shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت - مرا به یاد بیاور ...
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/post-22.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. مرا به یاد بیاور . باز هم قلم به دست می گیرم اما . این بار باز هم گویی مرا نمی شناسد ، مرا به یاد نمی آورد این دوست روزهای بی قرار . فراموشم کرده است . همچو تو . تویی که گویی اصلا مرا نمی شناسی . به جرم کدامین گناه کبیره چشمانت را به سویم بستی و نادیده گرفتی ام؟ چشمانت را بسته ای و آشفتگی ام را میان این تاریکی رنگارنگ نمی بینی . ثانیه ثانیه ی عمر بر باد رفته ام را منتظرم . منتظر اینکه که چشمانت را بگشایی و مرا . مرا که با گناه عاشق نبودن رها کردی ، ببینی . ام در نمی یاد؟
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت - کم نور شده است ...
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/post-20.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. کم نور شده است . فانوس را به دنبال خود می کشد . و بی صداتر از خواب خفتگان ، میان گورستان سرسرای سینه اش قدم می زند . سعی می کند به یاد بیاورد .کسی را که با دستان خود به خاک سپرد و برای زنده به گور کردنش حتی قطره اشکی نریخت . سعی می کند به یاد بیاورد . مرا . که کی و کجا عاشقم شد . کی عشقم را به مشت خاکی ، بی بها فروخت . و کجا مرا به خاک سرد و تاریک این گورستان سپرد . اما دریغ که باز هم از کنارم گذشت و هیچ گاه نفهمید چه در دلم گذشت . خط خطی من واسه تو . 1) اول از همه سلام .
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت - کادوهای کهنه ...
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/post-28.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. چشم های خسته اش را آرام بر هم می گذارد . گویی که سالهاست چشم هایش را نبسته است . حضورش را احساس می کند . آرام و با شوق کودکانه ای می خندد . باد چادر خاک گرفته اش را به بازی می گیرد و برگ های زرد بی صدا می رقصند . کنار جاده خسته ولی خوشحال می نشیند . به خورشید نگاه می کند که در آسمان خیره ی روح فرسوده ی اوست . گذر ابرهای بی بار ، گذر ثانیه های رفته را برایش تداعی می کند ، اما باز به انتظار می نشیند . لحظه ها ، ثانیه ها ، دقیقه ها و ساعت ها . آرام و با غمی بزرگ می خندد .
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/9010.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. مرا به یاد بیاور . باز هم قلم به دست می گیرم اما . این بار باز هم گویی مرا نمی شناسد ، مرا به یاد نمی آورد این دوست روزهای بی قرار . فراموشم کرده است . همچو تو . تویی که گویی اصلا مرا نمی شناسی . به جرم کدامین گناه کبیره چشمانت را به سویم بستی و نادیده گرفتی ام؟ چشمانت را بسته ای و آشفتگی ام را میان این تاریکی رنگارنگ نمی بینی . ثانیه ثانیه ی عمر بر باد رفته ام را منتظرم . منتظر اینکه که چشمانت را بگشایی و مرا . مرا که با گناه عاشق نبودن رها کردی ، ببینی . ام در نمی یاد؟
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/9104.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. چشم های خسته اش را آرام بر هم می گذارد . گویی که سالهاست چشم هایش را نبسته است . حضورش را احساس می کند . آرام و با شوق کودکانه ای می خندد . باد چادر خاک گرفته اش را به بازی می گیرد و برگ های زرد بی صدا می رقصند . کنار جاده خسته ولی خوشحال می نشیند . به خورشید نگاه می کند که در آسمان خیره ی روح فرسوده ی اوست . گذر ابرهای بی بار ، گذر ثانیه های رفته را برایش تداعی می کند ، اما باز به انتظار می نشیند . لحظه ها ، ثانیه ها ، دقیقه ها و ساعت ها . آرام و با غمی بزرگ می خندد .
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/9105.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. دور می شوم از تو . خنده هایت ، چشم ها و نگاه هایت ، لمس دستانت ، بوسه هایت ، قدم هایت و تمام خاطرات نبض دارت را . بی صدا می گذارم در صندوقچه ی کهنه ی عمرم . و به آب می سپارمش . و به آب می سپارمت . شاید کسی پیدایشان کند . دور می شوم از تو ، ولی خمیده ام . ولی از فرسودگی می لرزم . دور می شوم از تو و تمام خاطراتی که با تیغ تقدیر خط خطیشان کردی . دور می شوم از تو و می سپارمت در امان تمام دعاهایی که بر لب نیامده ، در سکوت با اشک هایم جاری شد . می سپارمت به خدا و دور می شوم از تو .
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/9005.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. دست هایش را به قلمی زنجیر کزده اند . به آیینه که نگاه می کنم ، آدمکی می بینم که دست هایش را به قلمی زنجیر کرده اند . و او محکوم به نوشتن است . گاه گاهی که خسته می شود ، روزگار بیشتر او را عذاب می دهد و به زمان زنجیر می کند . و گاه گاهی که به خواب فرو می رود ، کابوس آمدن تو را می بیند . و تو بی رحم تر و سرد تر از همیشه ، از پشت آیینه به لحظه لحظه ی پیر شدنش می نگری و تلخ می خندی . گاهی آرام می گرید . گاهی سکوت می کند . و گاهی . خط خطی من واسه تو . 1 ) اول از همه سلام . 11) ت...
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/9107.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. قبل از طلوع . ورق خواهم زد این روزهای پر تکرر را. ورق خواهم زد این خاطرات کهنه را. و خط خواهم کشید روی فردایی که نیامده بوی غربت می دهد. فردایی که نیامده رنگ جدایی بخشیده است، بر آسمان قاب شده، در پنجره ی اتاق خالی ام. فردایی که بوی غم می دهد و بوی غروب هایی که انگار می شود قدم هایت را، هنگام نزدیک شدن به مرگ شماره کرد. خط خواهم کشید روی عبور بی درنگ زندگی و خواهم بست، دفتر این نفس های بی رمق را. فردای من، قبل از طلوع خواهد مرد. Design By : Night Melody. طلوعی در شب* *.
shafaghbidel.blogfa.com
... شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت
http://www.shafaghbidel.blogfa.com/9102.aspx
شفق آمد ولی دیر نپایید که رفت. محزونم می کند . گاهی محزونم می کند. ناله ی محزون باد و آشفتگی برگ های آفت زده. محزونم می کند این آیینه ی غبار گرفته. بارش اشک های زلال آسمان میان غربت ثانیه ها. بی پروا از پس هم می گذرند و من. لحظه لحظه ی پیر شدنم را. لا به لای این اتاق خالی ، می گریم. جای خالیت میان ورق خوردن دفتر روزگار. سطر آخر دفتر زندگی ام ، اسمت را می نویسم ، اما. باز هم محزونم می کند ، جای خالیت میان عاشق ها . نوشته شده در شنبه 30 اردیبهشت1391 توسط shafagh bidel. Design By : Night Melody.