DASTANAK2.BLOGFA.COM
داستانکداستانک -
http://dastanak2.blogfa.com/
داستانک -
http://dastanak2.blogfa.com/
TODAY'S RATING
>1,000,000
Date Range
HIGHEST TRAFFIC ON
Thursday
LOAD TIME
0.5 seconds
16x16
PAGES IN
THIS WEBSITE
15
SSL
EXTERNAL LINKS
19
SITE IP
149.56.201.253
LOAD TIME
0.543 sec
SCORE
6.2
داستانک | dastanak2.blogfa.com Reviews
https://dastanak2.blogfa.com
داستانک -
dastanak2.blogfa.com
داستانک
http://www.dastanak2.blogfa.com/8810.aspx
این وبلاگ اولین وبلاگی است که در آن نوشتم و سه سال داشتمش. در یک عمل نابخردانه پاکش کردم و یه آقایی گرفتش. اون آقا بعد از مدتی گذاشت و رفت و دوباره وبلاگ به خودم برگشت هرچند که الان یه جای دیگه می نویسم ولی خوب این وبلاگو می خوام داشته باشم. نوشته شده در یکشنبه بیستم دی ۱۳۸۸ساعت 5:45 توسط اسی.
داستانک - متفرقه
http://www.dastanak2.blogfa.com/post-3.aspx
من تازگی ها کشف کردم که بیشتر بدن تابع فیزیک است و نه حیات! همه چیز مثل موتور ماشین کنار هم چیده شده است و با دقت حیرت آوری در کنار هم دیگر کار می کنند. از بیرون چیزهایی را می گیرند و یک سری عملیات روی آن انجام می دهند و چیزهایی آن طرف پس می دهند که یکی از آنها "حیات" است. من ماشینیم که در طبیعت کار می کند و حیات تولید می کند. نوشتن در بلاگفا بی تعارف است. آدمی دوست دارد قبل از خواب پشت کامپیوتر بپرد و صفحه بلاگفا را که در عرض میلیونیم ثانیه بالا میاد رو باز کنه و یه چیزی بنویسد.
داستانک
http://www.dastanak2.blogfa.com/8904.aspx
نمی دونی اینجا رو آپ کردن چه حسی به آدم می ده! از آن روز تا امروز شاید پنج سال می گذرد! و در این پنج سال زندگی بارها و بارها چرخید بیشتر از اونکه شبیه زندگی بشه ، شبیه یک داستان پر ییچ و خم شد! و الان که به پشت سر نگاه می کنم، می بینم که پنج سال گذشت سه مقطع تحصیلی عوض کردم کشور عوض کردم. خلاصه توی این پنج سال حماقتی نبود که نکردیم و معصیتی نبود که مرتکب نشدیم! و حالا که به پشت سر نگاه می کنم می بینم ذره ای عقلانیت به من اضافه نشده! اون که هیچ، حتی ابله تر از گذشته هم شدم.
داستانک
http://www.dastanak2.blogfa.com/8905.aspx
ما کجاییم در این دیر خراب و تو کجا. گم شده لاف مزن می شناسی همه جا. این همه راه کشاندی ما را به امیدی. حال می پرسی من کی ام اینجا کجا؟ پن: * * *ی؟ نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد ۱۳۸۹ساعت 21:13 توسط اسی.
داستانک - عمق زندگی
http://www.dastanak2.blogfa.com/post-5.aspx
من همین الان می خواهم به عمقی از زندگی اشاره کنم که بیشتر به دره ای جهنمی می ماند که تا آن ته مه های درون را می سوزاند. با فهمیدنش بی حسی تن آدمی را می گیرد هراسان می شود و هر گوشه را می پاید تا کسی پیدا شود از روی یقین داد بزند دروغ است ، دروغ است . او بی اعتنا به جلو خواهد رفت و یه هیچ کس و هیچ چیز نمی توان دست یازید و التماس کرد که جلوی او را بگیرد. تنها دوباره تصادف است که تعیین خواهد کرد آینده چه خواهد شد آیا بهتر خواهد شد یا بدتر؟ هیچ تضمینی نیست که در آینده بهتری پیش آید! با این حساب عمق زندگی آدم...
TOTAL PAGES IN THIS WEBSITE
15
خیزران - مادر الهی پیر شی
http://www.marsie.blogfa.com/post-45.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. مادر الهی پیر شی. مادر الهی پیر شی. الهی سفید بخت شی. الهی به یک شاخه نبات خیلی خوب شوهر کنی. الهی خیر از خوشی جونیت ببینی. الهی عاقبت بخیر بشی. هر چی میخوای خدا بهت بده. تو ماشین نشسته بودم داشتم به این فکر میکردم که دزد گیر. ماشینهارو واسه مردم آزاری ساختن خداییش هیشکی باهاش دزد نگرفته. هشکی به صدای دزدگیر ماشینش توجه نمیکنه چون میدونند یکی پا زده به. یا اینکه یک گربهای یا یک کلاغی از روش پریده. که یک هو صدای دزد گیر ماشین که توش بودم به صدا در امد. هفته سوم تیر ۱۳۸۶.
خیزران
http://www.marsie.blogfa.com/86043.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. انرژي در من باقي نمانده. نفسم تنگ است چه كسي مرا ياري ميكند آنهايي كه بسيار مرا دوست دارند بدون اينكه بدانند. سوهان روحم شده اند چه كسي انگشتش را به زير چشم من ميگيرد كه دانه هاي اشكم سرازير نشود يعني در هيچ موقعيتي من صلاح خود را نميدانم و آنهايي كه مرا تا به اين مرحله بزرگ كرده اند ميدانند صلاح من در چيست. از نظرشون من همان عطيه كوچك هستم كه مادر دستم را ميگيرد تا به زمين نخورم. چرا احساساتم باهاشون درگير چرااحساساتم هم خوانشان نيست چگونه ميشه احساساتمون يكي بشه؟
خیزران
http://www.marsie.blogfa.com/86054.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. به خداي بزرگ ايمان داشتم و دارم ولي فكرشم نميكردم انقدر راحت و صريح هم كمكم كنه هم جوابم بده.مشغول خواندن يك رمان بودم توجه ام به پدر و مادرم جلب شد هر دوشون توي حيات رفته و مشغول صحبت هاي پشت پرده اي. و يواشكي خودشون بودند دلم گرفت البته اولش يكم حسوديم شد. ودلتنگش شدم. آخه اين دوتا خيلي با هم خوبند و بيشتر اوقات كنار همديگرند و سراشون توهم ومشغول درد و دل و صحبت از همه جاهستند ولي. نگران بودم چون ميدونستم. بخاطر اتفاقاتي كه افتاده. موضوع صحبتشون من هستم. هفته چهارم ...
خیزران - دوست داشتن راستکی
http://www.marsie.blogfa.com/post-47.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. ميدونيد اين موضوع از كجا شروع شد. از انجا كه فكر كردم عشق ومحبت واقعي تموم شده. يا اگرم باشه يك طرفه است مثلا همين مامانتون براتون ميميره در عوض شما يك كاري ميكنيد. كه انو ميرنجوريد پيش خودش ميگه چرا نميفهمه كه دوسش دارم؟ چرا جواب دوست داشتنم اينجوري. خانم بخدا دوست دارم اينو از دلم ميگم واقعا دوست دارم. بابا اين دوست داشتني كه قبل بوده حالا ديگه نيست يا خيلي كم شده. نيست همه چيز تغير كرده شايد منم نتونم واقعا و قلبي كسي دوست داشته باشم. در دلش باز شد از زندگي اش گفت.
خیزران
http://www.marsie.blogfa.com/85122.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. دنبال کلماتی میگردم تا بتونم اون چیزی را که میخوام برسونم خیلی از واژهها. هست توی مخم ولی سر هم کردنش. واز توش اونی که میخوای در بیاد یکم. واسم سخته از دیشب تا حالا که صبح باشه یه سری تفکرات سر هم کردم. دیروز با اینکه از صبح تا شب کلاس داشتم روز خوبی بود و خیلی خوش. بارون و برف شدیدی میومد ما هم سه نفر بودیم با یک. چتر که اونم مال من بود .خوب معلوم که سه تایی زیر چتر جامون نمیشد. هر ترفندی زدیم تا بشه اما نمیشد یا تو راه رفتن به هم میخوردیم یا یکیمون. نوشتم یا نه) خوا...
خیزران
http://www.marsie.blogfa.com/85103.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. دربه در دنبال یک برگ کاغذم که بخواهد من روش بنویسم حالا خدایش همیشه توی این اتاق ما پر از برگه نصفه نوشته. اصلا ننوشته بود. اینم یک کاغذ یکم نوشته. بابا:خانم آب گرم کن روی 30. مامان:ببین چقدر اب ریختی. بابا:من صرفه جویی میکنم هر وقت میرم حمام آخه بابا جون چرا انقدر آب ریختی قبول داری که هرچی اضافه ریخته باشی انگار پولها رو خورد کردند توی راه آب ریختند .اصراف خدارو خوش نمیاد. بابا:همینجوری میگی قبول داری یا راستکی قبول داری. مامان:موهات خوشک کنی وقتی میخوابی. هفته چهار...
خیزران
http://www.marsie.blogfa.com/85113.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. مادر الهی پیر شی. مادر الهی پیر شی. الهی سفید بخت شی. الهی به یک شاخه نبات خیلی خوب شوهر کنی. الهی خیر از خوشی جونیت ببینی. الهی عاقبت بخیر بشی. هر چی میخوای خدا بهت بده. تو ماشین نشسته بودم داشتم به این فکر میکردم که دزد گیر. ماشینهارو واسه مردم آزاری ساختن خداییش هیشکی باهاش دزد نگرفته. هشکی به صدای دزدگیر ماشینش توجه نمیکنه چون میدونند یکی پا زده به. یا اینکه یک گربهای یا یک کلاغی از روش پریده. که یک هو صدای دزد گیر ماشین که توش بودم به صدا در امد. هفته سوم تیر ۱۳۸۶.
خیزران - چشم
http://www.marsie.blogfa.com/post-42.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. دربه در دنبال یک برگ کاغذم که بخواهد من روش بنویسم حالا خدایش همیشه توی این اتاق ما پر از برگه نصفه نوشته. اصلا ننوشته بود. اینم یک کاغذ یکم نوشته. بابا:خانم آب گرم کن روی 30. مامان:ببین چقدر اب ریختی. بابا:من صرفه جویی میکنم هر وقت میرم حمام آخه بابا جون چرا انقدر آب ریختی قبول داری که هرچی اضافه ریخته باشی انگار پولها رو خورد کردند توی راه آب ریختند .اصراف خدارو خوش نمیاد. بابا:همینجوری میگی قبول داری یا راستکی قبول داری. مامان:موهات خوشک کنی وقتی میخوابی. هفته چهار...
خیزران
http://www.marsie.blogfa.com/85104.aspx
در مورد هر مطلبی میتونه باشه وآزاده. چه کنم با این دل. چرا هر بلا تو این دنیا از دست این دلهاست. مثلا یک روزی بود که همه دلهایی که اذیت میکنند جمع میکردندو میسوزوندنشون. مثل روز مبارزه با مواد مخدر. اسم روزیم که دلها رو میسوزوندیم میگذاشتیم. روز مبارزه با دلهای نا آرام و بیکار. نه انوقت عقلامون به کار می افتاد. دل چو بیرون رود عقل در آید. پس چی کار کنم. راستی واکسن واسش نساختن؟ این هیچ ربطی به بالایه نداره. هر چی فکر کردم چه رنگی واسش پیدا کنم دیدم هیچ رنگی لایقش نیست. ببین من میخوام در قفس باز کنم.
TOTAL LINKS TO THIS WEBSITE
19
داستانک
زندگي يعني: يك سارپريد.از چه دلتنگ شدي؟ دلخوشي ها كم نيست: مثلا اين خورشيد،كودك پس فردا،كفتر آن هفته. زیباترش اینست که یکی از فرزندان من همسرم است.همسری که به آرامش مثل اقیانوس آرام بود.بله.همسرم فرزند من است.او کسی است که هم از همسرم بیشتر دوستش دارم و هم از فرزندانم.چون که هم فرزند من است و هم همسرمن.اما بی شک من هیچ گاه فرزند خود نخواهم بود.من فرزند کس دیگری خواهم بود. صدای اذان مسجد به نرمی در وجودم پیچید و خبر از صبح داد.باید می رفتم.اما با تمام این پیچیدگی ها شغلم را دوست میداشتم. امروز ۱۴ آذر روز ...
داستانک 110
امروز بابا صبحانه دارد. پنجشنبه 9 آبان 1392. پدر سیلی محکمی به صورت پسر زد و گفت:. مگه این شام چه عیبی داره که لب نمی زنی؟ پسر در حالی که به نون و پنیر و مقداری سبزی چشم دوخته بود. از پای سفره به گوشه ای خزید و سر به بالین نهاد. صبح فردا وقتی غذای پسر در بقچه پدر جای می گرفت. امروز بابا صبحانه دارد، چشمانش از شادی تر شد! پنجشنبه 9 آبان 1392. فرهاد و اصغر هر دو بیمار یک آسایشگاه روانى بودند. یک روز همینطور که. در کنار استخر قدم مى زدند فرهاد ناگهان خود را به قسمت عمیق استخر. انداخت و به زیر آب فرو رفت.
ஜღ داستانهای کوتاه123 و بازیهای محلی ღஜ
ஜღ داستانهای کوتاه123 و بازیهای محلی ღஜ. درکلبه ما رونق اگرنیست صفاهست آنجاکه صفاهست درآن نورخداهست. ஜღ کلبه عشق و دوستی 43 ღஜ. خادم هیئتهای حسینی تبریز (حمیدكافی لاله). ادبیات دوره اول متوسطه(ارسطو-اهواز). خرید بلیط قطار رجا. سرشماری عمومی نفوس و مسکن 1395. سایت آموزش رایگان زبان انگلیسی راهنمایی و دبیرستان. اداره كل ثبت احوال آذربایجانشرقی. سامانه ثبت الکترونیکی پذیرش درخواست صدور سند مالکیت. سازمان میراث فرهنگی ، صنایع دستی و گردشگری استان آذربایجان شرقی. مرکز اطلاعات شهری ایران. سایت بانک ملی ایران.
داستانک و حکایت
داستانک ها و حکایت ها. او نیز مانند صدها زن و مرد و پیر و جوان، دسته گلی در دست داشت و منتظر مسافری غریب بود. نیم ساعتی انتظار کشید. تک تک مسافران که پیاده می شدند یک حلقه گل به گردنشان آویخته میشد و به روی شانه های مردم از ایستگاه دور می شدند. زن جوان اما، . انتظارش به ثمر نرسید. یعنی وقتی همه اسرای آزاد شده همراه خانواده شان رفتند، او باز هم مثل همه ی ۵ سال گذشته تنها و ناامید به سوی خانه راه افتاد تا دوباره منتظر بماند. نوشته شده در یکشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 16:13 توسط مصطفی سلیمانی. اونوقت قول ...
:: BLOGFA ::
از ارائه خدمات در این آدرس به یکی از دلایل زیر معذوریم. تخطی از قوانین و توافقنامه استفاده از خدمات سایت. دستور مراجع قانونی جهت مسدود سازی وبلاگ. انتشار محتوای غیر اخلاقی یا محتوایی که براساس قوانین کشور تخلف است.
داستانک
ما کجاییم در این دیر خراب و تو کجا. گم شده لاف مزن می شناسی همه جا. این همه راه کشاندی ما را به امیدی. حال می پرسی من کی ام اینجا کجا؟ پن: * * *ی؟ نوشته شده در یکشنبه دهم مرداد ۱۳۸۹ساعت 21:13 توسط اسی. نمی دونی اینجا رو آپ کردن چه حسی به آدم می ده! از آن روز تا امروز شاید پنج سال می گذرد! و در این پنج سال زندگی بارها و بارها چرخید بیشتر از اونکه شبیه زندگی بشه ، شبیه یک داستان پر ییچ و خم شد! و الان که به پشت سر نگاه می کنم، می بینم که پنج سال گذشت سه مقطع تحصیلی عوض کردم کشور عوض کردم. به چی اعتقاد دارم؟
داستانک
نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 16:51 توسط nafas. ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺩﻝ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﺎﺭ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯾﺴﺖ. ﺩﻝ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻦ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﻫﺴﺘﯽ. نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 15:59 توسط nafas. نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 15:43 توسط nafas. نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 15:42 توسط nafas. نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 15:42 توسط nafas. نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 15:39 توسط nafas. نوشته شده در سه شنبه سی ام مهر 1392ساعت 15:38 توسط nafas. از همﮧ ی بی تفآوتی هآ.
داستانهای کوتاه
نوشته شده در چهارشنبه چهارم فروردین ۱۳۸۹ساعت 15:39 توسط hamed. نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۸ساعت 13:30 توسط hamed. نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۸ساعت 12:53 توسط hamed. نوشته شده در سه شنبه هجدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 15:38 توسط hamed. نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 13:34 توسط hamed. نوشته شده در دوشنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 12:56 توسط hamed. نوشته شده در یکشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 12:59 توسط hamed. نوشته شده در یکشنبه شانزدهم اسفند ۱۳۸۸ساعت 10:44 توسط hamed.
داستانک
از لوک خوش شانس بودن آخرش تنهایی سمت غروب رفتنو یاد گرفتیم و بس! فقط خنده و خنده. تا فیلتر نشده کلیک کنید. نوشته شده در تاريخ 93/01/30. تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست. تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست. تنهايي را دوستدارم زيرا خداوند هم تنهاست. تنهايي را دوست دارم زيرا در کلبه تنهايي هايم. در انتظار خو اهم گريست و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد. نوشته شده در تاريخ 93/01/26. مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور. در زمستان غبار آلود و دور. لیک دیگر پیکر سرد مرا. آورد من...
داستـانهای كوتـاه43 و بازی های محلی
داستانهای كوتاه43 و بازی های محلی. داستانهای كوتاه43 و بازی های محلی تفریحی وسرگرمی خواص گیاهان خواص میوه ها داستان های كوتاه 43و اس ام اس های خواندنی داستان ا. حمید و مهدی كافی 494. کد لوگو و بنر. تفریحی و سرگرمی حمید خیاط. خادم هیئتهای حسینی تبریز. آپدیت آنتی ویروس نود 32. مشاهده سوابق تامین اجتماعی. ثبت نام در بیمه سلامت. سایت بانک ملی ایران. بازدید این ماه :. بازدید ماه قبل :. آخرین بروز رسانی :. پیج رنک سایت شما. لحظه تحویل سال 1394. بازی محلی استاد و شاگرد. بازی محلی امدادی چیدن و برچیدن. اگر چیزی ...
داستانک برای تو
در این وبلاگ سعی خواهد شد داستان های کوتاه زیبا و خواندنی پارسی را با رعایت کپی رایت از سراسر اینترنت جمع آوری کرده و برای هم میهنان عزیز به نمایش درآوریم. اگر شما هم داستان زیبایی دارید میتونین برای ما ارسال کنین تا به نام خودتان در وبلاگ ثبت شود. فروشگاه جم شاپ 2. بازدید این ماه :. بازدید ماه قبل :. تعداد کل پست ها :. آخرین بروز رسانی :. داستان کوتاه لنگه کفش. یکشنبه 20 اسفند 1391 : نویسنده : حمیدرضا صمدی. دختر جوونی با چادر رنگ و رو رفته در حالی که نگرانی تو چشماش موج میزد بهم نگاه می کرد. دخترک با خج...