otagheabi.blogfa.com
اطاق آبی - شب تنهایی خوب
http://www.otagheabi.blogfa.com/post-17.aspx
گوش كن،جاده صدا ميزند از دور قدم هاي تو را. چشم تو زينت تاريكي نيست. پلك ها را بتكان،كفش به پا كن و بيا. و بيا تا جايي كه پر ماه به انگشت تو هشدار دهد. و زمان روي كلوخي بنشيند با تو. و مزامير شب اندام تو را،مثل يك قطعه به خود جذب كند. پارسايي است در آنجا كه تو را خواهد گفت:. بهترين چيز رسيدن به نگاهيست كه از حادثه ي. نوشته شده در یکشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۸۵ساعت 15:8 توسط عاشق. آری آری زندگی زیباست. زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست. گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست. ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
otagheabi.blogfa.com
اطاق آبی - هدایت
http://www.otagheabi.blogfa.com/post-19.aspx
خاصیت هر نسلی است که آزمایش نسل گذشته را فراموش کند. در این بازیگر خانه ی بزرگ دنیا هر کس یک جور بازی میکند تا هنگام مرگش برسد. تنها مرگ است که دروغ نمیگوید. نوشته شده در چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۸۵ساعت 14:47 توسط عاشق. آری آری زندگی زیباست. زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست. گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست. ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست. مخيله ي يك جوان.
squeal.persianblog.ir
ناله
http://squeal.persianblog.ir/1385/6
هر روز خیال آمدنت را به آغوش خسته می کشم . ساعت ٦:٤٧ ب.ظ روز دوشنبه ٢٧ شهریور ۱۳۸٥. چرا تابستون اينجوري گذشت؟ ديشب اصلا نخوابيدم تا 3-4 بيدار بودم.(تازه صبح زود هم از خواب بيدار شدم كه برم انتخاب واحد كنم). داشتم فكر مي كردم كه چقدر تابستون داره الكي تموم مي شه؟ هيچ كار مفيدي نكردم.يعني تعطيلاتم به بطالت تمام گذشت :(. حتي دوستامو هم نديدم؟ خيلي تنبل شدم.كلي برنامه داشتم.به هيچ كدومش عمل نكردم. مي خواستم زبان تمرين كنم.رياضي رو جبران كنم كه اين ترم شرمنده نشم :) يعني تو دانشگاه آبروم نره! پن2: بي بي جون.
borjokabootar.blogsky.com
برج و کبوتر
http://www.borjokabootar.blogsky.com/page/5
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384. این شعر بدون عنوان بود. شعر را هم از دید یک دختر بخوانید و هم از دید یک پسر. وای ، باران باران. شیشه ی پنجره را باران شست . از دل من اما ،. چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور ، وای ، باران ، باران ، پر مرغان نگاهم را شست . خواب را دریابم ، که در آن دولت خاموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم ، و ندایی که به من می گوید :. گرچه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحر نزدیک است ). پر مرغان صداقت آبی است -.
borjokabootar.blogsky.com
لینکهای روزانه - برج و کبوتر
http://www.borjokabootar.blogsky.com/dailylink
کلیک کن خودت می بینی چیه جییییییییگر. دختر پاکی که بعداز ۱۲۷ سال بدنش همچنان سالم مانده است . مطلبی در همین وبلاگ ( ترجمه ی دکتر علی شریعتی ). خانه ات سرد است؟ خورشیدی در پاکت می گذارم و برایت پست می کنم . ستاره ی کوچکی در کلمه ای بگذار و به آسمانم روانه کن . - بسیار تاریکم -! کلیک کن خودت می بینی چیه جییییییییگر. دختر پاکی که بعداز ۱۲۷ سال بدنش همچنان سالم مانده است . مطلبی در همین وبلاگ ( ترجمه ی دکتر علی شریعتی ). حریم دل ( صبور ). آخرین پناه ( مهدی ). زندگی در روشنایی آفتاب (سعید). هور ادب ( جاوید ).
borjokabootar.blogsky.com
برج و کبوتر
http://www.borjokabootar.blogsky.com/1385/06/16
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1385. یکبار به طوس رسید. مردمان از شیخ استدعاء مجلس کردند ، شیخ اجابت کرد بامداد در خانقاه استاد. تخت بنهادند و مردم می آمدند و می نشستند. چون شیخ بر تخت شد و مقریان قرآن برخواندند و مردم می آمد چندانکه کسی را جای نماند ، م ع رف برخاست و گفت : خدایش بیامرزد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید. شیخ گفت : و صلی الله علی محمد و آله اجمعین. چون این کلمه بگفت از تخت فرود آمد و آن روز بیش از این نگفت. باب دوم ، فصل دوم. اثر محمد بن منور. خانه ات سرد است؟ حریم دل ( صبور ). با صدای...
borjokabootar.blogsky.com
برج و کبوتر
http://www.borjokabootar.blogsky.com/1384/12
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1384. این شعر بدون عنوان بود. شعر را هم از دید یک دختر بخوانید و هم از دید یک پسر. وای ، باران باران. شیشه ی پنجره را باران شست . از دل من اما ،. چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور ، وای ، باران ، باران ، پر مرغان نگاهم را شست . خواب را دریابم ، که در آن دولت خاموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم ، و ندایی که به من می گوید :. گرچه شب تاریک است ، دل قوی دار ، سحر نزدیک است ). پر مرغان صداقت آبی است -.
borjokabootar.blogsky.com
برج و کبوتر
http://www.borjokabootar.blogsky.com/1385/04
پنجشنبه 29 تیرماه سال 1385. در شهری که من به دنیا آمدم ، زنی با دخترش زندگی می کرد و هر دو در خواب راه می رفتند. یک شب که خاموشی. جهان را فرا گرفته بود ، آن زن و دخترش که در خواب راه می رفتند در باغ. مه گرفته شان به هم رسیدند. مادر به سخن درآمد و گفت : ( تویی ، تو ، دشمن من! تویی که جوانی مرا تباه کردی و زندگی ات را بر ویرانه های زندگی من ساختی! کاش می توانستم تو را بکشم .). پس دختر به سخن درآمد و گفت : ( ای زن منفور و خود خواه و پیر! که راه آزادی را بر من بسته ای! ای کاش می مردی! خانه ات سرد است؟ خورشید...
borjokabootar.blogsky.com
برج و کبوتر
http://www.borjokabootar.blogsky.com/page/4
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1385. یک بار به مترسک. ی گفتم : " لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای. ". گفت : " لذت ترساندن. عمیق و پایدار است ، من از آن خسته نمی شوم.". دمی اندیشیدم و گفتم : " درست است چون که من هم مزه ی این لذت را چشیده ام. ". فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده. باشد این لذت را می شناسند.". آنگاه من از پیش او رفتم ، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من؟ یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف. نویسنده : جبران خلیل جبران. به راستی که باید از آدم بی شعور و احمق ترسید!