SINA8.ROZBLOG.COM

bashmagh.blogsky.com

باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1394/01

ساعت ده صبح از بیمارستان تماس گرفتند که بیمار شما از ای سی یو مرخص می شود حال عمومی اش خوب است. طبق برنامه ی ملاقات بیمارستان ساعت دو نیم بعد از ظهر اونجا بودیم و به ملاقاتش رفتیم الحمدالله حالش خوب بود و دو سه عدد سرم هم بالای سرش آویزون بود هم اتاقش خانم مسن دیابتی بود که انگشت شصت پای راستش را به علت همان بیماری بریده بودند من هم رفتم باهاش خوش و بشی کردم از شباهت او به مادر شوهر دخترم تعجب کردم. قرار شد که همسرم در کنارش بماند ما هم بیشتر از نیم ساعت اونجا نموندیم کمی باهاش صحبت کردیم. هشتم فروردین ا...

bashmagh.blogsky.com

باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/page/28

تاریخ ارسال: 1391/11/02 ساعت 14:00 چاپ مطلب. تاریخ ارسال: 1391/11/01 ساعت 19:58 چاپ مطلب. در این زندگی وانفسا. باید مثل موج سوار زندگی کرد. بالا رفت و پایین آمد. از این بالا و پایین شدن ها. از موج سواریش لدت برد. تاریخ ارسال: 1391/11/01 ساعت 19:58 چاپ مطلب. شده ام مثل اون ماشین هایی که. از کنارم که بگذری. نفسم هم به شماره می افتد. تاریخ ارسال: 1391/11/01 ساعت 19:57 چاپ مطلب. خواستم با این حباب برم بالا بالا بالا. ولی بیشتر از دو سه متر نشد. تاریخ ارسال: 1391/11/01 ساعت 19:57 چاپ مطلب. تعداد کل: 169 ).

bashmagh.blogsky.com

مدرسی - باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1394/03/14/post-284/مدرسی

مدتها بود وبلاگش را می خواندم به نام خاطرات یک کهنه سرباز با نام دوست قدیمی برایش کامنت می گذاشتم یک رابطه ی عاطفی بین ما بود مدتها بود هر بار که به وبلاگش سر می زدم می دیدم که خبری از مطالب حدیدش نیست با توجه به مطالب انتقادی که داشت فکر می کردم ازش خواسته اند دیگر ننویسد. امروز چهارده خرداد باز هم به وبلاگش سر زدم و بعد سری به گوگل زده اسمش را سرچ کردم. تازه متوجه شدم که در تاریخ ۵ فروردین فوت شده و به هم رزم های شهیدش پیوسته روحش شاد باشد. تاریخ ارسال: 1394/03/14 ساعت 18:54 چاپ مطلب. هزاران زن مثل من.

bashmagh.blogsky.com

یادی از دکتر - باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1394/05/05/post-285/یادی-از-دکتر

این متن فوق العادست ینی محشره. در بیکرانه ی زندگی دو چیز افسونم کرد ، رنگ آبی آسمان که می بینم و میدانم نیست و خدایی که نمی بینم و میدانم هست. درشگفتم که سلام آغاز هر دیدار است. ولی در نماز پایان است، شاید این بدان معناس که پایان نماز آغاز دیدار است. خدایا بفهمانم که بی تو چه میشوم اما نشانم نده! خدایا هم بفهمانم و هم نشانم بده که با تو چه خواهم شد. ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ نوﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ. آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ. ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ. ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ.

bashmagh.blogsky.com

چرا آخه - باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1394/05/14/post-286/چرا-آخه

چرا ما آدمها عادت کرده ایم همیشه بقیه را در غم خودمون شریک کنیم. چند وقت پیش مادر زنگ زد که فلانی شوهر دختر دایی عمه ات پدر اقبال همبازی قدیمی ات به رحمت خدا رفته مراسمش در فلان مسجد. بر قراره حتما بری ها وگرنه عمه گله می کنه! گفتم مادر جان من باید کار و زندگی را رها کنم هفتاد کیلومتر رانندگی بکنم بروم برای مراسمی که هیچکسی را نه من می شناسم نه اونا من را! اقبال که پنجاه و پنج شش سال پیش که همبازیت بود را نمی شناسی؟ بالاخره پایش را توی یک کفش کرد که باید بروی و بروی. گفتم چرا ولی اینطور شد. تو از طرز آرا...

bashmagh.blogsky.com

تومور که جا خوش کرد - باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1394/02/24/post-282/تومور-که-جا-خوش-کرد

تومور که جا خوش کرد. تقریبا چهار روز من او را برای رادیو تراپی بردم برنامه ریزیم طوری بود که دقیق ساعت ده در آن مرکز بودیم تمام اطلاعاتی را که از طریق اینترنت گرفته بود به دخترم تذکر دادم مثل گریز از نور نوشیدن مایعات زیاد عدم حمل وسایل با دست راست مسواک زدن مرتب استفاده از عینک آفتابی ولی خب زیاد رعایت نمی کند. صورت و چشمهایش ورم دارد و دچار ریزش اشک چشم سمت چپ شده با دکترش صحبت کردیم گفت عادی است نگران نباشید. ولی روم صورت را گفت ممکن است دچار نارسایی کلیه شده باشی یک آزمایش نوشت که امروز انجام شد.

bashmagh.blogsky.com

باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1394/05

چرا ما آدمها عادت کرده ایم همیشه بقیه را در غم خودمون شریک کنیم. چند وقت پیش مادر زنگ زد که فلانی شوهر دختر دایی عمه ات پدر اقبال همبازی قدیمی ات به رحمت خدا رفته مراسمش در فلان مسجد. بر قراره حتما بری ها وگرنه عمه گله می کنه! گفتم مادر جان من باید کار و زندگی را رها کنم هفتاد کیلومتر رانندگی بکنم بروم برای مراسمی که هیچکسی را نه من می شناسم نه اونا من را! اقبال که پنجاه و پنج شش سال پیش که همبازیت بود را نمی شناسی؟ بالاخره پایش را توی یک کفش کرد که باید بروی و بروی. گفتم چرا ولی اینطور شد. آنطرﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ...

bashmagh.blogsky.com

باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/1393/11

تاریخ ارسال: 1393/11/27 ساعت 15:13 چاپ مطلب. تاریخ ارسال: 1393/11/26 ساعت 10:51 چاپ مطلب. در خواب نازی ای . تاریخ ارسال: 1393/11/23 ساعت 12:12 چاپ مطلب. اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی. گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود.نیت تو کجا و سرنوشت کجا. هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور خدا را فراموش کرده ای. لحظه ها ،تنها مهاجرانی هستند. که هر گز بر نمی گردندهرگز! ﮔﻼﯾﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧﺪﺍﺭد .

bashmagh.blogsky.com

باشماق

http://www.bashmagh.blogsky.com/page/5

گوشی را گرفته بود آنچنان قربون صدقه ی طرف می رفت که منو به شک انداخت بعد از اینکه مکالمه اش تمام شد پرسیدم سید کی بود. گفت : دخترم نیلوفر بود دیگه. گفتم : خوش بحالت چه قشنگ قربون صدقه اش می ری اصلا من نمی تونم اینطوری باشم تا حالا به بچه هایم نگفته ام قربونتون بروم یا آنها را ببوسم اگر چه خیلی هم دلم بخواد باز نمی توانم. من همیشه سید را یک پدر نمونه و یک شوهر ایده آل می دونستم بسیار فعال بود این فعالیت از زمان جوانی اش بود هم زمان در دو دانشکده درس می خوند در حالیکه ما در یکی اش هم به زور درس می خوندیم.