![sargardani.blogfa.com](http://fav.cln.bz/4bczhnz6emiguf1fqdqruajj/64/sargardani.blogfa.com.png)
sargardani.blogfa.com
روزمرگی های یک ذهن سردرگمروزمرگی های یک ذهن سردرگم -
http://sargardani.blogfa.com/
روزمرگی های یک ذهن سردرگم -
http://sargardani.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Friday
LOAD TIME
0.4 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
8
SSL
EXTERNAL LINKS
20
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
0.406 sec
SCORE
6.2
روزمرگی های یک ذهن سردرگم | sargardani.blogfa.com Reviews
https://sargardani.blogfa.com
روزمرگی های یک ذهن سردرگم -
روزمرگی های یک ذهن سردرگم -
http://www.sargardani.blogfa.com/post/3
روزمرگی های یک ذهن سردرگم. این روزها همه ترس از دست دادن آبروی خود دارند. اما به سادگی آبروی دیگران را می برند . . . نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن 1391ساعت 12:23 توسط Orphic. چون از راه مانده ای که چشم های خسته و بی صبرش، حتی سراب را هم دیدن نمی تواند. قدم هایم، خاک را پنجه می ساید و چیزی نمی یابد. عمری است غبار بیهودگی، روح سراپا عصیانم را پوشانده است. ابرها گلوی آسمانم را می فشارند. نه خورشیدی، نه بارانی. عشق در لای شقایق ها پنهان گشته است نمی خواهد خود را به این.
روزمرگی های یک ذهن سردرگم -
http://www.sargardani.blogfa.com/post/6
روزمرگی های یک ذهن سردرگم. واژه "بد نیستم" به معنای خوب بودن نیست. حتی به معنای بد بودنم نیست.اصلا یه برزخیه لامصب. نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن 1391ساعت 15:54 توسط Orphic. چون از راه مانده ای که چشم های خسته و بی صبرش، حتی سراب را هم دیدن نمی تواند. قدم هایم، خاک را پنجه می ساید و چیزی نمی یابد. عمری است غبار بیهودگی، روح سراپا عصیانم را پوشانده است. ابرها گلوی آسمانم را می فشارند. نه خورشیدی، نه بارانی. عشق در لای شقایق ها پنهان گشته است نمی خواهد خود را به این.
روزمرگی های یک ذهن سردرگم - روزهای تکراری
http://www.sargardani.blogfa.com/post/5
روزمرگی های یک ذهن سردرگم. صبح هم ماجرای ساده ایست. گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند. نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن 1391ساعت 1:29 توسط Orphic. چون از راه مانده ای که چشم های خسته و بی صبرش، حتی سراب را هم دیدن نمی تواند. قدم هایم، خاک را پنجه می ساید و چیزی نمی یابد. عمری است غبار بیهودگی، روح سراپا عصیانم را پوشانده است. ابرها گلوی آسمانم را می فشارند. نه خورشیدی، نه بارانی. عشق در لای شقایق ها پنهان گشته است نمی خواهد خود را به این. آدم کوکی ها نشان دهد او نیز خسته است از این همه دروغ ریا نقاب.
BLOGFA
http://www.sargardani.blogfa.com/Profile
پروفایل مدیر این وبلاگ فعال نیست.
روزمرگی های یک ذهن سردرگم -
http://www.sargardani.blogfa.com/post/2
روزمرگی های یک ذهن سردرگم. هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند. رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند. درختان میوه خود را نمی خورند. خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند. ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند. گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد. زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . . نوشته شده در سه شنبه سوم بهمن 1391ساعت 12:22 توسط Orphic. چون از راه مانده ای که چشم های خسته و بی صبرش، حتی سراب را هم دیدن نمی تواند. قدم هایم، خاک را پنجه می ساید و چیزی نمی یابد.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
8
جولانگاه تزویر تناقضات
http://www.hajmajid.blogfa.com/8507.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. قفل قفل است و کلید های مردد نمی چرخند. کلید اشتباه در روزن قفل قرار گرفت و یگانه روزنه مسدود شد. اینک من مانده بودم و کلید های مشتبه و روزنه ی مخدوش. لیکن پاهایم را بر زمین می کوفتم. پاشنه ی اضطراب در تنش فریاد هایم مشبک شد. تاریکی دیوانه ام کرده بود. جسمم را به در و دیوار می زدم تا شاید راهی پیدا شود و بتوانم از این تاریکی فرار کنم. حوصله ی ایکاش گفتن ندارم، اما می دانم کلید اول لرزش دستانم را صد چندان کرد. آری بوف کور را باید سوزاند.
جولانگاه تزویر تناقضات - این شش سوی کرانه
http://www.hajmajid.blogfa.com/post-116.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. این شش سوی کرانه. در این شش سوی کرانه،. روی همه دیوارها نقاشی شد. در این شش سوی کرانه،. حقیقتی واژگون را در من ریخت. در این شش سوی کرانه،. با همه ناگواری ام، آسوده به درون خزیده است. از سعی هزار رنگارنگ پرهیز شده. تنها با این سیاهی لبریز،. اگر که بخواهد وجود داشته باشد، هرگز شایسته نیست. نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۰ساعت 3:32 توسط م. سکوت. همه کس سراغ مطلب به دری رساند و نازید. من و ناز نیم جانی که به لب رسیده باشد.
جولانگاه تزویر تناقضات
http://www.hajmajid.blogfa.com/8601.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. بیدل این انجمن وهم دگر نتوان یافت درد هم مفت تماشاست طرب باید کرد. روی آوارها گام بر می دارم تا کلمه ای درخور ساختارم بفریبم. لای مردارها می گردم استخوانی شایسته ی بنایم بیابم. دور زنجیرها سفت می شوم تا نفسم را پشیمان کنم. و می گدازم تا خودم را بند کنم. حوادث را می شمرم یک، خودم. دو، .حالا حوصله ندارم حرف مفت بزنم. دقت کرده ام، گمانم بیشتر اشتباه کرده ام. دروغ را تنفس میکنم. فردا ساعت چند بار که بتپد خود را باور می کنم.
جولانگاه تزویر تناقضات
http://www.hajmajid.blogfa.com/8511.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. همچون تنفس هوس انگیز است. بینابین بودن هول انگیز. رو به رو باید شد. رو در رو باید بود. آن پایین، حفره ای استخوان های شکستن را صدا می زند. تک اشاره ای، امید خنکی! دستی تکان می خورد. و پای استخوانی می لرزد. کف آسفالت تقویم چشمان است. گردش چشمی روز و شب ورق می زند. خاطرات دلسوزه می کند! حسرتی سیلی می زند. اشکی باز می گردد. و دوباره سنگ واره ای به خوابش نشاط می بخشد. غم باره ای فرا می رسد و دیگر شبی می نوازد. آری بوف کور را باید سوزاند.
جولانگاه تزویر تناقضات
http://www.hajmajid.blogfa.com/8602.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. بخار مه انگیز اشکی که از من زدوده شد در آغوشم کشید- هاله ای که انتظارم زایید. بی اختیار مجذوب شدم. حرکت در من تاسف می خور د. لاشه ای که بروی سینه ام تولید شده منظم نوسان می کند و مرا وادار به تنفس می نماید. پله ها گویای زنجیر هاست. پیوسته ام و در خود می لولم. به عنایت چند سکوی ذلیل زنده خواهم ماند؟ خدا نشئه ی ذلت من است. از فریب مغزم بیزار است. و گاه گاهی که نامش را به کار می برم مرهون ذلت من است. حضور را نمی شمرم. طلوع را ق سمت می دهم.
جولانگاه تزویر تناقضات - سفید
http://www.hajmajid.blogfa.com/post-105.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. رهبر مقصود بیدل وحشت از خویش است و بس. سیل چون مطلق عنان شد سیر دریا می کند. شاید بهای وجودی یک انسان را نتوان در عیار حرف های او سنجید، اما سخن مسلما از شخصیت. درونی وی سرچشمه می گیرد. تفکر محصور بیان است و بیان معذب عرف. حرکت همیشه به قیمت گزافی تمام می شود اما هر نوع جنبش از یک جبر ذاتی نشأت می گیرد. که منیت دریوزه ی رفتار، عریانی مفاهیم اولیه و بی مایگی نگرش زیبا شناختی را در خلوصی ناباورانه. به تصویر می کشد. مجبور" در حرص همیشگی.
جولانگاه تزویر تناقضات - زندگی در کجا به پایان میرسد؟
http://www.hajmajid.blogfa.com/post-115.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. زندگی در کجا به پایان میرسد؟ زندگی در کجا به پایان میرسد؟ با همه آنچه که دارد در کجا باید به پایان رسد؟ در ریگزاری علیل که سالها از شهر خود دور مانده. با آفتابی که مرگ را تشنه میکند. در سکوتی پلیدتر، کرکسی گرسنه به شامگاه من نمیاندیشد. آنکه کدام درنده به ستاره ی شب لعنت دیگر من لعنت نمیکند! هرزه ای بر من تبسم میکند. دیگر زندگی در کامم تلخ مانده است،. روزی که مرا به دیوار میخ کرده اند. با خاطره ای دورافتاده تبسم دیگری جریان یافت.
جولانگاه تزویر تناقضات - این کلیدهای لعنتی!
http://www.hajmajid.blogfa.com/post-110.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. قفل قفل است و کلید های مردد نمی چرخند. کلید اشتباه در روزن قفل قرار گرفت و یگانه روزنه مسدود شد. اینک من مانده بودم و کلید های مشتبه و روزنه ی مخدوش. لیکن پاهایم را بر زمین می کوفتم. پاشنه ی اضطراب در تنش فریاد هایم مشبک شد. تاریکی دیوانه ام کرده بود. جسمم را به در و دیوار می زدم تا شاید راهی پیدا شود و بتوانم از این تاریکی فرار کنم. حوصله ی ایکاش گفتن ندارم، اما می دانم کلید اول لرزش دستانم را صد چندان کرد. آری بوف کور را باید سوزاند.
جولانگاه تزویر تناقضات
http://www.hajmajid.blogfa.com/9003.aspx
بار دل است اين كه به خاكت نشانده است . گر بي نفس شوي ز مسيحا گذشته اي. این شش سوی کرانه. در این شش سوی کرانه،. روی همه دیوارها نقاشی شد. در این شش سوی کرانه،. حقیقتی واژگون را در من ریخت. در این شش سوی کرانه،. با همه ناگواری ام، آسوده به درون خزیده است. از سعی هزار رنگارنگ پرهیز شده. تنها با این سیاهی لبریز،. اگر که بخواهد وجود داشته باشد، هرگز شایسته نیست. نوشته شده در پنجشنبه بیست و ششم خرداد ۱۳۹۰ساعت 3:32 توسط م. سکوت. همه کس سراغ مطلب به دری رساند و نازید. من و ناز نیم جانی که به لب رسیده باشد.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
20
alone
خرید کریو , buy kerio , خرید کریو ارزان ,. طلای ك ره به رکابزن م سی ایران رسید. رکاب زن ملی پوش مس کرمان نشان طلای بازی های آسیایی را به گردن آویخت. به گزارش تابناک، محمد دانشور ورزشكار 19 ساله تیم ملی دوچرخهسواری ایران که در تیم مس کرمان رکاب میزند، در مادهی کایرین که یکی از سختترین مواد رقابتهای دوچرخهسواری است، موفق شد با جا گذاشتن رکابزنانی از کشور اندونزی و ژاپن به مدال طلای این رقابتها دست پیدا کند. به نقل از تابناک. برچسبها: طلای ك ره به رکابزن م سی ایران رسید. به گزارش خبرگزاری فارس، کیهان برزگر ...
چون آدمک
چون آدمک زنجیر بر دست و پایم. از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل. آدمیت مرد. سالروز شهادت میرزاده ی عشقی آزادمرد شاعر و متفکر و محقق سی و یک ساله ی ایرانی تسلیت باد. عشقی شهید شد ز جهان نا امید رفت. سارا سرايي ۲۲ بعد از ظهر جمعه ۱۲ تیر۱۳۹۴. ترانه ی ماه اسفند. اسفند هم دارد از راه می رسد. روی آتش نشسته اسفند،. بالا و پایین می پرد. بالا و پایین بپر اسفندک قلبم. سرخ شو آرام آرام . اما برای سوختن هنوز زود است. یک ماه تا بهار باقی ست. طاقت بیاور شیطانک محزونم. ذره ذره. از این گونه بداه...
همه چی از همه جا
همه چی از همه جا. مخاطب خاص که نفس منی. مخاطب خاص که نفس منی. دوست دارم ببرمت یه جای شلوغ. وایسم اون وسط نگات کنم. تو هیاهوی تمام این آدما بازم من چشام فقط دنبال تو می گرده,دلم برای تو تنگ می شهدلم برای نفسای تو می تپه. بگم تو اوج همین صداها دلم دنبال صدای تو می گرده. حالا چشماتو ببند و بم بگو چه حسی داری؟ انگار گم شدم بین یه عالمه غریبه! بگم اگه نباشی گم میشم بین یه دنیا غریبه. نوشته شده در ساعت توسط sargardanam. چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نكنم؟ تو را فقط براي خودم آفريدم.
sargardandarnet.persianblog.ir
بی عنوان
چهارشنبه ٢٩ آذر ،۱۳٩۱. باشگاه مدیران و متخصصان. نویسنده: mae - چهارشنبه ٢٩ آذر ،۱۳٩۱. گاهی تمامی چیزی که آدم می خواهد.یک باور است.می خواهی کسی باورت کند همانقدر که خودت را باور داری.هرچقدر هم که بگویی مهم نیست.باز ته دلت می خواهد که باورت کند.تو را بشناسد.از عمق نگاه و سکوت.یک نفر باید باشد که ذهنت را ببیند.افکارت را لمس کند.نگاهش با نگاهت تلاقی کند.خدایا می دانی چه میگویم؟
تولد یک رویا...
با دست های خالی. تولد خاک را جشن میگیرم. وخاک یک مشت اقاقی نثار من خواهد کرد. نوشته شده در دوشنبه 1389/08/17. خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این چه جوریه که فریاد کشیدنم هممم. نوشته شده در جمعه 1391/11/20. نگارا بر سر کویت دلم را هیچ اگر بینی/. ز من، دلخسنه یاد آور،شبت خوش باد،من رفتم. نوشته شده در جمعه 1391/11/20. جای من رو خالی کن،اگه خورشید دراومد،اگه جادوی سیاهی بی اثر شد، یاد من باش. جای من رو خالی کن،اگه غصه سراومد،اگه قاصدک دوباره خوش خبر شد، یاد من باش. از وقتی خلق پاشد.
روزمرگی های یک ذهن سردرگم
روزمرگی های یک ذهن سردرگم. نوشته شده در شنبه چهاردهم بهمن 1391ساعت 22:42 توسط Orphic. واژه "بد نیستم" به معنای خوب بودن نیست. حتی به معنای بد بودنم نیست.اصلا یه برزخیه لامصب. نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن 1391ساعت 15:54 توسط Orphic. صبح هم ماجرای ساده ایست. گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند. نوشته شده در چهارشنبه چهارم بهمن 1391ساعت 1:29 توسط Orphic. یک وقت هایی باید. روی یک تکه کاغذ بنویسی. و بچسبانی پشت شیشه ی افکارت. باید به خودت استراحت بدهی. دست هایت را زیر سرت بگذاری. به آسمان خیره شوی.
♥ღ♥ღسرگردان تر از یک پروانه ♥ღ♥ღ
ღ ღسرگردان تر از یک پروانه ღ ღ. ღ ღ پروانه سرگردان ღ ღ. رفتی ممنونم که رفتی . و تو برای تنها نبودن به من رو آوردی . بارها جمله ی دوستت دارم هایت. را شنیدم و باور نکردم . همین که باورش برایم آسان شد و خواستم بگویم. من نیز تو را دوست دارم. او آمد و تو با فهمیدن آمدنش رفتی. این بود آخر همه ی چیزهایی که می گفتی؟ پس چه ساده ام من . چه ساده نزدیک بود به باورهایم ببازم . ممنونم . ممنونم که رفتی. به من فهموندی آدم صادق. لعنت به این دنیای عوضی و لعنت به هر چی دروغه! کنارم هستی . ولی برای من نیستی . خدا رو شکر .
!!!سرگردون
ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز. جدیدا به این نکته رسیدم راجع به خودم! تصورت از عشق چه نفرت انگیزه! نوشته شده در چهارشنبه پانزدهم آبان 1392ساعت 16:11 توسط نازی. دلم گرفته . راضیم! به این خیالای محال! نوشته شده در پنجشنبه نهم آبان 1392ساعت 22:46 توسط نازی. هیچی نداریم . حتی این موووودو! خوش به حالش به خدا . دنیا به * * هم نیست! حاضرم دار و ندارمو بدم یه لحظه مثه این بخندم! اسمایلی آدم سرمایه دار! نوشته شده در جمعه سوم آبان 1392ساعت 23:16 توسط نازی. محکم حرفتو بزن . حتی اگه اشتباست! حتی تو حرف زدن! منو یه روان...
سرگرودن
مشکلات 10 ساله بلاگفا تمامی ندارد. وبلاگ 11 ساله ام 5 سالش را گم کرده. نوشته شده در جمعه ۲۶ تیر۱۳۹۴ساعت 9:40 توسط احسان. ارغوان شاخه همخون جدا مانده من. آسمان تو چه رنگ است امروز؟ یا گرفته است هنوز؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است. آفتابی به سرم نیست. از بهاران خبرم نیست. آنچه می بینم دیوار است. آه این سخت سیاه. که چو بر می کشم از سینه نفس. نفسم را بر می گرداند. ره چنان بسته که پرواز نگه. در همین یک قدمی می ماند. کورسویی ز چراغی رنجور. قصه پرداز شب ظلمانیست. که هوا هم اینجا زندانی ست. رنگ رخ باخته است.
روح سرگردون 女神
شرایط موجود به زندگی رنگ می دهد ولی این مغز است که رنگ ها را انتخاب می کند. دستانش را در آب فرو کرد ، چه قدر خنک ، چه دل رباست این آب ، اما حسین. و فرزندانش تشنه اند . سقا دست به آب برد اما نه برای نوشیدن، آری ، چون تا سوار. آب ننوشد اسب نیز آب نمیخورد ،. بنوش ای اسب تو. مرکب خوبی برای عباس بوده ای ، اما عباس هرگز نخواهد نوشید ،. اگر تو نبودی دستش هم به خنکای آب ، خنک نمی شد . آری صبر را تا به حال چشیده ای ، می گویند تلخ است ، تلخ . عباس. مامور به صبر بود و چه زیبا صبرنمود. مطیع خدا و رسول و مولاست.
منِ در من
غم دل با تو بگفتنم هوس است. یک منی وجود دارد در من که تو نمیدانی. یعنی هیچ کس نمیداند. حالا من در اینجا دارد خودش را بروز می دهد.لطفا قضاوتش نکن! آنان که دریا دل اند. با ما تفاوت را احساس کنید! با تشکر،خط تجریش-راه آهن! در ستایش غم عشقت. منی که هیچ گاه جزء پولدارها نبودم. کاش آهنگ ها نبودند. درست مثل تو! بی خبری، خوش خبری. با سرعت به من میرسد. برای بغض فرو خورده. استرس های خانمان برانداز. برای بغض فرو نخورده. لحظه های عشق و غرور. از سری گند زدن هایم. جهت ثبت در تاریخ. دست وشته های یک عاقد. چس ناله های دلم.