wellgard.blogspot.com

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1387/12

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. دارم سبزه سبز می کنم، هی به مانا زنگ می زنم تا خراب کاری نکرده باشم. این اولین هفت سین تنهای من است. شکل جوانه ها را در اینترنت چک کردم، به گمانم اینجا هم کمی بهار خواهد آمد. دلم برای عیدی دادن و عیدی گرفتن تنگ شده. هنوز هم تقویم 1385 با کاغذهای کاهی، بهترین عیدی من است! بی ربط است اما . به پیوند شاخه هایش با ستاره می اندیشد. چنار بی ترانه ای. که کودکی اش را کنار چشمه گم کرد. کنار خیابان عاشق شد. و ریشه هایش به نفت که رسید. خاطره هایش به شعله بدل شد. های بلند فکر می کنم.

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1391/1

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. کمی راه میروی، می نشینی. باز می نشینی ,. این داستان تمامی ندارد. پيام هاي ديگران . 1587;ه‌شنبه ۱٥ فروردین ،۱۳٩۱ - صدف كوه كن.

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1386/10

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. این راست است که هر چقدر هم که بزرگ شوی، باز هم بچه ای! امروز درست مثل 5-6 سالگی هایم، که وقتی خوب نبودم. هی از مامان شیرین سوال های پرت و پلا می کردم تا یک جوابی بشنوم و راضی شوم، وقتی برایم چایی آورد و کنارم نشست،هی سوال کردم ، چرت و پرت. جالب اینجاست که انگار او هم یادش نرفته باشد ، بچه ها همیشه بچه اند، جواب می داد. تا رسیدم به اینکه امیدواری خوب است، نه؟ امیدواری باعث می شود چیزی باشد که دلگرمت کند. و او خیره به چشم های من گفت که نه! پيام هاي ديگران .

shabiazshabha.blogfa.com

شبی از شبها

http://www.shabiazshabha.blogfa.com/author-shabiazshabha.aspx

صدای پایم از انکار راه برمی خاست. جسم بازيچه روح است. بي خواب در سياتل. دریا طوفانی است. موجها خود را دیوانه وار به ساحل می کوبند. عاقلان منعم کرده اند از شنا کردن اما من محو تماشای این دریای خروشانم. گیرا و جذاب است! باید پیش رفت و .پیش می روم. هر قدم که برمیدارم با خود می گویم دیگر جلوتر نمی روم اما انگار از جایی به بعد این دریاست که با تمام قدرتش مرا به سمت خود می کشاند، دیگر اختیاری از خود ندارم، مسخ شده به جلو می روم. فریاد می کشم : کمک! چرا تو به کمکم نمی آیی؟ منتظری تا صدایت کنم؟ حتی در حسرت یادآو...

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1386/8

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. حالتی ميان نشستن و ایستادن! این دنیا پر از اتفاقات غیر قابل پیش بینی نیست، این دنیا پر از اتفاقات حدس زدنی است که ما گاهی ترجیح می دهیم باورشان نکنیم. ترجیح می دهیم به روی خودمان نیاوریم که می دانیم دروغ می شنویم. چرا که خسته ایم و به دنبال روزنه می گردیم. روزنه ای که هرگزوجود نداشته. وگاهی ساده دلانه باور می کنیم. که این می تواند آخر راه باشد. پيام هاي ديگران . پس اين آرامش لعنتی کجاست؟ عشق ادعای بزرگی است. گاهی آنقدربزرگتراز دهان من و تو. که گفتنش جسارت بخواهد و.

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1389/3

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. سکوت را برای مادرم میشکنم! دوست داشتم این بسته را که باز می کنی، چیز دیگری بیابی. دوست داشتم غروب که می شود این روز، تنها کنار پنجره نایستی. دوست داشتم لااقل امروز را تو مینشستی و من برایت چای تازه دم میآوردم. اما چه کنم که این بسته پر از دلتنگی است. این غروب پنجشنبه کنار پنجره تنهایی. چایی را که از صبح دم کرده ای می نوشی. برای همه غذا درست می کنی. توی دفترت چیز می نویسی. ایمیل هایت را چک می کنی و مثل هر روز صبح، برای ما می نویسی. پيام هاي ديگران .

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1387/10

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. هنوز هم بانو منم؟ دیشب خواب دیدم، همه خواب آینده می بینند ، من خواب گذشته! این هم برای اینکه همه چیزم باید به همه چیز بیاید دیگر! عینک پنسی داشت، سبیلش درست مثل هدایت بود و از دو طرف سفید شده بود. کلاه هم داشت انگار. من توی یک پیکان سفید پشت سر راننده نشسته بودم. بیرون ، پاییز بود به گمانم، یادم است که دلشوره هم داشتم، دلشوره امتحان فردا! همه اش منتظر بودم تا در را باز کند و بپرسم، هنوز هم بانو منم؟ هنوز هم تو فرش سرخ زرین زیر پایم را میبینی؟ تاجم بلورینم را چطور؟

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1389/5

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. دیگه بیدار نمی شی با نگرانی یا با تردید که بری یا که بمونی! بچه های فامیل، آدم های زیادی نبودند، همه را که جمع می کردی میشد تو و من! بعدها فرهاد و ارسلان هم آمدند، ارسلان با دو بنده جین اش که حساب نمی شد، فرهاد هم که همیشه نخودی بود، پس باز هم من می ماندم و تو! عاشق هم که شدی، سرت را روس همان بالشتی گذاشتی که مامان بتول جلوی تلویزیون برای من گذاشته بود. به ازایش لیوان های نوشابه تو، در تمام مهمانی ها ازآن من می شد. تا اینجای کار بی حساب بودیم امیر. من صبر می کنم اما.

sadaf4845.persianblog.ir

چگونه وال شكار كنيم؟

http://sadaf4845.persianblog.ir/1388/10

چگونه وال شكار كنيم؟ از هيچ کجا تا. در ابتدای درک هستی آلوده ی زمین. و یأس ساده و غمناک آسمان. زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. نجات دهنده در گور خفته است. و خاک ‚ خاک پذیرنده. زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت. در کوچه باد می آید. در کوچه باد می آید. دیشب سال میلادی نو شد. شادی، بطری هایی بود که یک به یک خالی می شد. شادی، دخترکان افتاده بر زمین از شدت مستی/پسرهای سرخوش از علف/ کودکان محسور در دود و فشفه و آتش بازی بودند. درد، پر شدن کلاب محبوب / نداشتن فندک/ تمام شدن شارژ دوربین بود. برای رد شدن این قطار.