SAIEHSAR.PERSIANBLOG.IR

ayatollahi.persianblog.ir

درباره آقای دعاگو امام جمعه شمیران(1) - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/post/823

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. درباره آقای دعاگو امام جمعه شمیران(1). از قبل از انقلاب ایشان فقط این رامیدانم که مدتی زندان بوده و. مدت زیادی فراری و بااسم "اخلاقی" درشهرهای مختلف منبر. میرفته و دوران عسرت و تنگدستی غیرقابل تحملی راگذرانده اند. اولین بار ایشان راقبل از انقلاب درب منزل دوست مشترکمان. برادر انقلابی و رئیس اسبق آموزش و پرورش منطقه 2 تهران. ومدیر کل اسبق گزینش وزارت آموزش و پرورش دیدم.ایشان پس.

ayatollahi.persianblog.ir

آقای دعاگو و شورای نظارت برصداوسیما - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/post/824

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. آقای دعاگو و شورای نظارت برصداوسیما. آقای دعاگو که به شورای سرپرستی صدا و سیمارفته بودند. وماهم کمترایشان را میدیدیم تا دراواخرسال63 یا 64 به سرطان. مبتلاشدند و با آقای شیرازی به دیدنشان رفتم این دیدار خیلی. دوستانه بود و پس از بهبودی ایشان به عنوان عضو جلسه. خانوادگی ماها همراه ماشدند(قبلا هم نوشته بودم که. باتعدادی از فعالین انقلابی درشمیران جلسات خانوادگی داشتیم. نویسنده : میرز...

ayatollahi.persianblog.ir

آرزوی یک بوسه - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/post/836

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. بعضی وقتها بی دلیل حسرت یک بوسه رابر دل خودت می. نشانی . از مشکلات من اینه که خیلی عاطفی هستم و بچه. های خواهر وبرادرهام هم شاید به حدبچه های عزیزم مورد. علاقه ام هستند. حالا یکی از آنها بیمارشده بود و باید عمل. جراحی میشد . عملی که مهم نیست ولی استرسش بیش از. خطرش هست. به هرحال عمل دربیمارستان انجام شد و از اتاق. عمل بیرون آمده بود. از پشت درب اتاق عمل دربیمارستان لاله. پیشنماز د...

ayatollahi.persianblog.ir

بازهم یک عمره جدید - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/post/835

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. بازهم یک عمره جدید. خدای من بزرگ است وهرگاه به من سختی میدهد بعدش جایزه ام. رفتن یک سفر زیارتی خصوصا عتبات یاحج است. خودش جور می کند. سال گذشته خیلی سخت بود. خصوصا از دست دادن دو عزیزم ( وجیهه. خانم و محمد غفوری) ولی کم کم پوست کلفت شده ام و تحملم بالا. یک روز که درشرکت ملی گاز جلسه داشتم(فکر کنم اواخربهمن بود). بعداز جلسه با یکی از همکاران از اداره گاز که خارج شدیم و قرارمان بود.

ayatollahi.persianblog.ir

فاطمه رسول زاده - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/tag/فاطمه_رسول_زاده

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. شرح یک حادثه آتش سوزی. من و عیال دومزاح عکس هم داریم. او سرماپرست است و من از سرما. بیزارم.مشکل من این است که ایشان دراوج زمستان پنجره اتاق راباز. میکند و من خودم رازیر دوتا پتو می پیچم و شب سرم عذق میکند و. همیشه موهای چرب مرامتهم میکند که طرف صدسال است پا به حمام. نگذاشته.نوروز 94 را دریزد بودیم .هم بخاطر درگذشت خواهرم عید. کلاردشت برویم و اصلا حال و حوصله سرمای کلاردشت و ترافیک.

ayatollahi.persianblog.ir

بارغم از ناراحتی همسرم - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/post/833

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. بارغم از ناراحتی همسرم. از مسجد که به خانه بر می گشتیم خانمم پرسید صبح شده؟ گفتم خوب هواروشن است و صبح شده! من نماز خوانده ام؟ خیس شده و تو ماشینه! و بازهم سوال تکرار می شد. ماالان کجاهستیم؟ بردمش به خانه تاشاید بادیدن خانه صحنه ها به یادش بیاید و چندان موثر نبود. من و خانواده اش را می شناخت و حتی بردمش سراغ ویلای نیمه ساخته خودش تا ببیند. می پرسید آیا این مال ماست؟ آقا میرزاجواد ...

ayatollahi.persianblog.ir

ادامه (بازهم یک عمره جدید) - زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی)

http://ayatollahi.persianblog.ir/post/837

زندگی من (میرزاعلی آیت اللهی). این وبلاگ بنا دارد شرح مختصری از شهر و محیط و شرایط زندگی نویسنده اش را برای دیگران مطرح سازد. ادامه (بازهم یک عمره جدید). بعداز یک بار مدیر کاروان شدن دوباره به عنوان معاون دوستم. حاج سید عباس فیض)عازم بودم. از فرودگاه امام خمینی به سوی جده و از جده بسوی مدینه. تقریبا خوب رفتیم و اثری از بدرفتاری سعودیها هم نبود و. هنوز خبری هم از تعرض آنها بروز نکرده بود. هتلمان خوب جایی. نبود و البته معمولی و متوسط بود . آقای فیض که صاحب آژانس. هیچ خریدی هم انجام نداده بودم و فارغ البال.

dfkh.persianblog.ir

ماوس - دختر فاطی خانوم

http://dfkh.persianblog.ir/tag/ماوس

من و وبلاگ 2. مدتی‌ بود که ویندوز را دیده بودیم و ماوس یک شی‌ عجیب و غریب ولی‌ پرکاربرد هم به کامپیوتر اضافه شده بود ولی‌ باز هم برای من این چیزها ناآشنا بود! دانش آموز بودم و در تمام کلاس‌های کامپیوتر ، حتی کلاس سوم دبیرستان چیز زیادی از ویندوز و اینترنت به ما آموزش ندادند و فقط تنها کار من با کامپیوتر ،غیر از بازی‌ ، استفاده از ایمیل و چند سایت بود. یادمه علاقه زیادی به چند سایت کارت پستال داشتم و حتی روزی چند ایمیل به همراه کارت پستال برای دختر همسایه می فرستادم! کشف بزرگ صورت گرفت! من و وبلاگ 3.

dfkh.persianblog.ir

دختر فاطی خانوم

http://dfkh.persianblog.ir/1390/7

من و وبلاگ 1. یادمه وقتی‌ با وبلاگ آشنا شدم برام یک پدیده عجیب و غریب بود! می‌شه گفت حتی کمی‌ ترس داشتم . قبل تر از آن کامپیوتر ،یک دستگاه عجیب و غریب بود برایم! زمانی‌ که کامپیوتر به خانه ما آمد فکر می‌کنم دوم یا سوم راهنمایی بودم. مدتی از آمدن کامپیوترهای خانگی نگذشته بود که پایش به خانه ما هم باز شد. زودتر از خیلی های دیگر. گاهی‌ در مدرسه مسوول کامپیوتر صدایم می زد و کمی‌ یادم می داد آن هم DOS! ویندوز آمده بود ولی‌ فراگیر نبود ام ا به من داس را تا حدی یاد داد. من و وبلاگ 3. من و وبلاگ 2. من و وبلاگ 1.

dfkh.persianblog.ir

وبلاگ - دختر فاطی خانوم

http://dfkh.persianblog.ir/tag/وبلاگ

من و وبلاگ 3. وارد فضایی شدم که نوشته های جالبی داشت بعضی مثل خاطره های شخصی بود ( و چه چیز اذت بخش تر از خواندن خاطرات دیگران؟ و بعضی قطعات ادبی بود . متوجه شدم پایین این نوشته ها نام کسانی است که می شناسم .دوستان برادرم،دوستان خانوادگی! آنجا بود که این کشف صورت گرفت. واقعا برایم عجیب بود.چند روزی همین چند وبلاگ را می خواندم البته هنوز نمی دانستم نام این صفحات وبلاگ است! شب، زمانی که پدر به منزل آمد ، با ترس و لرز این کشف را به او گزارش دادم و حضوری نیز با هم آن صفحات را چک کردیم! من و وبلاگ 2. برادرم س...