youxclip.com

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/post-6.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. نوشته شده توسط آزاده جووون در یکشنبه دوازدهم دی ۱۳۸۹ ساعت 11:13 موضوع لینک ثابت. داستان کوتاه و زیبای وعده. داستان زیبای قلب کرگدن. سلام دوستان خوشگلم.من آزاده هستم.خوشحال میشم منو تو بهتر درست کردن این وبلاگ یاری کنین با نظرای قشنگتون.موفق باشین. کلبه ی عشق.:. شقایق های ع اشق. ๑ * فرشت ه ی آب * ๑. ای دلبر خوشگل ما. طراح حرفه ای قالب وبلاگ. TEMPLATE DESIGNED BY HAMED ALIVERDI.

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/post-2.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. پیامک و لطیفه های جدید. یکی سر سفره داد میزنه نون بربری بیارین نون بربری بیارین میگن چی شد؟ میگه اب تو گلوم گیر کرده بود! زیبائی شما را به لوازم آرایشتان تبریک میگوئیم! به یکی میگن : سگتون بچه مارو گاز گرفته . ترکه میگه : اولا سگ ما گاز نمیگیره. دوما سگ ما بسته است سوما ما اصلا سگ نداریم! یکی به پسرش شک میکنه بهش میگه : هااااا کن پسره هااااا میکنه یکدفعه. میزنه تو گوش پسره میگه : پدر سگ دختر بازی میکنی؟

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/post-10.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. Where do i begin. To tell the story. Of how great ful love can be. The sweet love story. That is older than the sea. That sings the truth. About the love she brings to me. Where do i start. With the first hello. She gave the meaning. To this empty world of mine. Another love another time. She came into my life. And made a living fine. She fills my heart. With very special things. She fills my soul. چه زم...

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/post-9.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. یکی از ملانصرالدین می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟ ملا بدون معطلی یکی می زنه توی گوش طرف و میگه اینجوری! ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:ب ه بازار تا درازگوشی بخرم . مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند. روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی. دلال گفت...

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/8908.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. کوهنوردي میخواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:. از من چه می خواهی؟ ای خدا نجاتم بده!

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/8911.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. سکوت سرد فاصله ها تنم را می سوزاند. به یاد روزهایی که بودنت را نفهمیدم. تنهایی ادمها یه دریا عمق داره. ولی پر کردنش با یه لیوان محبت ممکنه. خواهم که به زیر قدمت زار بمیرم. هرچند کنی زنده دگر بار بمیرم. من طاقت نادیدن روی تو ندارم. مپسند که در حسرت دیدار بمیرم. انکه دائم هوس سوختن ما میکرد. کاش می امد و از دور تماشا میکرد. به اندازه ی چای داغ شب های امتحان دوست دارم. شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرده.

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/post-5.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم. چشمانش را باز کرد.دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید.درضمن این نامه برای شماست! دختر نمیتوانست باور کند.اون این کارو کرده بود.اون قلبشو به دختر داده بود. داستان زیبای قلب کرگدن.

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/post-8.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. داستان کوتاه و زیبای وعده. پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.

bekma1536.blogfa.com

بکما

http://www.bekma1536.blogfa.com/8910.aspx

شبی زشبها به من گفتی شب باش:من که شب بودم و شب هستم و شب خواهم بود به امید اینکه تو تنها فانوس شب من. یکی از ملانصرالدین می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟ ملا بدون معطلی یکی می زنه توی گوش طرف و میگه اینجوری! ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:ب ه بازار تا درازگوشی بخرم . مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند. روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی. دلال گفت...