what-would-you-do-if.blogspot.com

sepidehsanaz.persianblog.ir

از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/1391/8/27

از تجسم. تا تبلور زیبایی. بگذر ز من ای آشنا. هزار بار دیگر هم این اتفاق برای من بیافتد باز اوضاع همین گونه است. باز من می مانم و داوری نادرست اطرافیانم. من می مانم و زحمتی که نه اجر داشت و نه تشکر. من می مانم و دلی که نشناخته می ماند. من می مانم و سکوت. که نمی توانم بگویم اگر بنا به انتخاب بود. تو جزو دوستانم نبودی. به خاطر همه یکرنگی من با تو.و همه دورنگی تو با من. به خاطر تمام ساعتها و روزهایی که به پایت ریختم و تمام ثانیه هایی که از من دریغ کردی. به خاطر همه صداقتی که نزدت داشتم و هیچ وقت! من و ام اس.

sepidehsanaz.persianblog.ir

یادم باشه.... - از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/post/121

از تجسم. تا تبلور زیبایی. یا یه حرفی که یه روز خنده دار بود یه روز دیگه یه تیکه .یا حتی یه کسی که یه روزی دوست بود می تونه بزرگترین دشمن به نظر بیاد . کاری نداریم که چقدر این تصور ما به حقیقت نزدیکه! بحث تجربه هم فاکتورهای خودش رو داره که از حوصله بحث فعلی ما خارج است! یکی از بزرگترین مشکلات ما اینجاست که هر کسی فکر می کنه خودش از همه بهتر می فهمه! خیلی خیلی کم هستند کسانی که برای درک دنیای پیرامونشون فقط به تجربیات خودشون اکتفا نمی کنند. کسانی که وقتی چیزی رو نمی دونن .می پرسن! سالی که گذشت یک سری اتفاق...

sepidehsanaz.persianblog.ir

از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/1390/12/13

از تجسم. تا تبلور زیبایی. همیشه همینطور است.همینطور الابختکی بی آنکه حواسم به چیزی باشد یا اتفاق خاصی افتاده باشد می بینم سرم درد می کند! بد درد می گیرد.یک جور دردی که هم میشود تحملش کرد هم نمیشود.یعنی میشود توی جمع با این سردرد نشست ولی از درون می خوردت.اینجور مواقع انگار یک چیزی می خواهد متولد بشود.یه چیزی مثل یک شعر مثل یه حادثه خوب.نمیدانم.یا حتی مثل زایش یک حرف.یک نوشته. دوباره امسال سال نو شد و ما نو نشدیم.دلتنگ که باشی نو نمیشوی.حس گناه که داشته باشی نو نمی شوی. گویی تمام این سالها تصویری را در قا...

sepidehsanaz.persianblog.ir

خلایق هر چه لایق... - از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/post/119

از تجسم. تا تبلور زیبایی. خلایق هر چه لایق. می خواهم رها شوم.ولی دلت که گیر باشد رها نمی شوی! هنوز باور نمی کنم.سخت نبود.از اول شناخته بودمش اما نقاب دوستی آنقدر خوشرنگ و لعاب بود که نمی گذاشت باور کنم.خنده دار است.فکر می کنی کسی با تو یکرنگ نیست و می بینی هست.گاهی هم فکر می کنی کسی با تو یکرنگ است و نیست! رسم زندگی است. عادت کرده ام به این فراز و نشیب هایش.عادت کرده بودم به دیدن آدمهایی با سر در بزرگ.از قول دکتر شریعتی. چه زوری باید زد! چه ترسی باید خورد! یک صحن حیاط نقلی با موزائیک ۶۷ متر مربع! بعضی ها...

sepidehsanaz.persianblog.ir

از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/1390/12/27

از تجسم. تا تبلور زیبایی. خلایق هر چه لایق. می خواهم رها شوم.ولی دلت که گیر باشد رها نمی شوی! هنوز باور نمی کنم.سخت نبود.از اول شناخته بودمش اما نقاب دوستی آنقدر خوشرنگ و لعاب بود که نمی گذاشت باور کنم.خنده دار است.فکر می کنی کسی با تو یکرنگ نیست و می بینی هست.گاهی هم فکر می کنی کسی با تو یکرنگ است و نیست! رسم زندگی است. عادت کرده ام به این فراز و نشیب هایش.عادت کرده بودم به دیدن آدمهایی با سر در بزرگ.از قول دکتر شریعتی. چه زوری باید زد! چه ترسی باید خورد! یک صحن حیاط نقلی با موزائیک ۶۷ متر مربع! بعضی ها...

sepidehsanaz.persianblog.ir

از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/1391/1/19

از تجسم. تا تبلور زیبایی. شعری از سعدی یا صایب.یا؟ مایه اصل و نسب در گردش دوران زر است متصل خون می خورد تیغی که صاحب جوهر است. دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است. نا کسی گر از کسی بالا نشیند عیب نیست روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است. آهن و فولاد از یک کوره گر آیند برون آن یکی شمشیر گردد وان دگر نعل خر است. کاکل از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد زلف از افتادگی همسان مشک و انبر است. شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است. یا در موردش ت...

sepidehsanaz.persianblog.ir

از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/1390/10/17

از تجسم. تا تبلور زیبایی. زنگ تفریح بود و بین دو تا کلاس یه یک ساعتی وقت اضافه داشتیم و من طبق معمول سر و خوش و مست مشغول شوخی و خنده بودم.یکی از شادترین روزهای زندگی ام قطعا.از کلاس که بیرون اومدم هنوز داشتم بلند بلند می خندیدم که توجهم به چند تا دختر و پسر هم رشته خودمون که با متانت تمام بیرون کلاس ایستاده بودند جلب شد. تا منو با این اوضاع شاد و سرخوش دیدن یکی از دخترها از توی جمع پرسید سال اولی هستی؟ و من هم جواب دادم آره.گفت: ادبیات انتخاب اولت بود؟ می ترسه باور کنه که گاهی آدم اشتباه می کنه و برخی ا...

sepidehsanaz.persianblog.ir

افسوس!! - از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/post/116

از تجسم. تا تبلور زیبایی. زنگ تفریح بود و بین دو تا کلاس یه یک ساعتی وقت اضافه داشتیم و من طبق معمول سر و خوش و مست مشغول شوخی و خنده بودم.یکی از شادترین روزهای زندگی ام قطعا.از کلاس که بیرون اومدم هنوز داشتم بلند بلند می خندیدم که توجهم به چند تا دختر و پسر هم رشته خودمون که با متانت تمام بیرون کلاس ایستاده بودند جلب شد. تا منو با این اوضاع شاد و سرخوش دیدن یکی از دخترها از توی جمع پرسید سال اولی هستی؟ و من هم جواب دادم آره.گفت: ادبیات انتخاب اولت بود؟ می ترسه باور کنه که گاهی آدم اشتباه می کنه و برخی ا...

sepidehsanaz.persianblog.ir

از تجسم... تا تبلور زیبایی

http://sepidehsanaz.persianblog.ir/1391/1/26

از تجسم. تا تبلور زیبایی. هی دل بی قرار. هی دل بی قرار من. بزرگترین ترس زندگی من شده ترس از دست دادن! ترس از نبودن آنهایی که دوستشان دارم.و آنقدر این ترس عمیق است که حتی فرصت لذت بردن از حضور همان افراد را نیز از من می گیرد! ترس از روزی که نباشند.روزی که من بخواهم بی آنها سر کنم! دوستی می گفت برای شما که خارج از کشورید و تجربه دوری را دارید این از دست دادن ها نباید اینقدر دردناک باشد! حالا من می ترسم.از آن لحظه آخری که او می رود.از آن لحظه آخری که باید خودم از همه خداحافظی کنم! تکان بخوری یکماه سر می رسد!