wblogger.com

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2004/11/blog-post.html

چند روزی بود به خاطر رفتن به بیمارستان و کار و خستگی نتونسم بنويسم. ولی امشب - هم وقت داشتم وهم حوصله. در این بلاگ هیچی نیست جز همه چی. می نویسم از تنهایی های خودم از غمگینی های سرد و بی روح. پس نگران گم شدن نیستم چون حالا می نویسم و میمانم. زندگی را مرگ ببین اگر تنهایی.

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2005/03/blog-post_17.html

تو همانی که یک روز دیگر هم آمده بودی .تو همانی آری اما آن روز گناهایم کمتر از امروزبود. کاش همان روز کار را تمام میکردی! کاشکی آن روز ما موریتت را به خوبی هر چه تمام تر انجام میدادی .کاشکی آری،میشناسمت تو همانی :همان که آن شب بر بالینم آمدی و بیدارم کردی و با خنده ای تلخ گفتی [ سلام ، خداحافظی کن ]. ولی من از تو خواستم یک بار دیگر به من فرصت بدهی و تو قبول کردی. تو از من فرمان می بردی یا از خدایت س حالا که دوباره آمدی کار را تمام کن تا دفعه بعد گناهایم بیشتر نشود. ای فرستاده خدا . ای.

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2004/11/blog-post_17.html

عشق تنها چیزی بود که مرا به سوی تو میکشاند. سکوتم در برابر عشق شکست میخورد وقتی تو را میدیدم. لحظه ها پشت پنجره بارانی اتاقم مینشتم و به تو نگاه میکردم پنجره را باز میکردم ولی دیگر باران نمیبارید میخواستم فریاد بزنم ولی محکوم سکوتت بودم. آری ، من تو را دوست داشتم همچون تو که مرگ را دوست داشتی اکنون که نیستی دلم میخواهد من هم نباشم و دیگر سکوت نکنم. میخواهم بروم ، سفر کنم. نمیدانم ، شاید به سوی تو! من،تو را دوست داشتم. دوست داشتم.هنوز پنجره باز است و باران میبارد ولی دیگر تو نیستی. پس پنجره را میبندم.

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2004/11/plan-one-plan-two-end-of-part.html

پنجره را باز میکنم. پنجره همچنان باز است. من به مرگ میخندم. عشق پنجره را میبندد.

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2004_09_01_archive.html

سلام شروع شد اين بازي وبلاگ نويسي من بالا خره شروع شد.

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2005/05/blog-post_111629336289625587.html

0 خسته بود از بارش باران.0 باران خسته از زمین همیشه خاک آلود و زمین نیز خسته از آسمان و اما آسمان خسته از حرکت مرد بر روی زمین خاک آلود بارانی! 0 دیگر صدایی نمیشنید ، خسته بود از مرگ شب سرد خسته از تمام چند چهره گیها و از پشت خنجرزدن های بیهوده! 0 از دشنام های مودبانه و کتک های ادبی ، خسته از تمام پیشامدهای روزگار سرد اطراف با این همه درد گذشتم از کنارش ، از کنارش گذشتم ، از کنار مرد ، مرد برای چند لحظه هم قدم شدیم! 0 فکرش را دیدم همچون چشمان نا امیدش.0 هیجان بین دستانش بغضی بیش برایم نداشت!

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2005/03/blog-post.html

گفت بیا. گفت بمان. گفت بخند. گفت بمیر آمدم. ماندم . خندیدم . و مردم.

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2005_01_01_archive.html

من متنفرم از این دنیای پوچ و ساده اش از تمام ادمهایش میخواهم بنویسم ولی توانش را ندارم ولی از تو متنفر نیستم ولی نمیدانم چرا میگویند متنفرم کسی نمیداند؟

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2005/01/blog-post.html

من متنفرم از این دنیای پوچ و ساده اش از تمام ادمهایش میخواهم بنویسم ولی توانش را ندارم ولی از تو متنفر نیستم ولی نمیدانم چرا میگویند متنفرم کسی نمیداند؟

i-myroom.blogspot.com

 - -   I - M Y R O O O M   - -

http://i-myroom.blogspot.com/2004_11_01_archive.html

عشق تنها چیزی بود که مرا به سوی تو میکشاند. سکوتم در برابر عشق شکست میخورد وقتی تو را میدیدم. لحظه ها پشت پنجره بارانی اتاقم مینشتم و به تو نگاه میکردم پنجره را باز میکردم ولی دیگر باران نمیبارید میخواستم فریاد بزنم ولی محکوم سکوتت بودم. آری ، من تو را دوست داشتم همچون تو که مرگ را دوست داشتی اکنون که نیستی دلم میخواهد من هم نباشم و دیگر سکوت نکنم. میخواهم بروم ، سفر کنم. نمیدانم ، شاید به سوی تو! من،تو را دوست داشتم. دوست داشتم.هنوز پنجره باز است و باران میبارد ولی دیگر تو نیستی. پس پنجره را میبندم.