SHADIAFARINI.BLOGFA.COM

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - دو گدا

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1115/دو-گدا

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. دو گدا در يكي از خيابان هاي شهر رم كنار هم نشسته بودند. يكي از آنها صليبي در جلو خود گذاشته بود و ديگري ستاره داوود. مردم زيادي كه از آنجا رد مي شدند به هر دو نگاه مي كردند ولي فقط تو كلاه كسي كه پشت صليب نشسته بود پول مي انداختند. كشيشي كه از آن جا رد مي شد مدتي ايستاد و ديد كه مردم فقط به گدايي كه پشت صليب نشسته پول مي دهند و هيچ كس به گداي پشت ستاره داوود چيزي نمي دهد. رفت جلو و گفت: ر. فيق بيچاره من، متوجه نيستي؟ گلدشتين يك اسم فاميل معروف يهودي است).

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - قاطر و آسیاب

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1122/قاطر-و-آسیاب-

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. شخصی وارد یک آسیاب گندم شد. دید به جای اینکه یک انسان گندمها را آسیاب کند چوب آسیاب به گردن یک قاطر بسته شده. قاطر میچرخید و آسیاب کار میکرد اما به گردن قاطر یک زنگوله آویزان بود. از صاحب آسیاب پرسید: برای چه به گردن قاطرت زنگوله بستهای! آسیابان گفت: برای اینکه اگر ایستاد بفهمم و متوجه شوم که آسیاب کار نمیکند. آن شخص دوباره پرسید: خب! اگر قاطر ایستاد و سرش را تکان داد، از کجا میفهمی؟ آسیابان گفت: برو این پدر سوختهبازیها را به قاطر من یاد نده!

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - سه پرسش؟

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1117/سه-پرسش-

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود، با هیجان نزد او آمد و گفت: سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ سقراط پاسخ داد:" لحظه ای صبر کن. قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی.". مرد پرسید: سه پرسش؟ سقراط گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی، لحظه ای آنچه را که قصد گفتنش را داری امتحان کنیم. مرد جواب داد:" نه، فقط در موردش شنیده ام.". مردپاسخ داد:" نه، برعکس". پرخچه ( گروه...

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - شاید حق با خدا باشد

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1120/شاید-حق-با-خدا-باشد

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. شاید حق با خدا باشد. زنی در مرغزار قدم میزد و به طبیعت می انیشید . او سپس به یک مزرعه کدو تنبل رسید . در گوشه ای از مزرعه یک درخت با شکوه بلوط قد برافشته بود . زن زیر درخت نشست و در این اندیشه فرو رفت که چرا طبیعت بلوط های کوچک را بر روی شاخه های بزرگ قرار داده و کدو تنبل های بزرگ را بر روی بوته های کوچک . با خود گفت : خدا با این خلقتش دسته گل به آب داده است! او همان طور که دماغش را می مالید خندید و فکر کرد : شاید حق با خدا باشد . رنگ آمیزی زندگی به رنگ خدا .

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - لانه عقاب

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1116/لانه-عقاب

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. کوه بلندي بود که لانه عقابي با چهار تخم، بر بلنداي آن قرار داشت. يک روز زلزله اي کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که يکي از تخم ها از دامنه کوه به پايين بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه اي رسيد که پر از مرغ و خروس بود. مرغ و خروس ها مي دانستند که بايد از اين تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پيري داوطلب شد تا روي آن بنشيند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنيا بيايد. يک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بيرون آمد. رنگ آمیزی زندگی به رنگ خدا . محرم 1431 در خوانسار.

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - مستجاب الدعوه

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1110/مستجاب-الدعوه-

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. زاهدي کيسه اي گندم نزد آسيابان برد. آسيابان گندم او را در کنار ساير کيسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند. زاهد گفت: اگر گندم مرا زودتر آرد نکني دعا مي کنم خرت سنگ بشود. آسيابان گفت: تو که چنين مستجاب الدعوه هستي دعا کن گندمت آرد بشود. نوشته شده در یکشنبه دهم دی ۱۳۹۱ساعت 16:13 توسط آشنا. رنگ آمیزی زندگی به رنگ خدا . پنجره ای رو به زیبائی و دانائی و نیکوئی . چل چو ( طناز. تحلیلی انتقادی ازخوانسار ). خوانسار دیار مردمانی از جنس ایینه. پرخچه ( گروه ادبی خوانسار).

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - یک شیوه مدیریتی آشنا-کمی طنز

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1107/یک-شیوه-مدیریتی-آشنا-کمی-طنز-

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. یک شیوه مدیریتی آشنا-کمی طنز. مورچه هر روز صبح زود سر کار میرفت و بلافاصله کارش رو شروع میکرد. با خوشحالی به میزان زیادی کار تولید میکرد رئیسش که یک شیر بود، از این که میدید مورچه میتواند بدون سرپرستی بدین گونه کار کند، بسیار متعجب بود. بنابراین فکر کرد که اگر مورچه میتواند بدون هیچ گونه سرپرستی بدین گونه تولید کند، پس با داشتن یک سرپرست حتما میزان تولیدش بسیار بالاتر خواهد رفت. حدس می زنید اولین کسی که شیر اخراج کرد چه کسی بود؟ رنگ آمیزی زندگی به رنگ خدا .

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - آرزوهای بربادرفته

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1121/آرزوهای-بربادرفته-

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. دو تا دانه توي خاك حاصلخيز بهاري كنار هم نشسته بودند. دانه اولي گفت: من مي خواهم رشد كنم! من مي خواهم ريشه هايم را هر چه عميق تر در دل خاك فرو كنم و شاخه هايم را از ميان پوسته زمين بالاي سرم پخش كنم. من مي خواهم شكوفه هاي لطيف خودم را همانند بيرق هاي رنگين برافشانم و رسيدن بهار را نويد دهم. من مي خواهم گرماي آفتاب را روي صورت و لطافت شبنم صبحگاهي را روي گلبرگ هايم احساس كنم! و بدين ترتيب دانه روئيد. نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۱ساعت 0:31 توسط آشنا.

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - مادر پیر

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1118/مادر-پیر

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. مادر پير،مرا نكته اي زيبا گفت:. از بد دنيا گفت ،. گفت: طاووس مشو كه به عيبت خيزند،. گر شوي شعله ي شمع زير پايت ريزند،. گفت: پروانه مشو كه به. لاي انگشت كتاب سالها مي ماني،. نه زمين باش نه خاك ، كه تو را خوار كنند،. وانگهي ذهن تو را پر ز مردار كنند،. آسمان باش كه خلق به نگاهت بخرند،. و ز پي ديدن تو سر به بالا ببرند. نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۱ساعت 0:29 توسط آشنا. رنگ آمیزی زندگی به رنگ خدا . پنجره ای رو به زیبائی و دانائی و نیکوئی . محرم 1431 در خوانسار.

rozanehomid.blogfa.com

روزنه امید - پسرک سیاهپوست

http://www.rozanehomid.blogfa.com/post/1113/پسرک-سیاهپوست-

هیچ تپه ای وجود ندارد که سراشیبی نداشته باشد. در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد. سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرکی سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. رنگ آمیزی زندگی به رنگ خدا .