shahriarzt.blogfa.com

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده - شروع قصه

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-160.aspx

قصه از کجا شروع شد؟ از نگاه عاشق تو. وقتی نخواستم شروع بشه. یه روز تنگ غروب هم تموم شد. همون روزی که نخواستم تموم بشه. آخ که مثل همیشه هیچی به میل من نیست. با دفتری از خاطرات. خاطراتی که امروز چیزی جز. درد را به یاد نمیاورد. نوشته شده در جمعه دهم دی ۱۳۸۹ساعت 22:55 توسط دل شکسته. دگر از عاشقی سیرم دگر زاری نمیخواهم. در این زندان تنهایی قفس داری نمیخواهم. دوباره سال من نو شد کناره این همه دوری. تو رفتی و منم اینجا دگر یاری نمیخواهم. عشق از همه جورش. عشق من دوستت دارم. مطالب خواندنی( زینب ).

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده

http://www.alihasrat.blogfa.com/8908.aspx

يكي بود يكي نبود غير از خدا هيشكي نبود. روزي روزگاري دختر و پسري بودند كه هم ديگر را دوست داشتند ( شغل پسر : مغازه لوازم. التحرير شغل دختر : دانش آموز ) روزي دختر به مغازه پسر مي آيد و ازپسر خريد مي كند. دختر وقتي پسر را مي بيند مي فهمد كه پسر را دوست دارد و از آن به بعد هر روز به دلايل. مخطلف ميرود و از پسر خريد مي كند روزي دختر به پسر مي گويد من دوستت دارم و پسر هم. به او مي گويد من هم شما را دوست دارم ولي مي ترسيدم به شما بگم بعد پسر شماره ي خود را. شاید دیگه ننوشتم این هم کلام اخر بود. خداحافظ گل مری...

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده

http://www.alihasrat.blogfa.com/8905.aspx

نشستم و گریه نکردم. حتی اشک در چشمانم جمع نشد. احساس نفس تنگی می کنم. احساس می کنم سینه ام کوچک شده است. شاید فاجعه عظیم تر از این حرفها باشد. شاید قلبم بزرگ شده وبدنم احساس حقارت میکند. یکبار که دراز کشیده بودم بزرگی قلبم را در تمام بدنم احساس کردم و تعجب کردم که چطور بدنم تاب می آورد اینهمه حقارت را! این روزها تنها مظهر بزرگی ، برای من قلبم است. چون همه ی بدنم را گرفته. بزرگ است خیلی بزرگ. و تعجب دارد دوام آوردن بدن ظریفم در مقابل اینهمه بزرگی! نوشته شده در شنبه سی ام مرداد ۱۳۸۹ساعت 23:19 توسط دل شکسته.

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده - هیچ کس اشکی برای ما نریخت

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-152.aspx

هیچ کس اشکی برای ما نریخت. هیچ کس اشکی برای ما نریخت. هر که با ما بود از ما می گریخت. چند روزی هست حالم دیدنیست. حال من از این و آن پرسیدنیست. گاه بر روی زمین زل می زنم. گاه بر حافظ تفاءل می زنم. حافظ بیچاره فالم را گرفت. یک غزل آمد که حالم را گرفت:. ما زیاران چشم یاری داشتیم. خود غلط بود آنچه می پنداشتیم. نوشته شده در دوشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۸۹ساعت 8:27 توسط دل شکسته. دگر از عاشقی سیرم دگر زاری نمیخواهم. در این زندان تنهایی قفس داری نمیخواهم. دوباره سال من نو شد کناره این همه دوری. عشق از همه جورش.

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده - مطلب اخر

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-161.aspx

اخرین مطلب من دیگه نمی نویسم. شماره : یک دنیا تنهایی. پیوست : همه روز غم و غصه. به چشمان پریرویان این شهر،. به صد امید می بستم نگاهی ،. مگر یک تن ازین نا آشنایان ،. مرا بخشد به شهر عشق راهی. به هر چشمی - به امیدی که این اوست. نگاه بیقرارم خیره می ماند ،. یکی هم ، زین همه ناز آفرینان ،. امیدم را به چشمانم نمی خواند! غریبی بودم و گم کرده راهی ،. مرا با خود به هر سویی کشاندند ،. شنیدم بار ها از رهگذاران. که زیر لب مرا دیوانه خواندند! ولی من ، چشم امیدم نمی خفت. که مرغی آشیان گم کرده بودم. دوباره سال من نو ش...

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده - نامه يک عاشق مُرده به معشوق زنده اش

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-159.aspx

نامه يک عاشق م رده به معشوق زنده اش. از روزي که م ردم دلتنگي ام چندين برابر شده است . يادت هست؟ حتي آن روزها که تمامي ثانيه ها يش را در با هم بودن خرج مي کرديم ، آرام و بي صدا مي گفتمت که دلتنگم . و اين دلتنگي لعنتي هيچ گاه رها يم نکرد تا لحظه مرگ! يک دلتنگي افسانه اي و کش دار که حتي ازدواج مان هم نيز آن را کمرنگ نکرد . وقتي م ردم نگاهم جا ماند روي چشمان بهت زده ات . آخرين تصويري که يادم مانده همان چشمان ترسان توست که در لحظه مرگ من دستپاچه بود و نمي دانست چه باي بکند؟ حالا تنهاي مرا باش! اينجا مي گويند ...

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده -

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-157.aspx

قبل از این که مطلبی بگذارم اینو برا کسی می نویسم که خودشو معرفی نمی کنه که هیچ فقط بلده به جای نظر همش فهش بنویسه. بدون دوستش دارم و جونمم براش می دم درسته که اون تنهام گذاشته و رفته ولی هیچوقت از ذهنم نمیره حتی اگه یک روز رفت خونه ی بخت ارزوی خوشبختی براش می کنم و اگر یک روز بیاد بگه دوستم دارهبهش می گم باشه بیا با هم باشیم و همدیگر رو دوست داشته باشیم و عاشق هم دیگه باشیم. عشق ان چیزی نبود که فکر میکردم . باید فرضیه ها را باور کرد میدانم روزی عشق ثابت خواهد شد نه با منطق و علم بشری که پر از غرور و تکبره.

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده

http://www.alihasrat.blogfa.com/8907.aspx

بقهر بزم یاران پاکشیدم. بقهر بزم یاران پاکشیدم. زبس رنج از غم دنیا کشیدم. چه شبهایی که نقش آرزو را. برروی پرده ی فردا کشیدم. چه فرداها که نومیدانه سر را. درون سینه ی شیدا کشیدم. گهی با اشک نقش دلفریبی. بر روی چشم نابینا کشیدم. گهی با ناله آه سینه سوزی. بسوی گنبد خضرا کشیدم. ندیدم چون نشانی از حقیقت. بتی در قالب رؤيا كشيدم. دو چشم مست اورا با دوصد ناز. خيال انگيز چون دريا كشيدم. درون سينه اش آتش نهادم. تو گفتي طور در سينا كشيدم. بر روي دوش او آشفته موئي. سيه تر از شب يلدا كشيدم. شدم مجنون وجاي سرمه در چشم.

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده - شب سرد

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-154.aspx

شبی سرد است و من تنها. به کنجی خلوت و تاریک. به دور از چشم انسانهای دور از خواب. پریشان و خموش نشسته ام اما. چراغ ماه می سوزد. کشیده پرده ای تاریک بین ما. ومن دیوانه وار اکنون. نگاه خسته ام با تو سخن از درد می گویم. من ازهجوم ابرهه از فیل خسته ام. عمریست در نبود ابابیل خسته ام. آری همیشه کشتن هابیل ساده است. من در کنار این همه قابیل خسته ام. عیسی کجاست تا که بیاید چرا که من. سوگند بر قداست انجیل خسته ام. از بس که سالهای گذشته مرا شکست. از سالهای مانده به تحویل خسته ام. کی میشود به میل خودم زندگی کنم.

alihasrat.blogfa.com

یوسف گمشده - دیگر شبیه خودم نیستم

http://www.alihasrat.blogfa.com/post-158.aspx

دیگر شبیه خودم نیستم. دیگر شبیه خودم نیستم. شبیه پسری شوخ چشمی. که روزی اسیر س حر ستاره های سربی شد. و بدنبال پیچش نیلوفران وحشی رفت. و آنسوی پرچین های بلند حماقت گم شد. دیگر شبیه خودم نیستم. شبیه پسری ساده دلی. که شبی خیالش را باد با خود ب رد. شبی در خواب به آسمان بی ستاره دست کشید. و همراه غازهای وحشی مهاجر. اینکه در آینه می بینم. دیگر تشویش چشمهایم یادم نیست. لرزش دستها و سرخی گونه هایم را. شاید جایی آنسوی رویاهای شبانه. دلهره هایم را جا گذاشته ام. و یا اضطرابهایی از جنس عاشقیم را! هیچکس از من نپرسید.