nocturnalplexus.blogfa.com
nocturnalplexus -
http://www.nocturnalplexus.blogfa.com/post-134.aspx
نمیدانم با یک گالن نفت. نمیدانم با یک کبریت. ببین وایساده بود جلو آینه از خودش لب گرفتن. همینطور که تو وایسادی مثلن. قربون صدقه خودش میرف و محف جمال خودش بود. اون وختی بود که رفته بودیم ارمنستان. همینطوری با رفقا. بعد هم که از جلو آینه کشیدیمش عقب شروع کرد به داد و هوار. فحش کشید از بالا. نوشته شده در ساعت 16 توسط nergal.
pankek.wordpress.com
پانزدهم*** | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2008/11/30/15
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. نوامبر 30, 2008. هی میگفت زندگی خوابی. بیش نیست. ولی من هی جوابش رو نمیدادم که اگر تو بیداری. را درک نکرده بودی نمیفهمیدی خواب کدام است. Filed in داستان تک خطی. 7 پاسخ to “پانزدهم* *”. دسامبر 1, 2008 at 7:18 ق.ظ. کاشکی اون خواب ابدی زودتر برسه. دسامبر 1, 2008 at 10:18 ق.ظ. دلم می خواد عمیق بخوابم. دسامبر 4, 2008 at 11:21 ق.ظ. مرز باریکیست بین خواب و بیداری! و شاید هر دو یکی باشد…. دسامبر 4, 2008 at 3:26 ب.ظ. خطبه 233 ……. دسامبر 10, 2008 at 3:02 ب.ظ.
pankek.wordpress.com
نهم***** | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2008/08/27/9
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. اوت 27, 2008. طلاب جوان گرداگرد مرجع تقلید بزرگ. جمع شده بودند. یکیشان پرسید: استاد، آن کلاهبردار، طلبتان را داد؟ پیر دیر حوزه، بیهوا از اینکه میان جمع است گفت: ظهور امام زمان میدهد. ششم شهریور هشتاد و هفت. Filed in داستان تک خطی. 4 پاسخ to “نهم* * *”. اوت 28, 2008 at 6:38 ق.ظ. اقا چی بگم حالا شاید ظهور نزدیک بود …. اوت 28, 2008 at 8:28 ق.ظ. و این چنین بود که کلاهبردار طلب را داد تا حوزویان تکلیف خود را با ظهور بدانند. سپتامبر 1, 2008 at 1:08 ب.ظ.
mim0alef.blogfa.com
کنار میز آشپزخانه
http://mim0alef.blogfa.com/8709.aspx
يك عصرانه ي گردويي سر سفره ي آبجي مريم در هفتمين ماه ششمين بارداري اش از شوهر دوم. مريم نشسته روي ايوان و گردو هاي پارساله ي درخت حياط را مغز مي كند. هوا خنك است اما روي پيشاني او عرق نشسته. بچه ها توي اتاقند و خرمالو سر درخت. يگ روز صوبح ديدم دس ه كسي نيستم، شه دل گوفتم اي مريم خاگ به سر، براي مرد چي فر خ داره؟ خلاصه منشي ر خواب كردما، بي دون نوبت رفتم تو. دوكتور اخصرزاده ي مهطب بلدي كوجائه؟ دوكتور اونجا به من گوفت خانوم چ را اينهمه ش ر راه آمدي؟ گوفتم ا جان دوكتور، درد داشتم نه! و كيف مي كند. سر تو را ...
pankek.wordpress.com
هجدهم*** | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2009/03/06/18
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. مارس 6, 2009. چون اون تنها کسیست که تو رو اون طوری میبینه که تو دوست داری دیده بشی. Filed in داستان تک خطی. 4 پاسخ to “هجدهم* *”. مارس 14, 2009 at 12:21 ب.ظ. بب فکر کنم چون من دوست دارم همینجوری که هستم دیده بشم دیگه عاشق کسی نمیشم. مارس 26, 2009 at 5:49 ق.ظ. مارس 27, 2009 at 12:37 ب.ظ. يعنی اگه عاشق ش نشده باشی، 1. اون تو رو طوری که دوست داری ديده بشی نمی بينه، يا 2. اون تو رو طوری که دوست نداری ديده بشی می بينه؟ مه 10, 2009 at 6:09 ق.ظ. درحال اتصال به %s.
pankek.wordpress.com
نوزدهم***** | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2009/12/30/19
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. دسامبر 30, 2009. فرمانروای قلمرویی هستم که در جمع. Filed in داستان تک خطی. 3 پاسخ to “نوزدهم* * *”. دسامبر 31, 2009 at 7:48 ق.ظ. نوشتن یگانه قلمروی است که تنها خودم فرمانروای آن هستم و همه چیز به تصمیم من است. دسامبر 31, 2009 at 1:07 ب.ظ. چه ناشناخته ها که در دیار تنهایی ست… گوارایت باد همه عجایبی که میابی…. ژانویه 1, 2010 at 5:18 ق.ظ. دوست عزیز این جمله ی شما به هیچ وجه داستان نیست. پاسخی بگذارید لغو پاسخ. دیدگاهتان را اینجا وارد نمایید. درحال اتصال به %s.
pankek.wordpress.com
پنجم*** | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2008/08/07/5
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. اوت 7, 2008. آنقدر زیر باران توی حیاط دانشگاه ایستاد که همه مثل دیوانهها نگاهش میکردند، شاید آنها نمیدانستند تنها دلیلی که باعث میشود زندگی به زنده بودنش بیارزد. Filed in داستان تک خطی. 2 پاسخ to “پنجم* *”. اوت 9, 2008 at 8:48 ب.ظ. دلتنگ حیاط ساکت دانشکده و برگ های بارون خورده شدم هدایت. تنها دلیلی که باعث می شود زندگی به زنده بودنش بیارزد دیوانگی ست…………. واسه همینه تو به زنده بودن می ارزی. اوت 10, 2008 at 7:58 ق.ظ. بگذار كه فراموش كنم…(فروغ فرخزاد).
pankek.wordpress.com
دوازدهم*** | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2008/09/26/12
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. سپتامبر 26, 2008. Filed in داستان تک خطی. 6 پاسخ to “دوازدهم* *”. سپتامبر 30, 2008 at 8:25 ق.ظ. بولتن دانشجويان و دانشآوختگان فلسفه ايران. Iranian Students of Philosophy. Http:/ www.isphilosophy.com. اکتبر 2, 2008 at 1:49 ب.ظ. 8230;مرگ تا هست هست. اکتبر 3, 2008 at 11:37 ب.ظ. 8230; و مرگ حتی در هم نمی زند…. اکتبر 9, 2008 at 9:14 ب.ظ. یعنی دست آخر در آن کتاب تخیلی آنچنان اوضاع قاراش میش شده بوده که نویسنده به این نتیجه رسیده که مرگ لازم است درسته؟ شما در حال ...
pankek.wordpress.com
سوم* | حکایت داستانهای تک خطی
https://pankek.wordpress.com/2008/07/30/3
حکایت داستانهای تک خطی. جریان از این قراره که…. ژوئیه 30, 2008. وقتی دیدم که پسرک دشنهاش را برای چندرغاز از کمر عابر پولداری درآورد، یاد پدرش افتادم، که چطور از برای مال خود کردن خم ابروی دخترک زیباروی رهگذر. چنان موتورش را گازاند که مغزش را به آسفالت هدیه داد. Filed in داستان تک خطی. یک پاسخ to “سوم*”. اوت 3, 2008 at 9:28 ب.ظ. پسر کو ندارد نشان از پدر. تو بیگانه خوانش. مخوانش پسر. با اجازه ات کمی فاجعه آمیز تر بهش نگاه می کنم. همه ی ما کم و بیش نشان حماقت تاریخی روی پیشونیمون هست. پاسخی بگذارید لغو پاسخ.
nocturnalplexus.blogfa.com
nocturnalplexus
http://www.nocturnalplexus.blogfa.com/9205.aspx
اینجا فراموش شده ولی نمرده. از کله شقی من هم سمجتر. و اما نتیجه اینکه روی مادیت میتوان هر مفهومی را نشاند، ولی روی هیچ نمیتوان مادهای نشاند. هر چقدر هم که هیچ را غلیظ بگیرم ماده سبک هم که باشد آرام پایین میآید، وارد هیچ غلیظ شده می شود، در حالی که او پایین میآید و یا هیچ بالا میرود، ته نشین میشود و آن پایین میماند. نوشته شده در ساعت 2 توسط nergal.