tahbetah.blogspot.com
ته به ته: September 2005
http://tahbetah.blogspot.com/2005_09_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Thursday, September 22, 2005. بغضها را تحمل باید. که هیچ حسی برای شنیدن هیچ کدامشان باقی نمانده. با اینهمه هق هق. از اشکهای بر زبان نیامده. در میان هیاهوی بی تفاوتی های ساختگی. هیچ کدام دلها را. از درون دیگری خبری نیست. حق با کدام است. صداها خطاب به یکدیگر. چیزهای زیادی برای گفتن باقی مانده. بغضها را تحمل باید. خطاب ما به هم. پر است از صداهای در هم آمیخته. افسوس که اشکهای واقعی. برای لحظه های تنهاییست. سیلی تری بر گونه هایمان می افکند. نه با اشکهای دروغکی. بعضیا خ...
tahbetah.blogspot.com
ته به ته: February 2005
http://tahbetah.blogspot.com/2005_02_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Saturday, February 26, 2005. نوشتن به هنگام غم را نمی گویم. چون در این نوشته جایی ندارد. نمی دانم چطور است. چه کسی به جای من می گرید. به حال یکدیگر گریستن گذشته. به جای هم گریست. هستند کسانی که به هنگام خشکی ما. و هستند کسانی که به هنگام خیسی ما. همه، همزمان خیس و یا خشک نیستند؟ می دانم که این نوشته هنوز تمام نشده. اما باید رهایش کنم. آری باید همین کار را بکنم. احساس می کنم خودم دارم تمام می شوم. کسی جز خودم نیست که بگوید. تو، تمام شده ای دیوانه . در یک حصار سفید.
tahbetah.blogspot.com
ته به ته: April 2005
http://tahbetah.blogspot.com/2005_04_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Wednesday, April 27, 2005. نرود میخ آهنین برسنگ. بدینگوه بود رفتار ما. ایمان به تفکرات آهنین. و کوبیدن این افکار. این زندگی هزار جهره. و ما هیچ وقت. در میان تمام این افکار. شاید تمام اندیشه های ما چیزی مثل یک بازی باشد را. چرا هرگز آنگونه که باید به این نیندیشیدیم که. افکار ما، نسبی اند. نسبی و نه مطلق محض. ما فقط با تمام قدرت ضعیفمان. پتکهای یکدندگی را بر سر میخهای نحیف کوبیدیم. و تنها زمانی که. میخ آهنین بر سنگ نرفت. و از پس این اشتباه. مثل دوستی خاله خرسه!
tahbetah.blogspot.com
ته به ته: September 2004
http://tahbetah.blogspot.com/2004_09_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Thursday, September 30, 2004. کوله بارم پر است از علامت سئوال. هر چقدر این علامتها را مقابل افکارم میگذارم، تمام نمی شوند. کوله بار من تا بی نهایتها از علامت سئوال پر است. دریغ از یک تعریف خالص. دریغ از یک چیز ناب. چیزی که یارای آن را داشته باشد. که یک علامت سوال، حتی یکی را، مچاله کند. آنقدر مچاله که آنرا. در انتهای یک جمله ی صریح از زندگی بیفکند. Posted by tahbetah @ 2:18 AM. Tuesday, September 28, 2004. در دنیای ما آدمها. دنیایی که در بیرون و درون ما جریان دارد.
tahbetah.blogspot.com
ته به ته: November 2005
http://tahbetah.blogspot.com/2005_11_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Tuesday, November 08, 2005. هیچ تصوری از خودم ندارم. بدنی پر از رخوت. با چشمانی خیره به سقف. من به چه می اندیشم. هیچ تصوری از خودم ندارم. چندی پیش، دوستی گفت :. وقتی فکر می کنم، درد می گیرم. درد را با تمام ذرات وجودم احساس می کنم. در لفافه زمخت افکار وحشی ام. بندها را می بینی؟ و تمام کارهای ناکرده. دوست داشتن ها و دوست داشته شدنها. من باز هم باید که. ناگزیر به درد کشیدنم. Posted by tahbetah @ 9:23 PM. 1593;اشقانه.
tahbetah.blogspot.com
ته به ته: November 2004
http://tahbetah.blogspot.com/2004_11_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Wednesday, November 24, 2004. غوطه ور شدن در تفکرات درهم و برهم. تا سر حد نفس تنگی. ایستادن در هزار راه سردرگمی. چشم به راهها دوختن و. برای رسیدن به ناکجا. چه کسی این قفل را به چفت زندگی زد. اما کلیدش را به خورد خودم داده اند. Posted by tahbetah @ 2:20 AM. Sunday, November 14, 2004. برای تنوع هم که شده، می خوام امشب یه کمی خودمونی بنویسم. آخه ناسلامتی این یه وبلاگه. حرف کاملا درست و منطقی ای بود. ولی من نمی خوام شعر بگم. من می خوام هر چیزی رو که به ذهنم می رسه.
tahbetah.blogspot.com
ته به ته: May 2006
http://tahbetah.blogspot.com/2006_05_01_archive.html
1578;ه به ته. دست نوشته هاي پيمان مهدوي. Sunday, May 21, 2006. حوصله ندارم، چیزی برای این صفحه بنویسم! اما تو درد دل یه چیزایی هست. Posted by tahbetah @ 8:23 PM. 1593;اشقانه. 1608;اژه های زندگی.
tahbetah1.blogspot.com
ته به ته: December 2006
http://tahbetah1.blogspot.com/2006_12_01_archive.html
1578;ه به ته. عاشقانه های پیمان مهدوی. Sunday, December 24, 2006. به تو نگاه کنم. به دور از تمام نگاههایی که زیر چشمی می پایندمان. با آن نگاههای خیره ات. نگاههای خیره ی خواستنی ات. فریاد تمام نگاههای ما. نگاههای من و تو. می خواهمت می خواهمت بی وقفه است. میان نگاهها و گفتارت مشوش مانده ام. نمی توانم نمی توانم هایت را می گویم. میدانم که می خواهی. اما نمی توانم، جواب نیاز من نیست. جواب بی تابی های نیز. حرف حساب قلب و مغز تو چیست. ای دقدقه ی بی وقفه ی لحظه لحظه ی زندگی. تو را و فقط تو را. تو را می خواهم.
tahbetah1.blogspot.com
ته به ته: February 2007
http://tahbetah1.blogspot.com/2007_02_01_archive.html
1578;ه به ته. عاشقانه های پیمان مهدوی. Saturday, February 24, 2007. در این دنیای بزرگ و بی انتها. درگیر چیزهای کوچک تر از خودم. هرچند هم مرد یا نامرد. بر تنی از جنس حریر. حالا که من تو را ندارم. خواب حریر را هم نمی بیند. تمام این غصه ها. تمام این دلتنگی ها. تمام این لحظه ها. زیر گرد و غبار زمان مدفون می شود. و اما هرگز از یاد نخواهد رفت. رد دستان من روی حریر تن تو. حالا زخمی کهنه است. گیرم که همین دستان حریر چشیده. توان زدودن بغض همیشگی را نداشته باشد. و از بغض خفه می شوم. Posted by tahbetah @ 8:49 PM.