dastanak.blogfa.com
داستانک
تکههای کوچک گفتنی زندگی. چهارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۴. برفتند و ما را سپردند جای / نماند کس اندر سپنجی سرای. ما هیچوقت گریه نکرده بودیم رودرروی هم. از بس که همه چیز را مسخره میکردیم و میخندیدم. از بس که غرور داشتیم. دیشب با غم سنگینی که همراه با یک فریاد بر دلم نشست فهمیدم که ما زیر همه آن خندههای مسخره، همه حسهای عالم را با هم زندگی کردهایم. زیر بارانهای ریز و سرد زمستان خیابانهای آن شهر کوچک. سهترکه پشت موتور، و هی چرخ و چرخ و چرخ . نوشته شده در 23 توسط . سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲. نوشته شده در 10 توسط . هرازگاهی ا...
dastanak.blogsky.com
داستانک
وبلاگ گروهی داستانکنویسهای ایرانی. استفاده از مطالب این وبلاگ تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز میباشد. پدر با خود نجوا کرد: خدایا مزرعهام تشنه و ترک خورده است ،. مادر زیر لب گفت: خدایا سقف خانهام چکه میکند ،. خودت ما را از باد و باران حفظ کن. کودک اندیشید: باران ببارد چه بهتر ،. باران نبارد چه بهتر! چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 ساعت 20:20. م ردم از تنهایی. این را نوشت و از بالای برج به پایین پرید! سلام آمدیم که رونقی داده باشیم و کمی بحث کنیم سر نظرات مختلف! دوشنبه 24 مهرماه سال 1391 ساعت 01:51.
dastanak.com
داستانک: داستان های کوتاه و آموزنده
دوشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1394. خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟ میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.خواستم بپرسم: اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند. نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی پایش کشیم و به ته چاله باز گردانیم. دو ماه...
dastanak.ir
داستان .::. داستان های کوتاه آموزنده
داستانک مجموعه داستان های کوتاه فارسی. داستان ها برگزیده اعضا. گذرواژه را فراموش کرده اید؟ با قرار دادن لوگو زیر در سایت و یا وبلاگ خود از داستانک حمایت کنید. A href=http:/ www.dastanak.ir/ img src=http:/ www.dastanak.ir/dastanak logo.gif border=0 alt=www.dastanak.ir /a. A href=http:/ www.dastanak.ir/ img src=http:/ www.dastanak.ir/slogo.gif border=0 alt=www.dastanak.ir /a. خروجی های سایت RSS. آخرین داستان های ارسالی. آخرین داستان های ارسالی. نویسنده داوود فرخ زاديان. از دفتر موج سکوت. از دفتر دفترچه سیمی.
dastanak.mihanblog.com
داســـــتــــــانـــــــــک
داستان های کوتاه ، عاشقانه ، جالب و پندآموز. قالب وبلاگ نامه های عاشقانه. پیج رنک سایت شما. پاپ اپ, خرید پاپ اپ, کسب درامد از پاپ اپ, تبلیغات پاپ اپ, سیستم جدید پاپ اپ. خوش آمد گویی . سلام بر شما دوستان و بازدید کنندگان عزیز. امیدوارم که لحظات خوب و خوشی را در اینجا سپری کنید و از داستان ها لذت ببرید . لطفا نظرات خود را. از ما دریغ نکنید. دوستانی که با تبادل لینک موافق هستند ما را با نام "داستانک" لینک کنند و در نظرات نام و عنوان وبلاگ یا وب سایتشان را بیان کنند تا در اسرع وقت لینکشان ثبت شود. طبقه بندی:...
dastanak.net
داستانک
داستانک ( داستان کوتاه ). دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391. لات هم لات های قدیم. بعده صبحونه کلاه شاپو رو گذاشت رو سرش و دستمال یزدی هم تاب داد و انداخت دور گردنش و راه افتاد سر محل تا به این و اون گیر بدن و بخندن و تف بندازن رو زمین. به دیوار تکیه داد و کفتری نسشت تا رفیقاش بیان. انقدر نشستن تا شب شد. تو راه فکر می کرد فردا هم راجع به امروز حرف میزنیم ، مثل همیشه. پنجشنبه 24 دیماه سال 1388. اون بنده خدا رو واسه چی کشتین؟ چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388. شاگرد : استاد اجازه هست! چهارشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1388.
dastanak.tatblog.ir
Blog not found!
وبلاگ مورد نظر پیدا نشد! ممکن است آدرس وبلاگ را اشتباه وارد کرده باشید. می توانید این وبلاگ را برای خود ثبت کنید. این صفحه بعد از. صدم ثانیه وارد صفحه اصلی سایت می شود.
dastanak02.mihanblog.com
داستان های کوتاه و آموزنده
داستان های کوتاه و آموزنده. کوتاه ترین داستان ترسناک جهان! شب عملیات , گلوله و کلاه. عشق برای تمام عمر . بازدید این ماه :. بازدید ماه قبل :. تعداد کل پست ها :. آخرین بروز رسانی :. تاریخ:یکشنبه 9 مرداد 1390-07:27 ب.ظ. نویسنده : Reza z. تصمیم گرفتم واستون هر روز 2 تا داستان کوتاه و آموزنده بزارم. امیدوارم داستان ها هم به دردتون بخوره. راستی نظر هم یادتون نره. تاریخ:یکشنبه 23 مرداد 1390-09:27 ق.ظ. نویسنده : Reza z. کوتاه ترین داستان ترسناک جهان! کوتاه ترین داستان ترسناک جهان! نویسنده : Reza z. این پا و آن پ...
dastanak10.blogfa.com
... آغوش ماه
به نام آنكه دوستي را آفريد، عشق را، رنگ را . به نام آنكه كلمه را آفريد. و كلمه چه بزرگ بود در كلام او و چه كوچك شد آن زمان كه ميخواستم از او بگويم. سالهاست دچارش هستم. و چه سخت بود بيدلي را، ساختن خانه اي در دل. و اين دل بينهايت، چه جاي كوچكي بود براي دل بيتابش . (سهراب سپهری). نوشته شده در ساعت ۱۷:۳۰ بعد از ظهر توسط mrs. سه پند لقمان به پسرش. روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند. می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.
dastanak110.blogfa.com
داستانک
زندگي يعني: يك سارپريد.از چه دلتنگ شدي؟ دلخوشي ها كم نيست: مثلا اين خورشيد،كودك پس فردا،كفتر آن هفته. زیباترش اینست که یکی از فرزندان من همسرم است.همسری که به آرامش مثل اقیانوس آرام بود.بله.همسرم فرزند من است.او کسی است که هم از همسرم بیشتر دوستش دارم و هم از فرزندانم.چون که هم فرزند من است و هم همسرمن.اما بی شک من هیچ گاه فرزند خود نخواهم بود.من فرزند کس دیگری خواهم بود. صدای اذان مسجد به نرمی در وجودم پیچید و خبر از صبح داد.باید می رفتم.اما با تمام این پیچیدگی ها شغلم را دوست میداشتم. امروز ۱۴ آذر روز ...
dastanak110.mihanblog.com
داستانک 110
امروز بابا صبحانه دارد. پنجشنبه 9 آبان 1392. پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت:. مگه این شام چه عیبی داره که لب نمی زنی؟ پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود. از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد. صبح فردا وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای می گرفت. امروز بابا صبحانه دارد، چشمانش از شادی تر شد! پنجشنبه 9 آبان 1392. فرهاد و اصغر هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یک روز همینطور که. در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر. انداخت و به زیر آب فرو رفت.