myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - سکوت !
http://myblog127.mihanblog.com/post/52
حس ماندن در خانه و درگیر افکار گوناگون شدن را ندارم. دلگیرم.بیشتر از بقیه از خودم. دلگیرم از خودم،از سادگی خودم. از سادگی که به اسم زرنگی و پیچوندن و کوچه علی چپ رفتن و امثال اینها تمام میشود،دلگیرم! کلید ماشین را برمیدارم و میزنم بیرون. خسته شدم ، از توقفهای بیجا! از توقف در پارک ممنوعها! نمیدانم کجا ، فقط میروم! زمانی به خودم می آیم که در جاده ای خلوت تک و تنها مسیری را طی میکنم! جاده ای خالی تک و توک سنگبریهایی به چشم میخورد که گاها حجاری سنگ قبر هم انجام میدهند! کارگرهایش هم از اینطرف به آنطرف میروند.
khatratmanovaesgham.blogfa.com
قصه ی دلم - 30
http://www.khatratmanovaesgham.blogfa.com/post-31.aspx
اين مدت كلي زندگيم تغيير كرده. خداروشكر دوباره ارامش به زندگيم برگشت. ديگه هرشب گريه نميكنم و غصه نميخورم. تصميم گرفتم كه ديگه از گذشتم چيزي ننويسم. از اين به بعد از زندگي جديدم مينويسم. خب اول از همه با كلي تاخير سال نو رو به همتون تبريك ميگم. امسال واسه زندگيم كلي برنامه ريزي كردم و تا الان كه موفق بودم. جاتون خالي تعيلات عيد خيلي خوش گذشت. ۸۹/12/۲۸حنابندون عموم و۲۹/12/۸۹عروسيش بود. واسه عروسي كلي قر دادم و خوش گذروندم. شب خيلي خسته بودم و نتونستم واسه تحويل سال بيدار بشم. شبم كه بزن و برقص راه انداختيم.
myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - خاطراتِ گمشده
http://myblog127.mihanblog.com/post/56
و روز آغاز میشود ، و باز این تکه شیشه های کثیف نگاه تارم را با واقعیت پیوند میزنند. واقعیتی که هیچکس جز من و تو از آن خبر ندارد.واقعیتی که شاید از نظر تو وابستگیست و از نظر من احساسی فراتر از دوست داشتن! واقعیتی که این روزها مدام درگیر آنم . واقعیتی که با ترس از آینده پنهان شده است در تمام وجودم. . . و تو از آن بی خبری :) واز آن بی خبری و فقط چشم دوخته ای به رفتار و حرفهایم! غافل از درون من . خاطراتی که باید عمری با آنها زندگی کنم و لذت ببرم. دفترم گم شده است. سلام به همهء دوستان. عسل و خربزهء سابق.
myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - هیچی عوض نشده!
http://myblog127.mihanblog.com/post/59
گاهی باید فرصت داد به عقل و احساس. باید بنشینی و از دور نگاه کنی جنگ این دو را. باید صبر کنی و ببینی پیروز کیست. باید فرصت داد برای جمع و جور کردن این دو پس از جنگ. فرصتی که شاید ریسک باشد . ریسک کشته شدن یکی از این دو. شاید هم صلح کردند . اما در این میان ، مهم ریسک کردن و فرصت دادن است. آشفته و سردرگم راه میفتم. به کجا نمیدانم. سوز سردی می آید. مچ پایم درد میکند. توجهی به آن نمیکنم. همه فکرهایم به تو ختم میشود. به ریسک تماشای جنگ . راه میروم.فقط راه میروم و فکر میکنم بدون توجه به زمان و مکان و محیط.
myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - مطالب اسفند 1389
http://myblog127.mihanblog.com/post/archive/1389/12
این روزها زمینی نیستم در آسمانها سیر میکنم. این روزها حالم را نمیفهمم ، لحظه ای آنقدر انرژی دارم که هیچ قفسی نمیتواند مرا از پرواز باز دارد و گاه آنقدر خسته و ناتوان که حتی نای راه رفتن ندارم. این روزها حال و هوای عجیبی دارم.شاید قرار است آفتاب دوباره بتابد بر آسمان زندگیم. یا شاید هم هوس کنم چون تارزان ، نعره کشان از این درخت به آن درخت بپرم. به فکر دیداری که شاید هیچ وقت اتفاق نمی افتاد.شاید او هم چون اعرابی ها ، نداها ، کامرانی هاو . پرواز میکرد و از یاد میبرد مرا! اومدم که بگم هنوز هم نفس میکشم.
khatratmanovaesgham.blogfa.com
قصه ی دلم
http://www.khatratmanovaesgham.blogfa.com/90053.aspx
خيلي وقته نيومدم بنويسم. تو اين مدت يه اتفاقاتي افتاد تو زندگيم. 1-انگشت پامو عمل كردم چون ميخچه داشت وحالا راحت شدم. 2-با خانواده مامانم قطع رابطه كرديم.بخاطر يه سري مسائل خانوادگي. 3-امسال تابستونمو دارم الكي ميگذرونم.هيچ كلاسي ثبت نام نكردم اصلا حوصله هيچكس و هيچ چيزيو ندارم. يكي دوبارم رفتم مسافرت. حالا فقط بعضي روزا ميرم قدم ميزنم و برميگردم خونه.بعضي وقتا هم با مامانم ميرم خريد. خداروشكر ميكنم بخاطر داشتن همچين ماماني. مامان از همينجا بهت ميگم كه تو بهترين مامان دنيايي.خيلي دوستدارم. 6-اين روزا ادم...
khatratmanovaesgham.blogfa.com
قصه ی دلم - 28
http://www.khatratmanovaesgham.blogfa.com/post-29.aspx
از امروز میخوام زندگی کنم. من گذشتمو فراموش کردم و زندگی جدیدمو شروع کردم. دیگه هیچوقت از گذشته حرفی نمیزنم. نوشته شده در دوشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۹ساعت 9:18 توسط ملینا. 7ماه از خاطرات تلخ نوشتم. از این به بعد از خوشی مینویسم. امیدوارم لحظات خوشی رو سپری کنید. با تبادیل لینکم موافقم. هفته سوم مرداد ۱۳۹۰. هفته چهارم اردیبهشت ۱۳۹۰. هفته او ل اردیبهشت ۱۳۹۰. هفته او ل فروردین ۱۳۹۰. هفته سوم اسفند ۱۳۸۹. هفته چهارم بهمن ۱۳۸۹. هفته چهارم دی ۱۳۸۹. هفته سوم دی ۱۳۸۹. هفته سوم آذر ۱۳۸۹. هفته چهارم آبان ۱۳۸۹.
myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - سالی که نکوست !
http://myblog127.mihanblog.com/post/46
ساعت حدود 4:40 دقیقه بامداد. با صدای مادرم از خواب برمیخیزم.صورتم خیسه خیس.سرم عجیب درد میکند. پاشو این لیوان آب را بخور بعد تعریف کن چه خوابی دیدی که گریه میکنی! چشمانم را به زور بار میکنم. آب را سریع مینوشم. یادم نمیاد. (خوب یادم هست دروغ میگویم). محبت مادرانه اش گل میکند دستانم را میگیرد به چشمانم نگاه میکند . . . با چشمانم التماسش میکنم که نپرسد. بیخیال میشود ، چراغ را خاموش میکند و میرود . پتو را روی سرم میکشم. با تمام توان سعی میکنم به چیزی غیر از تو فکر کنم. نمیشود. آهنگها را یکی یکی میگردم .
myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - سالی که نو شد!
http://myblog127.mihanblog.com/post/64
سالی که نو شد! لحظه های تحویل سال همیشه ، حتی از بچگی یه حس و حال عجیبی داشتم. امسال هم همینطور بود. چند دقیقه بیشتر نمونده. خیره شدم به تلویزیون و گوش میدم به آهنگ دعای تحویل سال. استرس و خوشحالی . یه حس عجیب. نفسی راحت کشیده شد. بغضی ترکید و اشکی روی گونه لغزید. سری که لحظاتی روی شانه ای آرام گرفت. اشکی که پنهان شد. مادری که دراز برتخت فقط نگاه کرد و خندید. دستی که رو به آسمان بلند شد و لبهایی که دعا زمزمه میکرد. و در آخر، بیخیال گذشته با امید به آینده ، به سال جدید لبخندی بود که روی صورتها سبز شد:).
myblog127.mihanblog.com
لبخند خدا - آرامش
http://myblog127.mihanblog.com/post/55
تو یکی از خیابونای شهر قدم میزنم. خلوت است. هر ازگاهی ماشینهایی از کنارم رد میشن. بارون خیلی آرومی میاد! عصار میخونه "نمیخام سهم دنیا را.". حس عجیبی دارم. با هم زیاد از این خیابان رد شده ایم. هر گوشه اش خاطره ایست. هر گوشه اش ترس و هراس. اما ، دلتنگ است! راهم را کج میکنم به سمت کوچه پس کوچه هایی که ما را به مقصدمون میرسوند. برمیگردم به روزهای کذشته! روزهایی که نگاهمان را بی اختیار ازهم میدزدیدیم ، گاهی لبخندت که تمام وجودم را شیرین میکرد! پشت میز همیشگی میشینم. منو رو باز میکنم! کف دستانم خیس میشود.