timestop.blogfa.com
راوی - با این تفاسیر هردو نفر ما شکست خورده به نظر می رسی
http://www.timestop.blogfa.com/tag/با-این-تفاسیر-هردو-نفر-ما-شکست-خورده-به-نظر-می-رسی
به ترغیب یکی از دوستان توانمندم که آوردن نامش جایز نیست،ناخواسته به یاد مطلبی از رومانوگواردینی افتادم که شیوه ی بیان سقراط را در روشی جذاب درحین تفسیر رسائل افلاطون با عنوان پرسش و پاسخ سقراطی نشان می دهد. از چندی پیش تا چند لحظه پیشتراختلاف نظر و یا به عبارتی تقابل اندیشه بین من و دوست توانمندم سبب شد تا به این مطلب بپردازم که به راستی چه تفاوتی بین پیروزی و موفقیت وجود داردوارجحیت با کدام یک از این دو است؟ ما در زندگی با ایجاد هدف و تلاش برای رسیدن به آن کدام یک از این دو را انتخاب می کنیم؟ من از شما ...
timestop.blogfa.com
راوی - یک لیوان پر نسکافه با شکر متعادل به دست بگیر
http://www.timestop.blogfa.com/tag/یک-لیوان-پر-نسکافه-با-شکر-متعادل-به-دست-بگیر
در این هوای سرد زمستان. پنجره ی اتاق را بگشا. یک لیوان پر نسکافه با شکر متعادل به دست بگیر. صندلی ات را به کنار پنجره بگذار. شومینه را زیاد کن. حالا برو موبایلت را جواب بده. صدای زنگش همه را عاصی کرد. به دوستت از طرف من بگو زهر مار. اصلا تو بدرد این فضای رویایی نمی خوری. برچسبها: یک لیوان پر نسکافه با شکر متعادل به دست بگیر. نوشته شده در جمعه نهم دی 1390ساعت 10:50 توسط. شاید این تکه نوشت برود از یادم. هرگز نمی گوید که نمی داند. کور تر می بندم. هیچ ارتباطی به اداره ی گذر نامه ندارد.
timestop.blogfa.com
راوی - هرگز نمی گوید که نمی داند
http://www.timestop.blogfa.com/tag/هرگز-نمی-گوید-که-نمی-داند
چشم ها او را می پاید. عشق می ورزد و. و به روحشان لبخند می زند. با دشنام و آز درونش را نیست می دهند. و برونش را هیچ. راه را می داند. تباه را می راند. هرگز نمی گوید که نمی داند؟ چرا که طرد شده. بی دریغ و آزاد است. برچسبها: هرگز نمی گوید که نمی داند. نوشته شده در سه شنبه سیزدهم دی 1390ساعت 10:55 توسط. شاید این تکه نوشت برود از یادم. هرگز نمی گوید که نمی داند. کور تر می بندم. هیچ ارتباطی به اداره ی گذر نامه ندارد. یک لیوان پر نسکافه با شکر متعادل به دست بگیر. با این تفاسیر هردو نفر ما شکست خورده به نظر می رسی.
timestop.blogfa.com
راوی - اشتباه
http://www.timestop.blogfa.com/post-22.aspx
هین واژه هاراساده می گویم سیاه است. با ادعای درک ، کوران را نگاه است. از حمله های دغدغه مگریز چون من. کژ فهمی و نادیده ها یک تکیه گاه است. از حلقه های تنگ تعریفات بگسل. بر سوره ها و آیه ها تکلیف آه است. بی انتقادی مرگ جانسوز صعود است. هر دم مسیر زندگی پر کوه و کاه است. با واژه ها سرگرم بازی گشته ام من. آرامشی مرده که در این بارگاه است. مجنون به نا معلومی احوال، جان داد. این مرگ بی انگیزه چون آوردگاه است. در نا نوشتن، نا شنیدن لذتی هست. اقرار تلخی که نبودش دردگاه است. چون می رسی بر درب های بسته بنگر.
timestop.blogfa.com
راوی - مباحثه
http://www.timestop.blogfa.com/tag/مباحثه
هین واژه هاراساده می گویم سیاه است. با ادعای درک ، کوران را نگاه است. از حمله های دغدغه مگریز چون من. کژ فهمی و نادیده ها یک تکیه گاه است. از حلقه های تنگ تعریفات بگسل. بر سوره ها و آیه ها تکلیف آه است. بی انتقادی مرگ جانسوز صعود است. هر دم مسیر زندگی پر کوه و کاه است. با واژه ها سرگرم بازی گشته ام من. آرامشی مرده که در این بارگاه است. مجنون به نا معلومی احوال، جان داد. این مرگ بی انگیزه چون آوردگاه است. در نا نوشتن، نا شنیدن لذتی هست. اقرار تلخی که نبودش دردگاه است. چون می رسی بر درب های بسته بنگر.
timestop.blogfa.com
راوی - مرد همیشه...
http://www.timestop.blogfa.com/post-20.aspx
چشم ها او را می پاید. عشق می ورزد و. و به روحشان لبخند می زند. با دشنام و آز درونش را نیست می دهند. و برونش را هیچ. راه را می داند. تباه را می راند. هرگز نمی گوید که نمی داند؟ چرا که طرد شده. بی دریغ و آزاد است. برچسبها: هرگز نمی گوید که نمی داند. نوشته شده در سه شنبه سیزدهم دی ۱۳۹۰ساعت 10:55 توسط.
timestop.blogfa.com
راوی - آخر
http://www.timestop.blogfa.com/post-26.aspx
این آیه های موزون. آن شرح های سنگین. این قلب های پر خون. آن فتنه ها ی ننگین. این سجده های واهی. از ترس و بی پناهی. در هاله ی تباهی. این چشمه های جوشان. آن وعده های رضوان. این دوزخ و سیاهی. آن اشک های دیده. پنهان و کس ندیده. بر فقر ها تنیده. بی اعتنا به داور. این عدل بی عدالت. آن شعرهای بی گاه. چون قوم مانده در راه. وین لحظه های مواج. غرقابه های در چاه. چون پنجه های لرزان. این تار های کرگوش. آن فصل های فاخر. این انتهای بی من. پایان هر چه آخر. نوشته شده در جمعه دهم آبان 1392ساعت 13:35 توسط.
timestop.blogfa.com
راوی - گره کفشم را
http://www.timestop.blogfa.com/tag/گره-کفشم-را
رفتنم از پیشت،قصه ای گویا بود. مثل یک سرقت محض،لغو یک رؤیا بود. باز با بودن تو،صفر را می شد دید. باز با خندیدن،شادی ام برجا بود. باز بام خانه،از نگاهت می ریخت. باز باد از جنگل،دامنت را بگریخت. باز هم پیدا شد،گم شدن را در نور. باز این تاریکی ،دیده می شد از دور. ساقه ی گلها را،تنه ی کاجی شد. قصه ی عشق تو را،سخت حلاجی شد. من فراموش شدم،از کنار قصه. موش درمانده ی من،گربه ی پر غصه. همه ی منظومه،شرح یک ترجمه بود. عمق این فاجعه هم،عاری از تجربه بود. عشق را در بازی،ماهی در تور است. وقت جدی شدنش،پای ها در گور است.
timestop.blogfa.com
راوی - بنیاد...
http://www.timestop.blogfa.com/post-21.aspx
پدرم را باغی است. که پر از تاکش کن. همه آزادی و عشق. مرز را خاکش کن. باغ پر تاک پدر. پدرم با صد عشق. خاک آن می بوسم. چون پدر را با دست. خاک آن را شدداشت. زود تر از دیگر. باغ ها شد برداشت. میوه ی باغ تو را. چون که هرتاک دمید. چهره ات را دیدم. که به گرمای کویر. خاک را آخر شد. پدری چون تو بدید. خوشه ی زحمت تو. چیده شد از ریشه. برگ و باغ و تاکش. من تو را تا همه عمر. دست تو می بوسم. به جهان می بالم. که مرا در بر تو. سایه ی یک پدری. چون تو بر سر بوده. شاید این تکه نوشت. نیک دانم که پدر.