damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: August 2016
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2016_08_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. August 24, 2016. Links to this post. Links to this post. August 4, 2016. Kiosk - Amoo Asdollah. Links to this post. August 2, 2016. رنگ، هر رنگ که باشد، مهم این نیست، چرا که انسان نباید رنگ نگر باشد، مگر که مغز را به کنار زده باشد، یا به طوری مغز کور شده باشد، که بخواهد: سرخگون را به سُربیِ خاکستری ببخشد؛یا که صورت اندیشه اش را به پشیزی خوش خط و خال. رقصی چُونان، میانهءِ میدانم آرزوست. Links to this post. Subscribe to: Posts (Atom).
damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: March 2016
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2016_03_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. March 4, 2016. صحبتی نیست مرا، عادتِ روز مرا ، گفتهء نا گفته مرا. صحبتی نیست مرا، رفته از یاد مرا، هر دم از عمر مرا، تا به ابد جُرم مرا. صحبتی نیست مرا، گفتهء نا گفته مرا، هر دم از عمر مرا،نِی دگر اندیشه مرا. نقاشی از خودم، چکنویسِ بودای سبز. Links to this post. Subscribe to: Posts (Atom). سایت ادبیات پیشرو ایران آوان گاردها. گفتمان ابداع و افق های نامکشوف/ د.محمد رحیمیان. 8230; ادامه مطلب. کوتاه کند زمانه این دمدمه را. نگاهی به ن...
damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: February 2016
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2016_02_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. February 29, 2016. روزگاری پیش ازاینم من نمپنداشتی،کینچُنینم بر زمینم روزگار انگاشتی. من نمی پنداشتی، اشتباهی، اینچُنین با یُکه ای اسبم به گِل بُگماشتی. Links to this post. February 18, 2016. جاودانه زیستن، در این ناکجا که بنیاد ِ کاذبش شالوده بر حدیث و معماست، هرگز نبوده مرا در باور ادراک. چرا که این اژدهای نا به هنگام ِ زمان را ابائی نیست. در بلعیدن فراعن و اجرامشان. گوئی که نرمیده میشود. همچون مرحمی قلب ِ شکسته مادر را. Links to...
damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: April 2016
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2016_04_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. April 18, 2016. گذشته میگذشت، خاطره ها را در هر آسیمه ی سر. من در وعده، به ملاقات میرفتم، به دیدار، تا. از بام ابرها بجویم هزار نجوا را. که میجَوید ما را در آغوش یکدیگر. از همه رنگها بیرنگ بود پوست. زیر شانه ها خانه داشتیم. در هر آسیمه هزار سر بود. از پُشت مردمک چشمها. من بودم و تنها. نقاشی از دید ِر . دِلموند. Links to this post. April 13, 2016. که ترس، دیوار میسازد. بهانه ای به مطلبِ تو. 171;ترس، دیوار میسازد. Links to this post.
damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: January 2017
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2017_01_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. January 24, 2017. بزرگانِ این نمایشِ اُسکار را همه میدانند. که سر سپرده به پولند، و درترفندی نادر. فروشنده "را، رستم دستان دیگری خوانند. تمام مغلطه اینجاست که جهان. تشنهٔ پرستشِ خویش است و باید که طاوانِ کردهٔ خویش را، بپردازد. فلودٍ سِحرآمیز به نغمه میخواند:" تمدنی بزرگ در پیش است. و در میان هیاهو. صدای زجه و زنجیر. Links to this post. January 23, 2017. میپایدم ز دور دست هنوز شراره ای در میان خاطره ها. Links to this post. و تو فرد...
damon-sharif.blogspot.com
لطف سخن: January 2015
http://damon-sharif.blogspot.com/2015_01_01_archive.html
دستهایی بود در این باغچه، سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند صدای آب، هر از چند وقت، میشست سکوت غبار را، از برگ برگ ِ سبز ِما آسیاب ُمراد میگشت در چرخش زمان، بی آنکه پر شود کاسهء صبر از ضُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب * * دامون. Saturday, 31 January 2015. بافتم زمین را و آسمان را و ابر را و باران را و هر مکمل درد را و هر مرحم را. که زخم کهنه را و حنجره ی مسدود را و دست الکن را. نیافتم آن سر مگو را، جواب را، نوش دارو را. زندگی اتفاقی افتاده بود قبل از آن که اتفاق با من بیُفتد.
damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: September 2016
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2016_09_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. September 21, 2016. من آن نیستم که در بهشت بِنشینم بی دیدن جهنمی. و از آسیمهء چشمانم به نیست بنگرم. نبود آن آدم بِه زِ داستانی بی سر و ته. یا آنکس که به عنوانِ انسان، شناسیش. نبود آنرا بِه، که با خوردن سیب، یاکه یک گندم، ببخشد بهشت را به برگ انجیری. و این دالانِ بی انتهایِ ندانم ها، در اکرانِ مکرر، از صبح که سگ ،تا به شامی که شغالان منادی آنند. قصهء دندان و نان و، زهرِ عقرب زهر مار. Links to this post. September 7, 2016. میگم: چشم...
damonspoetryshop.blogspot.com
کارگاه شعر دامون: June 2016
https://damonspoetryshop.blogspot.com/2016_06_01_archive.html
اینجاکارگاه شعر من است حرف هایِ مست من که مَلنگ میزند در تفننی * * دامون. June 30, 2016. دراین تیزآب رنج و خون. دراین بیقوله که حتی. نهالِ گندم امید، درونِ شوره زارانش، غبار ِ شب کشیده بُرقه ای تاریک, به روی ِ کوچه بختک وار. تجزائی نمییابی در این ظلمت. میان سبز پاکوبان و آن سبزینهء سمی درون جام. خر دجال میگردد درون کوچه های شهر. نوای ِ شرمگونش لحیب. تند و غربت زاست. بر این طغیان که اطشان است. دراین بیقوله که حتی. نهالِ گندم امید، درونِ شوره زارانش. نقاشی برگرفته ازسایت منجنیق. Links to this post. رضا کاظ...
damon-sharif.blogspot.com
لطف سخن: April 2014
http://damon-sharif.blogspot.com/2014_04_01_archive.html
دستهایی بود در این باغچه، سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند صدای آب، هر از چند وقت، میشست سکوت غبار را، از برگ برگ ِ سبز ِما آسیاب ُمراد میگشت در چرخش زمان، بی آنکه پر شود کاسهء صبر از ضُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب * * دامون. Sunday, 27 April 2014. در حصرت تو مُرد برادر. در غیاب تو دق کرد مادر. مثل افسانه تعریف کرد تو را پدر. در نبودت خسته از دویدن و به ناکجا رسیدن. در اندیشه ات هر لحظه و ثانیه امید را نواله ء این عمر ازدست رفته کردن. ی، در نقطه ای نیافتنی. آنکه نام تو است.
damon-sharif.blogspot.com
لطف سخن: May 2014
http://damon-sharif.blogspot.com/2014_05_01_archive.html
دستهایی بود در این باغچه، سبز، که تو گفتی در بهار شکوفه داده اند صدای آب، هر از چند وقت، میشست سکوت غبار را، از برگ برگ ِ سبز ِما آسیاب ُمراد میگشت در چرخش زمان، بی آنکه پر شود کاسهء صبر از ضُلال ِ بارانی* *من ما بود و آرزو نقشی نه در سرآب * * دامون. Friday, 16 May 2014. Paco de Lucia - Entre dos aguas (1976) full video. Links to this post. Sunday, 11 May 2014. همیشه من سند باد بودم، در داستانهای پدر. قهرمانی حماسه ای که پرنده ای به دوش، بر بال بادبانهای کشیده. به دور دست میرفت. تا به ارمغان آرد.
SOCIAL ENGAGEMENT