برای اولین بار مجبور شدم به جای گریه کردن بگم " آب " تا لیوان آب رو به دستام بدن . به خاطر سپردن و تکرار این کلام آغاز اغوا گریام بود . باب چهارم کتاب جامعه. داستان کوتاه همراه - صادق چوبک. قربانات . ممنون . بد نیستم . تو چه طوری؟ خیلی سنگین شده بودم . همیشه دوس...
http://radepa.blogspot.com/