ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://ireallydontknow.blogsky.com/page/3
نمی دونم چی می تونم بگم! فقط من میدانم و سکوت دیوار. و شاید هم خدا. و سپیده دم فردا. و دیگر هیچ . پس از رفتن عزیز ، شعر دیگر هیچ . زینت ساز اعلامیه پرگرفتنش شد . اشکهای روان نیمه شبان. و دیگر هیچ . یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 ] [ 03:32 ب.ظ ] [ شمیم. گاه واژه ای می افتد به راه. می رود تا آن سوی نگاه. گاه تا آسمان بی کران پر می کشد. دل بی تاب کسی را سر می کشد. گاه محو اقیانوس می شود. فراموشی را یادآور می شود. گاه خودش را در جنگل گم می کند. سراسیمگی را باور می کند. گاه در جاده ای غریب مسافر می شود. ماجراهای...
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://www.ireallydontknow.blogsky.com/1394/06/20/post-131/جور-دیگر-
نمی دونم چی می تونم بگم! زندگی را باید شست. جور دیگر خشکش کرد در پس حادثه های ناگوار. زندگی را باید نفس کشید. جور دیگر اکسیژن گرفت در پس ناهمواری های شیب دار. زندگی را باید خواب دید. جور دیگر رؤیا بافت در پس کوچه های انتظار. زندگی را باید خانه تکانی کرد. جور دیگر چید در پس ناهمگونی های بی وقفه. زندگی را باید آرام کرد. جور دیگر طوفان به پا کرد در پس آرامشی سهمگین. زندگی را باید زندگی کرد. جمعه 20 شهریورماه سال 1394 ] [ 11:39 ب.ظ ] [ شمیم. من و مامان و بابام. درخشش ناچیز یک ذهن آشفته. جادوی فوت کردن قاصدک.
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://ireallydontknow.blogsky.com/1394/03/10/post-114/آسان-
نمی دونم چی می تونم بگم! لحظه بردن خود می رسد. زمانی که واژه ها باردار کودکی ناخلفند. تا روزگارتان آسان بگذرد! یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 ] [ 03:21 ب.ظ ] [ شمیم. من و مامان و بابام. درخشش ناچیز یک ذهن آشفته. جادوی فوت کردن قاصدک. من و این چند غزل. دنیای این روزای من. چسبندگی های روح ما. خاطره بازی یه دلتنگ. کوچ با تو در بامداد. ماجراهای من و مادرشوهرم. داستان کوتاه و شعر. دبستان دین و دانش نایین. وبلاگ اشعار کامل شاعران. سبز ، زرد ، قرمز. مادر و نوزاد . خدانگهدار تا همیشه . درد در آینه .
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://www.ireallydontknow.blogsky.com/page/5
نمی دونم چی می تونم بگم! نگاهم در نگاهی نگران. می رود تا آن سوتر ها. تا مرز بی نشانی های آشکار. چشمانم در چشمانی بی تاب. می دود تا فراتر از بی کران ها. تا سرچشمه آبشارهای مستور. قلبم در تپش قلبی نا آرام. فریاد می زند تا پس سکوتی بی مهابا. تا محدوده ی بیمرزی خارج از محدوده. روحم در تصویر روحی آشفته. سرکشی می کند تا آن سوی آرامش. تا انتهای جنگل های فرورفته در سایه روشن ناپایدار. ذهنم در هجوم ذهنی مسکوت. کشیده می شود تا حریم ریشه های آسودگی. تا سر منشاء اقیانوس های سرپوشیده. بیابد مرزهای ناتوانی های ناخواسته.
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://ireallydontknow.blogsky.com/page/2
نمی دونم چی می تونم بگم! مادر و نوزاد . مادر و نوزاد . مادر ناتوان از حرکت. و پدری که نبود. و تکه ای از لباس کودک در دستان مادر. کنار مادری بی حرکت از درد. شیری که در دهان کودکش بود. و در نهایت خواب آرام نوزاد. و اشکهایی که خشکیده بود. و پدری که هیچ نبود. سرانجام ناله مادر خوابید. بی آنکه ناله همسرش را چشیده باشد. یا بداند که آجری بر آجر دیوار فاصله نهاده است. یا بفهمد که زخم دل زخمی کاری است. و لحظه هایی که فراموشی را فراموش کرده اند . و این است زندگی که واقعی است و جریان دارد! همراه بغضی نرسیده به چکیدن.
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://www.ireallydontknow.blogsky.com/1394/03/10/post-127/گرما-
نمی دونم چی می تونم بگم! ثانیه ها به ثانیه ها سر فرود می آورند. ناگهان در چشم بر هم زدنی سال ها به رقص در می آیند. ولی هنوز گرمای احساسی آشفته. همراه بغضی نرسیده به چکیدن. گرمابخش روحی خسته است. اگرچه قلب صاحب خانه. در کنج ویرانه ای به زنجیر کشیده شده است . یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 ] [ 03:38 ب.ظ ] [ شمیم. من و مامان و بابام. درخشش ناچیز یک ذهن آشفته. جادوی فوت کردن قاصدک. من و این چند غزل. دنیای این روزای من. چسبندگی های روح ما. خاطره بازی یه دلتنگ. کوچ با تو در بامداد. ماجراهای من و مادرشوهرم.
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://www.ireallydontknow.blogsky.com/1394/02/01/post-85/درد-در-آینه-
نمی دونم چی می تونم بگم! درد در آینه . درد در آینه . و دردی نشسته کنار پنجره. رو در روی آینه. دلگیر از چهره ای بس ناهمگون. رنگ و رویی پریده. وای اگر اینگونه می ماند. شانه ای بی قرار موهای مواج. رنگی به انتظار چهره ای بی رنگ. سرانتها سرمه ای بر چشمان. وه چه درد بی نظیری! و بیچاره چه می دانست. درد را از هر طرف بنگری درد دارد . سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 ] [ 04:55 ب.ظ ] [ شمیم. من و مامان و بابام. درخشش ناچیز یک ذهن آشفته. جادوی فوت کردن قاصدک. من و این چند غزل. دنیای این روزای من. چسبندگی های روح ما.
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://ireallydontknow.blogsky.com/page/17
نمی دونم چی می تونم بگم! نوشته های دور 7. داستان زن و مرد. دیشب کتاب های مردم شناسی را ورق می زدم . تاریخ باستان و آداب و رسوم را چه چیزهای عجیبی در آن بود . از زن سالاری شروع شد . آن گاه که زن جادوگر قبیله بود و وظیفه ورد خواندن و قربانی کردن برای توتم و نذورات با او بود . آن گاه که کشاورزی را کشف کرد و مرد به دنبال شکار خویش بود و به این طرف و آن طرف سرک می کشید . آن هنگام که زن مادر آفرینش بود . مادر مکانی ، مادر تباری و مادرسری رایج بود . پس شد دائی مکانی ، دائی تباری و دائی سری . مثل شب و روز. تن من...
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://ireallydontknow.blogsky.com/1394/06/20/post-130/مادر-و-نوزاد-
نمی دونم چی می تونم بگم! مادر و نوزاد . مادر و نوزاد . مادر ناتوان از حرکت. و پدری که نبود. و تکه ای از لباس کودک در دستان مادر. کنار مادری بی حرکت از درد. شیری که در دهان کودکش بود. و در نهایت خواب آرام نوزاد. و اشکهایی که خشکیده بود. و پدری که هیچ نبود. سرانجام ناله مادر خوابید. بی آنکه ناله همسرش را چشیده باشد. یا بداند که آجری بر آجر دیوار فاصله نهاده است. یا بفهمد که زخم دل زخمی کاری است. و لحظه هایی که فراموشی را فراموش کرده اند . و این است زندگی که واقعی است و جریان دارد! من و مامان و بابام.
ireallydontknow.blogsky.com
نمی دونم چی می تونم بگم !!!
http://www.ireallydontknow.blogsky.com/1393/11/12/post-83/نیست-
نمی دونم چی می تونم بگم! در شبی آغشته به کبودی تن دلخستگان. نشسته ام در انتظاری بی امان. تا گره زنم تار و پود تاریکی را. و پهن کنم فرشی از جنس نور. به زیر گام های خورشید در سپیده دمان. بدین سان می شویم کبودی های تنشان را با آبشاری نورانی. تا پیوند زنم رنگ مهتاب را به روحشان. در آینده ای نه چندان دور. و در آن هنگامه ی شور انگیز. به دست باد می سپارم هر آنچه بوده و نیست. تا نیست شود هر آنچه باید باشد و نیست! به موج دریا می سپارم هر تخته پاره ای که بوده و نیست. تا نیست شود هر زورقی که باید باشد و نیست!