nojavan-shahid.blogfa.com
از پلاک تا افلاک - داستانی از زندگی شهید فهمیده
http://www.nojavan-shahid.blogfa.com/post-5.aspx
از پلاک تا افلاک. وآنان که جان خویش را برای میهنشان فدا کردند. داستانی از زندگی شهید فهمیده. سال تحصیلی به آخر رسیده بود . بوی تابستان می آمد . محمد حسین با معدل عالی قبول شده بود . مرضیه و فرشته هم که خوب می دانستند محمد حسین هرگز از درس آنها غافل نیست ، کارنامه ی قبولی خود را مثل ظرف چینی گرانبهایی در دست داشتند و هرکدام به گوشه ای رفته بودند و در تنهایی نمره های بالا و مهر قبولی در خرداد را نگاه می کردند . منتظر بچه ها نباش فاطمه خانم! امشب به این زودی ها بر می گردند . محمد حسین در کنارشان ایستاده بود...
nojavan-shahid.blogfa.com
از پلاک تا افلاک - شهید گمنام
http://www.nojavan-shahid.blogfa.com/post-11.aspx
از پلاک تا افلاک. وآنان که جان خویش را برای میهنشان فدا کردند. اى پاره پاره، نوگل خندان كيستى؟ اى پر شكسته ، بلبل بستان كيستى؟ اى مهربان ستاره، تو را آسمان كجاست؟ اى ماهپاره، شمع شبستان كيستى؟ باناز ، اى غزال رها مىروى چه خوش. اى نور ديده، سرو خرامان كيستى؟ از هم گسسته از چه بلا، بند بند تو؟ اى صيد رسته، خستهى پيكان كيستى؟ اين داغ از كجاست چنين استخوان گداز؟ اسطورهها به نام تو تعظيم مىكنند. اى عشق، اى فسانه، ز ديوان كيستى؟ آرامش كدام دل شرحه شرحهاى؟ دل مىبرد ز دست ، شميم بهشتىات. بر محمل بال ملائک.
banoosalam.blogfa.com
بانوی دوست داشتنی
http://www.banoosalam.blogfa.com/8906.aspx
از همسران وفرزندانمان به ماآن مرحمت فرماکه مایه روشنی چشمان ماباشد. سوره فرقان آیه 74. گذری بر ازدواج موقت موافقان و مخالفان. نوشته شده در چهارشنبه سی و یکم شهریور ۱۳۸۹ساعت 18:41 توسط sadigheh kasmai. این وبلاگ ویژه بانوی عزیزه البته از نوع ویژه ی ویژه.بانو از اینکه در مورد این وب نظر میدی ممنونم راستی اگه فکر میکنی قسمت خاصی باید باشه ولی نیست ,وبه بهتر شدن وبلاگ کمک میکنه ,حتما بی تعارف بگو یا به آدرس ایمیلم ارسال کن. خوشحالم که به وب من سر زدی . خواهش میکنم بدون نظر نرو . با تشکر مدیریت بانو.
nojavan-shahid.blogfa.com
از پلاک تا افلاک - سوز ناک ترین عکس دفاع مقدس
http://www.nojavan-shahid.blogfa.com/post-13.aspx
از پلاک تا افلاک. وآنان که جان خویش را برای میهنشان فدا کردند. سوز ناک ترین عکس دفاع مقدس. به کدا مین گناه؟ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹ساعت 21:2 توسط نوجوان بسیجی. ما را به تب گلوله ها بسپارید. خاکسترمان را به خدا بسپارید. سخت است میان خاک و خون رقصیدن؟ این کار بزرگ را به ما بسپارید. باسلام خدمت تمام بازدیدکنندگان گرامی من یک نوجوان دختر بسیجی منتظر نظرات شما درباره این وبلاگ هستم. پروفایل مدیر وبلاگ فعال می باشد. شاید این جمعه بیایید شاید. تو را می خوانم. یا صاحب الزمان ادرکنی. یک روز می اید.
nojavan-shahid.blogfa.com
از پلاک تا افلاک
http://www.nojavan-shahid.blogfa.com/8910.aspx
از پلاک تا افلاک. وآنان که جان خویش را برای میهنشان فدا کردند. سوز ناک ترین عکس دفاع مقدس. به کدا مین گناه؟ نوشته شده در چهارشنبه بیست و نهم دی ۱۳۸۹ساعت 21:2 توسط نوجوان بسیجی. اى پاره پاره، نوگل خندان كيستى؟ اى پر شكسته ، بلبل بستان كيستى؟ اى مهربان ستاره، تو را آسمان كجاست؟ اى ماهپاره، شمع شبستان كيستى؟ باناز ، اى غزال رها مىروى چه خوش. اى نور ديده، سرو خرامان كيستى؟ از هم گسسته از چه بلا، بند بند تو؟ اى صيد رسته، خستهى پيكان كيستى؟ اين داغ از كجاست چنين استخوان گداز؟ اسطورهها به نام تو تعظيم مىكنند.
nojavan-shahid.blogfa.com
از پلاک تا افلاک - پای صحبت شهید فهمیده
http://www.nojavan-shahid.blogfa.com/post-4.aspx
از پلاک تا افلاک. وآنان که جان خویش را برای میهنشان فدا کردند. پای صحبت شهید فهمیده. در حال شام خوردن بودیم كه مجددا تلویزیون خبر را اعلام نمود و مادرشان گفتند : بخدا حسین است انگار این مطلب به او الهام شد كه حتی قسم نیز میخوردند پس از چند روز برادران سپاهی به درب منزل آمدند و خبر شهادت حسین را اعلام نمودندو گفتند مقداری از جنازه حسین كه باقی مانده برایتان میآوریم . و من ازآنها سوال نمودم كه منظورتان از مقداری چیست؟ حسین در جواب میگوید :. من باید انتقام همسنگرم را از این دشمن بگیرم. جوانان ما در جبههها د...
nojavan-shahid.blogfa.com
از پلاک تا افلاک
http://www.nojavan-shahid.blogfa.com/8908.aspx
از پلاک تا افلاک. وآنان که جان خویش را برای میهنشان فدا کردند. معرفی خاک های نرم کوشک. در این پست شماشناسنامه کتاب خاک های نرم کوشک وعکس های شهید برونسی را خواهید دید. نام کتاب:خاک های نرم کوشک. نوبت چاپ:شانزدهم(سوم ناشر)تیر 86. نفر اول از سمت چپ. نوشته شده در دوشنبه هفدهم آبان ۱۳۸۹ساعت 16:18 توسط نوجوان بسیجی. پانزده روز از تولد فاطمه گذشته بود.باید می بردیمش حمام و قبل از ان بایدمی رفتیم دنبال قابله.هر چه به عبدالحسین گفتیم برود دنبال او گفت:نمی خواد.گفتم اخه قابله باید باشه.باناراحتی گ...طولی نکشید که...