tappesikhi1.blogspot.com
تپه سيخي: September 2005
http://tappesikhi1.blogspot.com/2005_09_01_archive.html
Friday, September 30, 2005. در فضای کوچک و تنگ انبار و همراه با وسايلی ساده و محقر هر دو در کنار هم اوج ميگرفتيم .در تاريکی محض اطراف لحظه به لحظه دری بروی نور باز ميکرديم و روحمان در لذتی داغ و شيرين غوطه ور ميگشت.احساسی که با هر ضربان جسم من در روح او تبلور می يافت و هر دو مارا در لذتی غريب غرق می نمود. خوشبختانه تمام اين احساسات را توانسته بودم به خوبی هرچه تمام تر به او القا کنم و چندی بعد هردو هم زمان به اوج لذت رسيديم. گونی برنج را برداشتم و با هم از پله ها بالا رفتيم.گونی را در مقابل منزلشان ق...
sexbato.blogspot.com
سکس و سکس: August 2005
http://sexbato.blogspot.com/2005_08_01_archive.html
Wednesday, August 10, 2005. Posted by سکس وسکس @ 8:16 AM. Posted by سکس وسکس @ 8:13 AM. 1587;کس وسکس. View my complete profile. 1593;کس تازه. 1593;کس 4. 1593;کس 3. 1583;استان 9. 1583;استان 8. 1583;استان 7. 1583;استان 6. 1583;استان 5.
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: June 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_06_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Thursday, June 30, 2005. سلام من ملیکا هستم، 19 سالمه و تنها فرزند خانواده هستم. خاطره ای که میخوام واستون بگم مربوط میشه به اولین. سکس من. تابستون 83 بود. واسمون از شهرستان مهمون اومد. خالم و شوهرش و پسر خالم. اینم بگم که ما به خاطر شغل بابام توی یه شهر دیگه زندگی میکنیم که البته از شهر خالم اینا فقط 200 کیلومتر فاصله داره. نمی دونم روز دوم بود یا سوم؟ زود برو بیرون. بی شعور. بهت میگم برو بیرون. مامان! تو میدونی من چند ساله که دوستت دارم؟ دايی و مامان مريم.
tappesikhi1.blogspot.com
تپه سيخي: October 2005
http://tappesikhi1.blogspot.com/2005_10_01_archive.html
Monday, October 31, 2005. زير بازارچه قسمت اخر. ر: دلم برا شهر خودم تنگ شده.واسه زنم.بچه هام .اگه بشه آخر هفته ميخوام برگردم. ر: نمی دونم.شايد آره.شايدم نه. س: بی چاره زنت.بی شوهری چی ميکشه.( و بعد آرام خنديد و دستانش را داخل شلوار رحيم کرد.). ر: امروز حوصلش رو ندارم. س: اگرم داشتی نميشد.چون نزديک عادت ماهانمه.(سودابه کير خوابيده و گرم رحيم را در دستانش گرفت و شروع به ماليدن آن کرد.). س: ما که هر چن وقت يه بار باهم رابطه داريم.اين خودش تنوعه! ر: درسته اما ار رابطه هم خسته شدم. ر: باریکلا.دکترم که شدی!
tappesikhi1.blogspot.com
تپه سيخي: January 2006
http://tappesikhi1.blogspot.com/2006_01_01_archive.html
Monday, January 30, 2006. Posted by dadasaheb at 7:40 PM. Posted by dadasaheb at 7:36 PM. Friday, January 27, 2006. يادم نيست چي شد باهاش دوست شدم و عياق شدم فقط مي دونم كه اوايل مزاحم تلفني بود. حرف نميزد فقط گوش ميداد. بالاخره به حرفش اوردم. ولي اي كاش به حرفش نمي اوردم. از صداش معلوم بود كه چه جنده ايه. جذبه اي داشت كه نگو بيشتر با من مثل بچه ها رفتار ميكرد تا اينكه دوستم باشه. تنها بود. ميگفت شوهر نكرده. شغلشم بهم نميگفت - چيكاره اي؟ تقريبا يه ماه و نيم ديگه. چطور؟ چرا بهم نگفته بودي؟ من خيلي گشنمه -...
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: April 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_04_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Wednesday, April 27, 2005. آقای رییس هم خوب و حسابی نسرین رو میکرد. حسابی کیر گندش رو انداخته بود به جون کس زن من و آخر سر هم گفت:"دارم میام". نسرین هم گفت:"بیا.بریز توش.بریز تو کسم". اینم بگم نسرین قرص ضدحاملگی میخوره! از این به بعد در غیاب من ایشون رییس شرکت خواهند بود. متشکرم.". Posted by mamansexy at 9:12 PM. Thursday, April 21, 2005. اومد تو حیاط. همینطور که دست و صورتش رو خشک می کرد به آقا جلال گفت: "سلام آقاجلال. خوبی؟ قول بده هیچی نگی؟ آقا جلال هم سرش پ...
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: January 2005
http://mamansexy.blogspot.com/2005_01_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Sunday, January 30, 2005. سلام این داستانی که براتون مینویسم. نه خالی بندیه نه تخیله نه کسشعره عین حقیقت! سریع رفتم یه سی دی سوپر توپ و تمیز ورداشتم آوردم و گفتم این جدید میبینی؟ خندش گرفت و گفت راست میگی سعید که نیس. نگذاشتم حرفش تموم شه و از فرصت استفاده کردم و گفتم بجاش من که هستم. یه لحظه ساکت شد و بعد چند ثانیه گفت مگه بلدی؟ بابا تو دیگه کی هستی ! یه کس برنزه با یه چوچوله ناز صورتی که مثل غنچه زده بود بیرون. وااااااااااااای یادش میفتم تنم مور مور میشه!
mamansexy.blogspot.com
داستانهای مامانی: December 2004
http://mamansexy.blogspot.com/2004_12_01_archive.html
هر پنج شنبه با شما EVERY THURSDAY WITH YOU. Friday, December 31, 2004. خنده هوسناكي كرد و با چشم خمارش به شلواركم اشاره كرد كه باد كرده بود. و گفت: بابا مامانم داره مي ياد يه كم مواظب باش زشته. گفتم اگه خودتو ببيني به من حق مي دي. اگه بچه كوچكي هم ما رو تو این وضعیت مي ديد متوجه مي شد كه چه خبره! در خونه زده شد مادرش به دم در خونه رسيده بود. به هر ترتيب بود سعي كردم خودم را عادي نشون بدم. مادرش همين كه اومد تو دخترش رو ديد و با چشمهاي گردشده بهش نگاه كرد! يعني چي كه هميشه باهم بوديم؟ هم داشتم از شدت شهوت...