WINBESTCO.COM

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان دختری که من باشم 33

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/33

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. دیگه به مهران هم امیدی نداشتم. دیگه هیچ امیدی واسه زنده بودن نداشتم. اونقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.با صدای زنگ گوشیم از تو جیبم از خواب پریدم. به شماره نگاه کردم برام اشنا بود ولی یادم نمی اومد کیه. یه نفس عمیق کشیدم و صدامو صاف کردم و جواب دادم:بله؟ صدای اشنایی تو گوشم پیچید هنوز نشناخته بودمش فقط صدا رو میشناختم. بینیمو بالا کشیدم و با تردید گفتم سلام. خنده مستانه ای کرد و گفت:اخ عزیزم نشناختی؟ دوباره خندید و گفت:من الهامم.

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان دختری که من باشم 35

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/35

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. مهران هنوز نیومده بود خونه.دلم شور میزد میدونستم مهران با عاطفه و مامان و باباش قرار داره میترسیدم که اتفاق بدی بیفته! بعد از این که مامانش اون حرفا رو بهم زده بود نسبت بهش حساس شده بودم میدونستم چیزی از این موضوع نمیدونه ولی حس میکردم باید بیشتر حواسم بهش باشه میترسیدم که این موضوعو بفهمه به هر حال اگه احتمال یه درصد بود که این موضوع رو بفهمه باید براش اماده می بودم. با خنده سرمو به دو طرف تکون دادم و گفتم:بی جنبه. سرمو از روی میز بلند...

shabanii1995.mihanblog.com

خدا،انسان،عشق - آره تولدمه!!!!!!!!

http://shabanii1995.mihanblog.com/post/51

هر انسان کتابی است در انتظار خوانده شدن. و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آفرینش. و چه اندازه عجیب است روز ابتدای بودن. جمعه 5 تیر 1394 ] [ 10:10 ق.ظ ] [ فاطمه شعبانی حاجی ] [ نظرات. من نه عاشق بودم،. و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من،. من خودم بودم و یک حس غریب،. که به صد عشق و هوس می ارزید. دستی که صداقت میکاشت،. گر چه در حسرت گندم پوسید. من خودم بودم هر پنجره ای،. که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود. و خدا میداند بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود. من نه عاشق بودم. و نه دلداده به گیسوی بلند،.

cherrybloom.mihanblog.com

❤happily for ever - مطالب ❤sakura chan

http://cherrybloom.mihanblog.com/post/author/1318434

چرا هیچ کس نیست. پنجشنبه 21 آبان 1394 ] [ 08:35 ب.ظ ] [ sakura chan ] [ نظرات ]. دلم برای همتون تنگ شده بود. فصل دوم اومد هورررااااا. نقاشی هام هم میذارم تو وب ولی بعدا فعلا مشخص نیست دفعه بعد کی میام. راستی نیدا امیدوارم این پست رو ببینی و بگی کجایی. دلم برات تنگ شده:(. جمعه 17 مهر 1394 ] [ 12:32 ق.ظ ] [ sakura chan ] [ شکوفه گیلاس ]. راستی بچه ها من زیاد تمایلی به وبلاگ اومدن ندارم. چون نظراتم زیاد نیست. فقط در روز یه بار بهش سر میزنم. ولی باز به خاطر دوست خوبم اومدم. و هر روز وبلاگم رو چک میکنم. Http:...

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان توسکا2

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/tooska2

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. یکی از یکی خوشگل تر بودن . من بین اینا شانسی نداشتم . البته قشنگ بودم ولی نه دیگه تا این حد! دکور همون بود . ولی آدمای پشت میز شده بودن هشت نفر . یه دست مبل هم یه گوشه چیده شده بود . کم کم داشتم هل می شدم به فیلمبردار یه صدابردار هم اضافه شده بود . شهریار با دیدن ما ایستاد و با لبخند گفت: - سلام . خیلی خوش اومدین خانوم مشرقی . چه منو یادش مونده بود! آخر قلب کوچیکت طاقت نیاورد؟ مگه انتخاب بازیگر هم با اینه؟ نکنه بابا پشیمون شده بود؟

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان توسکا 6

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/tooska6

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. رسیدم به ماشین . سوئیچ سوئیچ سوئیچ اه لعنتی پیداش کردم . در ماشینو باز کردم و پریدم بالا و درو بستم . اول درارو قفل کردم و بعدم با سرعت راه افتادم . خدا خدا می کردم دنبالم نیاد . ولی پشت سرم بود . این چی می خواست از جون من؟ ای خاک بر سرت کنم . خب چی کار کنم؟ چرا درست حس نمی گیری؟ فریبا بذار تنها باشم حالم هیچ خوب نیست . هنوز فریبا حرفی نزده بود که در باز شد و شهریار اومد تو . اینو دیگه کجای دلم بذارم؟ توسکا . از حرفای من ناراحت شدی؟

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان دختری که من باشم31

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/31

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. چیزایی که خریده بودم با وسواس تو باکس نسکافه ای رنگی که چند روز پیش خریده بودم چیدم. نمیخواستم تا وقتی میریم جشن مهران کادوهاشو ببینه برای همین باکسو گذاشتم تو یه پلاستیک و گذاشتم تو ساک صورتی که لباسامو توش گذاشته بودم. به ساعت نگاه کردم سه و نیم بود مطب پنج شنبه ها تعطیل بود کم کم باید پیداش میشد.لباسمو مرتب کردم و و موهامو با گیره بالا بستم حالا که بلند شده بود میتونستم با کش بالا ببندمشون ولی عادت به این کار نداشتم. خندیدم همون طور ...

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان توسکا 3

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/tooska3

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. بابا آهی کشید و گفت: - نه فعلا دست نگه دار . بذار ببینیم چی می شه! یعنی بابا هنوزم امیدوارم بود که من بیخیال این کار بشم؟ ولی ما قرارداد بستیم . چی می تونستم بگم؟ هیچی نگفتم و سرمو انداختم زیر . بابا گفت: - توسکا . سریع نگاش کردم و گفتم: - جانم؟ شیطونه می گفت بزنم زیر همه چی . ولی . برای فسخ قرارداد باید هزینه هنگفتی می دادم . آخه از کجا؟ حسابی گیج شده بودم . از جا بلند شدم . بابا که فکر کرد ناراحت شدم گفت: - کجا می ری بابا؟ در ماشین با...

zahrayazdiparizi.mihanblog.com

❤✿zαнrα✿❤ - رمان دختری که من باشم 36

http://zahrayazdiparizi.mihanblog.com/extrapage/36

لبخند زدن خیلی راحت تره تا بخوای به همه توضیح بدی چرا حالت خوب نیست. یه عمر جون کندن واسه بزرگ کردنت؟ یه عمر سعی کردن واسه فراهم کردن رفاه تورو؟ این حرفا رو این چند روز از دهن خیلیا شنیدم! تو دیگه نمیخواد واسم تکرارشون کنی. از حرفش ناراحت شدم لب ورچیدم و تکیه دادم به تخت و گفتم:به درک. رومو ازش برگردوندم و پاهامو تو بغل گرفتم. خم شد طرفمو گفت:عروس که شب قبل عروسی با دامادش قهر نمیکنه. بدون این که نگاهش کنم گفتم:من هر چیزی میگم واسه خودمون و این بچس. خب واسم سخته درکم کن. شایدم یکی بودی مثه من! من:هر چی ب...