rirra.blogfa.com

gingin.blogfa.com

این سالها - شما قضاوت کنید

http://www.gingin.blogfa.com/post-48.aspx

من وشوهرم شاد و سرخوش زندگی می کردیم. تا این که یه روز من با دستای خودم زنی رو بخونه آوردم. زنی ناتوان و بی نهایت ضعیف. دلم برای گریه هایش سوخت. اجازه بدهم او هم شادی های زندگی را در کنار من و شوهرم. به او غذا دادم. و او با اشتها خورد. صورت لاغر و بی رنگش. آب و رنگی تازه گرفت. قدرت به پاهای ضعیفش آمد و توانست از جایش برخیزد. و او روز بروز زیبا تر شد. در ابتدا متوجه رفتارهای او با شوهرم نمی شدم. لبخند ها برایم چندان مفهومی نداشت. اما کم کم همه چیز تغییر کرد. اما او بی توجه به من روی پای شوهرم می نشست.

kafe-tanhayi.blogfa.com

کافه تنهایی

http://kafe-tanhayi.blogfa.com/8906.aspx

با شماهام که حواستون نیست چقدر راحت با افکار بچه گونتون دل آدمارو میشکونید و ساده می گذریدشماهایی که به راحتی هر چه تمام خوبی ها رو فراموش کردید و سرگرم خاله بازی افکارتون شدید. و بدونید همین جاست که پیشرفتتون که من همیشه بابتش خوشحال بودم متوفق شده. با شماهام حواستون باشه. برای کسانی که فراموش کرده اند. نوشته شده در جمعه بیست و ششم شهریور ۱۳۸۹ساعت 21 PM. نوشته شده در سه شنبه نهم شهریور ۱۳۸۹ساعت 2 AM. هر حرفی که میزنی. هر چیزی که بهش توجه می کنی. هر کسی رو که انتخاب میکنی. هر نگاهی که میکنی.

gingin.blogfa.com

این سالها - ؟

http://www.gingin.blogfa.com/post-42.aspx

گونه هایم گلگون شده بود نمی دانم از شرم دیدن خورشید مهربان بود یا از داغی نفس های خرداد. منتظر اتوبوس بودم و چشمانم خیره به بستر آرام خورشید و خورشید که اندک اندک می رفت تا بیارامد. اتوبوس آمد دم کرده و داغ و من در آن تصویر خودم را دیدم آن هنگام که کودکی فراموش شده ام را در آغوش کشیده بودم و کودکم خفته بود با موهای مجعد قهوه ایش و صورتش افروخته بود نه ازهرم هوا که از سوز سرمای نگاه مردان، نه! خدایا چه آمده بر سر ما؟ نوشته شده در شنبه سیزدهم تیر ۱۳۸۸ساعت 17:5 توسط نگین. تنها خداست که می ماند.

kafe-tanhayi.blogfa.com

کافه تنهایی - در آغوش رهایی

http://kafe-tanhayi.blogfa.com/post-18.aspx

صحبت ما شدنم با کس نیست. صحبت، صحبت ما شدنم با فرداست. پس دگر با کس هم صحبت نیست. صحبتم در فرداها نیک رها شدن است. گر بخواهم با کس یکی شوم اکنون. دیگر نمی مانم و من ویرانم. گر نه عمر کوتاه است. گر نه این ای ام شباب بس پر شتاب است. با خود می گویم:. که گر کنون پیاله ام خالی است. گر کنونم بی همراه و تنها مانده است. این بهترین تقدیر است. که مرا در فرداها هیچ خطا راه نباشد هرگز. که روم تا ابد آبادی. من گر چنین اندیشم. ابدا نفروشم، این ای ام خوشم را به کسی. ندهم نیروی غوغای من و اندیشه ام را به کسی.

kafe-tanhayi.blogfa.com

کافه تنهایی

http://kafe-tanhayi.blogfa.com/8902.aspx

صحبت ما شدنم با کس نیست. صحبت، صحبت ما شدنم با فرداست. پس دگر با کس هم صحبت نیست. صحبتم در فرداها نیک رها شدن است. گر بخواهم با کس یکی شوم اکنون. دیگر نمی مانم و من ویرانم. گر نه عمر کوتاه است. گر نه این ای ام شباب بس پر شتاب است. با خود می گویم:. که گر کنون پیاله ام خالی است. گر کنونم بی همراه و تنها مانده است. این بهترین تقدیر است. که مرا در فرداها هیچ خطا راه نباشد هرگز. که روم تا ابد آبادی. من گر چنین اندیشم. ابدا نفروشم، این ای ام خوشم را به کسی. ندهم نیروی غوغای من و اندیشه ام را به کسی.

gingin.blogfa.com

این سالها - قسمتی از نامه ی یک پدر به دخترش

http://www.gingin.blogfa.com/post-51.aspx

قسمتی از نامه ی یک پدر به دخترش. هر کدوم یه جوری زندگی میکنن. و زندگی هیچ دو آدمی مثل هم نیست. هیچ کسی نمی تونه حتی تصور کنه که کی کجا و چجوری قراره که بمیره. هر کسی توی زندگیش چند تا مرحله ی خاص داره. توی همه ی این مرحله ها هم باید . باید . باید . زندگی کنه. وقتی که میرسه به ایستگاه آخر زمین. باید اون قدر بزرگ شده باشه که. این مرحله رو هم درست عین بقیه مراحل قبول کنه و بدونه که خدا برای همه مون بدون استثنا این جوری خواسته. آدما ولی هیچ وقت نمی تونن که این مرحله ی آخر رو. به راحتی مراحل قبلی هضم کنن.

kafe-tanhayi.blogfa.com

کافه تنهایی

http://kafe-tanhayi.blogfa.com/8901.aspx

دلتنگ لحظاتی که از آن ما بود. دلم تنگ است، برای اوج پرواز دوستیمان. دلم تنگ است، برای همه ی شوق در کنار هم بودنمان. دلم تنگ است برای لحظاتی که برای هم از شادی می ساختیم. دلم تنگ است برای فریاد دلتنگیمان به هنگام دوری. و دلم تنگ است برای شوقی که برای کنارم بودنت داشتم. نگاهم خیره به روزهایی است که در اوج نیازهایم مرا پر می کردی. و خیره به لحظاتی است که در کوله باری از غم ها برایم مرحم می شدی و می ماندی. همه ی نگرانی هایت را از آن من می کردی. و حضور همیشگی ات برایم بزرگترین دلگرمی بود. خوب می دانم که چیست.

gingin.blogfa.com

این سالها - یک کلام از او

http://www.gingin.blogfa.com/post-62.aspx

یک کلام از او. انا عند المنکسره قلوبهم. نوشته شده در یکشنبه دوم مرداد ۱۳۹۰ساعت 21:12 توسط نگین. ما و مجنون درس عشق از یک طبیب آموختیم. او به ظاهر گشت مجنون ما به معنی سوختیم. تنها خداست که می ماند. نوشته یکی از ساکنین ارض.

gingin.blogfa.com

این سالها - بچه که بودیم ...

http://www.gingin.blogfa.com/post-45.aspx

بچه که بودیم . بچه که بودیم زندگی جدی تر از امروز بود. اول بازیهای بچگی با یه کلمه شروع می شد. مثلا تو دزد باش من پلیس. مثلا من راننده باشم تو مسافر. مثلا تو دکتر باش من مریض. مثلا تو بابا باش من مامان. مثلا من معلم باشم تو شاگرد. با مثلا شروع می شد اما خیلی جدی ادامه پیدا می کرد. دزد از دست پلیس فرار می کرد و تو کوچه پس کوچه های اتاق یک وجبی می دوید. دکتر با دقت نسخه ای رو می نوشت که حتی بهنرین نسخه خوان شهر هم نمی تونست بخونتش اما دوا ها پیدا می شد و مریض زود زود خوب می شد. بچه که بودیم زندگی جدی تر بود.

gingin.blogfa.com

این سالها - شادی- شفیعی کدکنی

http://www.gingin.blogfa.com/post-58.aspx

فلی به نام شادی، دیریست گم شده ست. با چشمهای روشن براق. با گیسویی بلند به بالای آرزو. هرکس از او نشانی دارد. ما را کند خبر. این هم نشان ما:. یک سو خلیج فارس. نوشته شده در شنبه یکم خرداد ۱۳۸۹ساعت 21:1 توسط نگین. ما و مجنون درس عشق از یک طبیب آموختیم. او به ظاهر گشت مجنون ما به معنی سوختیم. تنها خداست که می ماند. نوشته یکی از ساکنین ارض.