abi02.blogfa.com
حس آبی - یک داستان زیبا (دوست قدیمی)
http://www.abi02.blogfa.com/post-21.aspx
یک داستان زیبا (دوست قدیمی). جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض اینکه دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است ، از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند. مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی که این کار ارزشش را دارد یا نه؟ دوستت احتمالا مرده و ممکن است تو حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی! حرف های مافوق اثری نداشت . سرباز به نجات دوستش رفت .
abi02.blogfa.com
حس آبی - توقف کوتاه
http://www.abi02.blogfa.com/post-24.aspx
یعنی بردی دلم با ناز. یعنی عاشق شدم باز. یعنی هر چه غیر از تو دارم بسوز. یعنی سوختم ، ولی مشتاقم هنوز. یعنی بر وادی بی رهگذر جانم بتاز. یعنی محتاج توست این دل ، ای بی نیاز. من سرا پا نیاز. یعنی با نگاه خود ،. تقدیم به همه ی خوانندگان وبلاگ. عکسهایی از میوه های عجیب و غریب. داستان خیلی خیلی کوتاه. از صبح تا شب سیب می خورد، هر سیب كه تمام میشد سریع به سراغ سیب دیگرمی رفت ، تنها امیدش پیدا كردن یك كرم سیب دیگر بود . اما ناگزیر با یك كرم دندان ازدواج كرد! ایشالا تو پست های آینده جبران کنم. دلم را زنده کن!
abi02.blogfa.com
حس آبی - طلوعی دوباره
http://www.abi02.blogfa.com/post-29.aspx
که از همه گلهای رز تنها به خاطر اینکه خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است،. که همه رویاهای خود را تنها به خاطراینکه یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است،. نوشته شده در دوشنبه ۱۳۸۹/۰۱/۲۳ساعت 19:32 توسط مهدی. دلم را زنده کن! بیا بال و پر ما را بیاموز. به قدر یک قفس. زنده یاد قیصر امین پور. عشق من عاشقم باش. وبلاگ یک پسر خوب! زندگی آبیست با طعم خدا. مرا اندک دوست بدار اما طولانی. I am an alone girl.
abi02.blogfa.com
حس آبی - آبگوشت کلمه
http://www.abi02.blogfa.com/cat-3.aspx
یک شبی مجنون نمازش را شکست. بی وضو در کوچی لیلا نشست. عشق آن شب مست مستش کرده بود. فارغ از جام الستش کرده بود. سجده ای زد بر لب درگاه او. پرزلیلا شد دل پر آه او. گفت یا رب از چه خوارم کرده ای. بر صلیب عشق دارم کرده ای. جام لیلا را بدستم داده ای. وندر این بازی شکستم داده ای. نشتر عشقش به جانم می زنی. دردم از لیلاست آنم میزنی. خسته ام زین عشق دل خونم نکن. من که مجنونم تو مجنونم نکن. مرد این بازیچه دیگر نیستم. این تو و لیلای تو من نیستم. گفت ای دیوانه لیلایت منم. در رگ پنهان و پیدایت منم. مطمئن بودم به من.
abi02.blogfa.com
حس آبی - ایستگاه
http://www.abi02.blogfa.com/cat-2.aspx
کارآموزی ، پس از یک مراسم طولانی و خسته کننده دعای صبحگاهی. در صومعه پیدرا ، از پدر روحانی پرسید :. آیا همه ی این نیایش هایی که به ما یاد می دهید، خدا را به ما نزدیک می کند؟ پدر گفت: با سوال دیگری، جواب سوالت را می دهم. آیا همه ی این نیایش هایی که انجام می دهی، باعث می شود که خورشید فردا طلوع کند؟ خورشید طبق یک قانون کیهانی طلوع می کند. خدا به ما نزدیک است، چه دعا بخوانیم و چه نخوانیم . شاگرد عصبانی شد و گفت : یعنی می گویید تمام این دعاها بی فایده است؟ پدر روحانی با آرامش خاصی گفت :. خدایا دلی آفتابی بده.
abi02.blogfa.com
حس آبی - خدا هست...
http://www.abi02.blogfa.com/post-27.aspx
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه. چرا چنین حرفی میزنی؟ آرایشگر گفت: نه بابا!
abi02.blogfa.com
حس آبی - الهی نامه
http://www.abi02.blogfa.com/cat-4.aspx
میگن تو شبهای قدر خدا برای بنده هاش حساب ، کتاب میکنه. کی. چی و چقدر داشته باشه و خلاصه تقدیر اونها رو مینویسه . واسه همین از همه ی شما دوستان میخوام که تو این شبها اول واسه دیگران و بعد واسه خودتون بهترین چیزا رو از خدا طلب کنید. من رو یادتون نره . آن چه می خونید. بخشی هایی ازگفتگوهای من وشما ، با خداست. با احترام به شخصیت تهیه کننده متن (که نمی شناسمش) ،. را تقدیم می کنم. گفت: لاتقنطوا من رحمة الله. از رحمت خدا نا امید نشید. گفتم: انگار، مرا فراموش کرده ای! منو یاد کنید تا یاد شما باشم. تو خدایی و صبور!
abi02.blogfa.com
حس آبی
http://www.abi02.blogfa.com/8807.aspx
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت. آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند. وقتی به موضوع خدا رسید آرایشگر گفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟ آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه. چرا چنین حرفی میزنی؟ آرایشگر گفت: نه بابا!
abi02.blogfa.com
حس آبی - داستان
http://www.abi02.blogfa.com/cat-1.aspx
کارآموزی ، پس از یک مراسم طولانی و خسته کننده دعای صبحگاهی. در صومعه پیدرا ، از پدر روحانی پرسید :. آیا همه ی این نیایش هایی که به ما یاد می دهید، خدا را به ما نزدیک می کند؟ پدر گفت: با سوال دیگری، جواب سوالت را می دهم. آیا همه ی این نیایش هایی که انجام می دهی، باعث می شود که خورشید فردا طلوع کند؟ خورشید طبق یک قانون کیهانی طلوع می کند. خدا به ما نزدیک است، چه دعا بخوانیم و چه نخوانیم . شاگرد عصبانی شد و گفت : یعنی می گویید تمام این دعاها بی فایده است؟ پدر روحانی با آرامش خاصی گفت :. خدایا دلی آفتابی بده.