GHESEHAYEMANOMAMAN.BLOGFA.COM
آشتیآشتی - بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و...با دنیا آشتی کنیم.
http://ghesehayemanomaman.blogfa.com/
آشتی - بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و...با دنیا آشتی کنیم.
http://ghesehayemanomaman.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Tuesday
LOAD TIME
1.5 seconds
PAGES IN
THIS WEBSITE
20
SSL
EXTERNAL LINKS
16
SITE IP
38.74.1.43
LOAD TIME
1.547 sec
SCORE
6.2
آشتی | ghesehayemanomaman.blogfa.com Reviews
https://ghesehayemanomaman.blogfa.com
آشتی - بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و...با دنیا آشتی کنیم.
ghesehayemanomaman.blogfa.com
آشتی - تمام شد!
http://www.ghesehayemanomaman.blogfa.com/post-25.aspx
بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و.با دنیا آشتی کنیم. صبح روز بعد ، باید مدارک را تحویل می دادم ، در محوطه دانشگاه ،در حالیکه با کمک دوستم کارهایم را از پله های جلو دانشکده پایین می بردیم ، یکی از همکلاسیها را دیدم :. نیلو نکنه پروژه نهاییته؟ بابا تو دیگه کی هستی؟ حالا چه حسی داری؟ حس میکنم.بذار اینا برن. گروهی از بچه های ورودی جدید از کنارمان گذشتند.صدایم را پایین آوردم و گفتم:. حس می کنم ذهنم زایمان کرده! قهقهه ای میزند و به کمک من و دوستم می آید. و با این منطق بی بدیل و عالی!
آشتی - پروژه
http://www.ghesehayemanomaman.blogfa.com/post-27.aspx
بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و.با دنیا آشتی کنیم. خلاصه بهمن ماه ۸۸ زماني بود كه آخرين ويرايش روي مطالبي كه جمع كرده بودم را انجام ميدادم و دلم ميگرفت.و خودم هم عجيب احساس تنهايي ميكردم.مصاحبه هاي كه با بچه هاي مركز انجام داده بودم را ميخواندم.كودكاني را كه عميق كاويده بودم ديگر بار مجسم ميكردم تا مطمئن شوم طرح من آنچه را كه براي يك زندگي نياز دارند به آنها خواهد داد.البته بخش كوچك اما مهمي از آن را. يكي از پروژه هاي مطالعاتي زندگي! فقط گفتم:پسر بدي به نظر نمياد. دلم خيلي بر...
آشتی - نوروز
http://www.ghesehayemanomaman.blogfa.com/post-26.aspx
بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و.با دنیا آشتی کنیم. نوروزروز نو.باز هم روز از نو. دیشب تا صبح در پیاده روهای تهران غلغله بود، باز هم مردم از عید ، جا مانده بودند: جنسامو حراج کردم.آقا کبریت داری؟ میخوام آتیش بزنم به مالم! آقا این دامنها چنده؟ یادت هست در یکی از روزهایت که زیاد هم از آن نگذشته ، در برابر آن یگانه به زانو افتادم و پرسیدم : چه از من میخواهی؟ آرام و قرارم کجاست؟ خدای من، چه با من می کنی؟ ۸۸ خوبم ، تا به حال هیچگاه از سالی که می رود اینقدر تشکر نکرده بودم! خداوندا ...
آشتی - تصمیمات صغری به جای یک تصمیم کبری!
http://www.ghesehayemanomaman.blogfa.com/post-30.aspx
بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و.با دنیا آشتی کنیم. تصمیمات صغری به جای یک تصمیم کبری! داشتم با خودم فکر میکردم که :خب، خوبیش اینه که هیچکس اینجا نمیاد و واسه نوشته هام یک ساقه سبزی خوردن هم خرد نمیشه! پس این وبلاگ را حذف میکنم و به وبلاگ آشتی بازمیگردم! و در واقع همینکار را کردم.وبلاگ جدید ، حذف شد. از اینجا به بعدش حساب است. مهم نیست که تا امروز جور دیگری بوده.باید تلاش کنم و اگر راه بهتری پیدا نکردم،تعداد دورهای مطالعه را زیاد کنم. Design By : Night Melody. هنگامی که در ازل...
آشتی - بازگشت
http://www.ghesehayemanomaman.blogfa.com/post-33.aspx
بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و.با دنیا آشتی کنیم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA. چه گذشت بر من در این دو سال و چه ها کردم شاید به اندازه چند روز اخیر اهمیت نداشته باشد.وقتی راهنمایی. خواستم از خدا.وقتی خواستم نجاتم دهد. و بعد از طریق دوستی که در قطار پیدا کردم،یاد دنیای وبلاگها و نویسندگانشان افتادم.به اینجا آمدم و بند گاتهایی را که گوشه وبلاگم نوشته ام خواندم و لبریز از حس افتخار شدم.نوشته هایم را خواندم و خوذم را به یاد آوردم. بایستم و از انتخابم دفاع کنم.
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
20
باران کویر baran e kavir
http://www.afrooz57.blogfa.com/8712.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. نوروز باستانی بر همه آریاییان مبارک باد . نوشته شده در چهارشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۳۸۷ساعت 7:46 توسط احمد افروز. مشتاق ترین روح . یا محمد جان من در حصرت معراج توست. بی اختیار یاد معراج محمد می افتی و عشق بازی محمد با خدا . شاید هم عشق بازی خدا با محمد . مگر نه اینکه محمد حبیب الله است . پیش از اینکه از این گوهر آفرینش دور بیافتیم . خودمان را دریابیم . چرا که محمد پیامبریست که باید از نو شناخت . نسخه قانون ما عین شفاست.
باران کویر baran e kavir - تلنگری به انسان ...
http://www.afrooz57.blogfa.com/post-52.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. تلنگری به انسان . چقدر به آدم بودن نزدیکیم . آیا وقت آن نرسیده که دلهای خفته بیدار شود؟ نوشته شده در جمعه سوم تیر ۱۳۹۰ساعت 20:27 توسط احمد افروز. آن جان سعادتمند که به جانهای نومید سلامت و نعمت امید همی بخشد و دلهای شکسته را جبران همی کند در برابر هیچ حادثه ای درهم نخواهد شکست و فروغ وی در دود کدورت و زمان پنهان نخواهد شد .امام علی(ع). خویش را تاویل کن نه ذکر را(5پست). سفر به دیار عشق -سفرنامه. در حضور حضرت مولانا.
باران کویر baran e kavir
http://www.afrooz57.blogfa.com/9004.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. بسان آدمکهای پریده رنگ. بی که ندایی از خویش باشیم. در پیاده روهای بی حوصله گی. گام های بیهدگی را برمی داریم. بهمراه هم ما عابران عبور. هیچ آگهیمان از فردایمان نیست. تا باور پوسیده مان را بارور کند . نوشته شده در چهارشنبه هشتم تیر ۱۳۹۰ساعت 9:37 توسط احمد افروز. تلنگری به انسان . چقدر به آدم بودن نزدیکیم . آیا وقت آن نرسیده که دلهای خفته بیدار شود؟ نوشته شده در جمعه سوم تیر ۱۳۹۰ساعت 20:27 توسط احمد افروز. و سال سی آغاز شد.
باران کویر baran e kavir
http://www.afrooz57.blogfa.com/8711.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. ای حریفان بت موزون خویش. من قدحها میخورم پرخون خویش. یاد یاران یار را میمون بود. خاصه کان لیلی و این مجنون بود. ای دریغا اشک من دریا بدی. تا نثار دلبر زیبا بدی . به عنوان مقدمه . دوست ارزشمند و روشنفکرم جناب آقای علی رشوند مدیر خوب وبلاگ هرانک سومین کتاب خودشان را بنام سیالان به جهان معرفت اهدا نمودند . ایشان یک جلد از این کناب زیبا را برای بنده ارسال نمودند که از خواندنش بسیار لذت بردم . که میگوید بمان اینجا. آن جان سع...
باران کویر baran e kavir
http://www.afrooz57.blogfa.com/8705.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. حسین بن علی و مولانا . به بهانه سالروز تولد حضرت امام حسین (ع). سهل است که روح های بزرگ - روح بزرگ را خوب بشناسند.درکش کنند و را بفهمند و با او زندگی کنند.چه خوب که روح بزرگ در پرتو انوار روح های بزرگ شناخته تر می شود.زوایای مختلف و عظمت های ناشناخته اش شناخته تر میشود. عشق بازی حضرت مولانا جلال الدین با حضزت حسین ین علی(ع) واقعا دیدنیست. کجایید ای شهیدان خدایی. کجایید ای سبک روحان عاشق. پرندهتر ز مرغان هوایی. عبوس زهد ...
باران کویر baran e kavir - این قافله عمر عجب میگذرد
http://www.afrooz57.blogfa.com/post-56.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. این قافله عمر عجب میگذرد. دوستی دارم که چند سالی بود که ندیده بودمش.پسری داشت که هنوز مدرسه نمی رفت.امروز صبح اتفاقی دیدمش.از پسرش پرسیدم گفت امسال میره سوم.گفتم ابتدایی؟ خندید گفت نه راهنمایی . یه لحظه هنگ کردم . یادم افتاد وقتی با این دوست آشنا شدم سوم راهنمایی میخوندم. وای . چقدر زود گذشت . چقدر سریع .این زمان هم واسه خودش حکایت جالبی داره ها.مثل برق میگذره ولی ما احساس نمی کنیم. بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین.
باران کویر baran e kavir
http://www.afrooz57.blogfa.com/8806.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. پرویز مشکاتیان سر بر " آستان جانان" نهاد. خبر مثل پتکی بر سرم فرود آمد . خبر درگذشت استاد بزرگ موسیقی ایران زمین . نوازنده متبحر و چیره دست سنتور . استاد پرویز مشکاتیان . وقتی تلوزیون بي بي سي! نمي دانم چرا ديروز بي اختيار حوالي عصر دلم خواست قاصدك را گوش كنم . مشكاتيان مي نواخت و شجريان مي خواند . جماعتي كه نظر را حرام مي گويند. نظر حرام به كردند و خون خلق حلال . باران كوير در غم اين استاد بزرگ سوگوار است . نوشته شده د...
باران کویر baran e kavir
http://www.afrooz57.blogfa.com/8709.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. دوباره باران کویر . مدتی این مثنوی تاخیر شد. مهلتی بایست تا خون شیر شد. تا نزاید بخت تو فرزند نو. خون نگردد شیر شیرین خوش شنو. بلبلی زینجا برفت و بازگشت. بهر صید این معانی بازگشت. ساعد شه منزل این باز باد. تا ابد بر خلق این در باز باد. عنوان این پست را "دوباره باران کویر" گذاشتم تا ضمن "بازگشت به خویشتن". امید که بتوانم در این وادی بیاموزم و بیاموزم و بیاموزم . یک پست کوتاه . دوستان خوب و مهربان و همدلم سلام. مدت زیادیس...
باران کویر baran e kavir - شاملو ... و دیگر هیچ
http://www.afrooz57.blogfa.com/post-54.aspx
باران کویر baran e kavir. تو مگو ما را بدان شه راه نيست . با کريمان کارها دشوار نيست. شاملو . و دیگر هیچ. در گسترهی بیمرز این جهان. من در دورترین جای جهان ایستادهام:. در گسترهی ناپاک این جهان. من در پاکترین م قام جهان ایستادهام:. بر سبزهشور این رود بزرگ که میس راید. نوشته شده در دوشنبه سوم مرداد ۱۳۹۰ساعت 8:36 توسط احمد افروز. خویش را تاویل کن نه ذکر را(5پست). سفر به دیار عشق -سفرنامه. در حضور حضرت مولانا. و سال سی آغاز شد. سفر به دیار آفتاب. پرواز را به خاطر بسپار . از سر دلتنگی . من و این حسرت پرواز .
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
16
قصه های دل
شمعی در دست دارم. بدنبال خدایم می گردم. خدایم ، خدای راستیست. هرچه می نگرم خدای دروغین می بینم. کسی خدای مرا ندید ه است؟ نوشته شده در یکشنبه دوم آبان ۱۳۸۹ساعت 13:44 توسط بیگانه. شمعی در دست دارم. بدنبال خدایم می گردم. خدایم ، خدای راستیست. هرچه می نگرم خدای دروغین می بینم. کسی خدای مرا ندید ه است؟ نوشته شده در یکشنبه دوم آبان ۱۳۸۹ساعت 13:44 توسط بیگانه. شمعی در دست دارم. بدنبال خدایم می گردم. خدایم ، خدای راستیست. هرچه می نگرم خدای دروغین می بینم. کسی خدای مرا ندید ه است؟ شمعی در دست دارم. شب پشت پنجره ها.
دنیای این روزای من
دنیای این روزای من. مدتی که مطلب نمی نوشتم کربلا. بودم اما دوباره سعی میکنم که نوشتن مطالب رو شروع کنم. انشاالله هرکی آرزو داره بره و به آرزوش برسه. جهان یک طرف و کربلا. نوشته شده در شنبه بیست و یکم اسفند ۱۳۸۹ساعت 16:47 توسط صادق. سلام کمتر از 50 ساعت دیگه میرم. لایق زیارت شش گوشه نیستم. این روز ها به حال خودم گریه می کنم. خیلی خوشحالم می دونم آرزوی تک تک شما دیدن اون صحن وسراست. خیلی از شما التماس دعا گفتید قول میدم همه ی شمارو به یاد بیارم. این آخرین مطلبی است قبل از رفتن می نویسم. خوب منو حلال کنید.
غزل آریایی
اشعار ایرانی و انگلیسی من my Persian and English poems. بازم یک تبخال زشت. کاشته غمت رو لبهام. با غم خوابیدم امشب. بازم کاشتیم تو خونه. هر جا رفتی فراوون. نوشته شده در پنجشنبه 8 آبان1393ساعت 1:6 توسط mahvash abyar. نوشته شده در پنجشنبه 8 آبان1393ساعت 0:46 توسط mahvash abyar. نمیخوام باشم عزیزم بتو من آویزون. Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA. نمیخوام باشم عزیزم بتو من آویزون. دلم از غصه می لرزه. مثه برگ توی باد. دیدی بد بیاری ها مو. همه جا پشت سر هم. نمی خوام باشم عزیزم به تو من. تو رو تو اوج گن...
آشتی
بیا دست یکدیگر را با مهر، بفشاریم. به تفاوت ها لبخند بزنیم و.با دنیا آشتی کنیم. Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA. چه گذشت بر من در این دو سال و چه ها کردم شاید به اندازه چند روز اخیر اهمیت نداشته باشد.وقتی راهنمایی. خواستم از خدا.وقتی خواستم نجاتم دهد. و بعد از طریق دوستی که در قطار پیدا کردم،یاد دنیای وبلاگها و نویسندگانشان افتادم.به اینجا آمدم و بند گاتهایی را که گوشه وبلاگم نوشته ام خواندم و لبریز از حس افتخار شدم.نوشته هایم را خواندم و خوذم را به یاد آوردم. بایستم و از انتخابم دفاع کنم.
ghesehayemanomehdi.blogsky.com
ghesehayemanomehdi
تعداد بازدیدکنندگان : 1109. Powered by blogsky.com.
قصه های شبانه
قصه های اقا مهدی برای دختر نازش مهدیه. هدیه ای برای شهربانو. یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. شهربانو برای زندگیش نظم خاصی داشت. صبح زود برمی خاست ، وضو می گرفت ، نماز می خواند و دعا می کرد. بعد برای پرنده ها گندم وخرده نان می ریخت. خودش هم صبحانه می خورد و پس از مرتب کردن خانه و شستن ظرفها ، به کارگاه خیاطی یک پرورشگاه می رفت تا برای بچه های یتیم لباس بدوزد. شهربانو پشت یک چرخ خیاطی بزرگ می نشست و بلوز و شلوار و. در خانه می ماند و خیاطی می کرد. گنجشکها. می تواند شهربانو را خوشحال کند؟ کلاغ فکری ک...
تمام ناتمام من
دلتنگی های زود آغاز. وقتی میدانم به اندازه وسعت فاصله های پیش رو باید قدرتمند باشم، گاهی شک میکنم آنقدر که دیگران باورم دارند قدرتمندم. گاهی شک میکنم اوج گرفتن ارزش از دست دادن چه چیزهایی را دارد. نوشته شده در جمعه بیست و نهم دی 1391ساعت 11:25 توسط شهرزاد. انسانیت امروزی یعنی بودن را با نیازهایمان تعریف میکنیم. همین است که وقتی نیازت دارند، هستی و وقتی نیازشان داری نیستند. نوشته شده در دوشنبه پانزدهم آبان 1391ساعت 0:20 توسط شهرزاد. از ماست که بر ماست. نوشته شده در یکشنبه نهم مهر 1391ساعت 17:29 توسط شهرزاد.
داستان های کوتاه
سقراط حکیم را که محکوم به مرگ شده بود به قتلگاه می بردند . زن و شاگردانش با او گریه کنان می آمدند . سقراط از زن پرسید:چرا گریه می کنی؟ گفت : از آن می گریم که تو مقتول واقع می شوی . گفت : مگر دوست داشتی که من قاتل واقع شده باشم؟ زن گفت : از آن می گریم که بی گناهت می کشند . گفت : مگر دوست داستی که با گناهم بکشند؟ شاگردانش گفتند : نعش تو را چکار کنیم . گفت: به صحرا اندازید. گفتند: از درندگان ایمن نخواهد ماند . گفت: آن چماق مرا برای دفع آنان در نزدیکی دستم بگذارید. صاحب اندیشه ام یعنی پاسدار نام انسانم.
قصه های من | وبلاگ فارسی
پرشین بلاگ، نخستین خدمات دهنده وبلاگ فارسی است. کلیه حقوق و امتیازات این سایت متعلق به گروه سایت های پرشین بلاگ می باشد 1396 - 1381.